کتاب متال باز
معرفی کتاب متال باز
کتاب متالباز نوشتهٔ علی مسعودی نیا است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب متالباز
متالباز رمانی اجتماعی است و به زبان محاوره نوشته شده است. یکی از ویژگیهای این کتاب که جلب توجه میکند، حضور مهم عناصر موسیقی معاصر جهان و چهرههای مطرح اینحوزه است.
اینرمان ۴ بخش اصلی با عناوین «آرمانشهر مردی دیوانه»، «مثل بنزین و اسید روی صورت مردی خشمگین»، «از اینجا به بیرون تزریقمان کن» و «به آسمان نگاه کن درست پیش از آنکه بمیری» دارد که هرکدام فصلهای مختلفی را شامل میشوند.
بخش اول رمان دربرگیرنده ۳ فصل با عناوین «اصلاح صورت با تیغ سوسمارنشان»، «به بچههامون چی بگیم؟» و «هر روز همین ساعتها» است. در بخش دوم هم مخاطب با ۱۳ فصل روبهرو میشود که به اینترتیباند: من هولدِن کالفیلد نیستم، ارهبرقی و فیلسوفان هیچی، ۲۸۸ کیلومتر تا پلن بی، دِیو لومباردو در خیابان سی تیر، از میان ویق ویق پارازیت، اجسام از آنچه که در آینه میبینید آدمترند، شادیْ نیکا و افول متالیکا، از جور عدو رفت ز کف عز و جلالم، فواید داشتن یک شاتگان، پخش زنده بازی لیختناشتاین و برزیل، امدیم نیروانا بشیم ریحانا شدیم، ملاقات با کویین الیزابت اول، اسباب عصر شاخدار.
۹ فصل از این رمان هم در بخش سوم مندرج است که عناوینشان به اینترتیب است: از جلو نظام با هِدبَنگرز بال، من از جری متنفرم، هایزنبرگ فکر کرد دنیا کاسه توالت است، بشر مزخرفترین اختراع دنیاست، کنفسیوس مونث با شلوارک، از بودن در این دنیای فریک استعفا بده، هاستا لا ویستا بیبی، هبوط زیر درخت توت، بسیار هم پراگماتیک بسیار هم تراژیک.
ناتورالیسم خود را چگونه گذراندید؟، آر یو تاکین تو می؟، کشتن سیندرلای درون، راکی بالبوا در راند پانزدهم، عین میمونهای کثافت داروین، فساد تو اتاقی در بسته است و تنها من کلیدش را دارم، پارادوکس انسفالیت مغزی، مُرده همیشه به محل مرگش بازمیگردد، به زبان دیوانگانْ هم عناوین ۹ فصل چهارمین بخش رمان «متالباز» هستند.
خواندن کتاب متالباز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی با حال و هوای موسیقی غربی پیشنهاد میکنیم.
درباره علی مسعودینیا
علی مسعودینیا متولد ۱۳۵۶ است و ادبیات را در کارگاه شعر سیدعلی صالحی و کارگاه داستاننویسی حسین مرتضاییان آبکنار آموخته است. بههمیندلیل کتاب «متالباز» را به این دو چهره ادبی تقدیم کرده است. مسعودینیا پیشتر بهعنوان روزنامهنگار ادبی و مترجم شناخته میشد و ترجمهٔ سهکتاب «پرندگان» نوشته دافنه دو موریه و دو رمان «شانس» و «علم علیه شانس» از مارک تواین را در کارنامه دارد. مسعودینیا در حوزه سینما و نقدنویسی فیلم نیز اشتغال دارد و فیلمنامه هم نوشته است.
بخشی از کتاب متالباز
«...بعدش مثل همیشه عطر بیک دوزاری رو گرفتم دستم و فیسفیس... بالای کدو، زیر کدو، اون ور کدو، این ور کدو... زل توی آینهٔ آسانسور و بعدش دو قطره نفازولین توی این چشم و دو قطره توی اون یکی و آدامس دارچین کلاسیک با سایز لنگهکفش توی دهن و سام علیکم... ما اومدیم... زیاد سخت نبود فهمیدن این که قمر در رودهٔ بزرگ عقربه. بابا و مامان خیلی مجلسی نشسته بودن روی مبل استیل توی پذیرایی. همچین خشک و رسمی و عصاقورتداده که انگار قراره واسه دختر نداشتهشون خواستگار بیاد. از عجایب روزگار این که تلویزیون هم خاموش. ای بابا... شصتدقیقهٔ بیبیسی شروع شدهها... از اون طرف تام آرایا نیومد استقبالم. یعنی چی؟ یعنی مامان باز کفری شده و بدبخت رو انداخته تو باکسش و در رو بسته روش. حالا تا بیاریش بیرون که میشاشه به کل قلمروی باشکوهت مادر من... هی یابو آب دادم و خواستم برم سمت اتاق که شاید اوضاع خوشخیم باشه و من هم مجبور نشم برم تو پروسهٔ سینجیم با مخی که نصفش علفزار بود و نصفش شورهزار. قشنگ انگ جذابیتهای توریستی. هالیشت... صدای بابا... انگاری هیتلری بخواد گوِبلزِش رو صدا بزنه. چی؟... من بیام؟... چی شده؟... بشینم؟... باشه... میشینم... چرا اینریختی نگام میکنین؟... رفته بودم پیش یکی از رفقام... حالا سر چهل سالگی باید جواب پس بدیم که... جان؟... واسه چی؟
خیلی بااحتیاط قدم برداشتم و با ریتم سَد بات تُرو آرومآروم تشریف کثافتم رو بردم توی پذیرایی و به فرمان حضرتش نشستم و منتظر موندم ارشادم کنه و هوا خیلیخیلی پستر از این حرفها بود که بخواد با ارشاد دفع بلا بشه. گفت: «بشین!» گفت: «کجا بودی؟» گفت: «من و مادرت تصمیم گرفتیم که تو دیگه اینجا نباشی.» سعی میکردم تمرکز کنم و معنی حرفهاش رو بفهمم و به موقع واکنش نشون بدم، ولی نمیدونم چرا یکی با صدای کریستوفر جانسون هی تو سرم لوپ کرده بود که «درخت تو گر بار دانش بگیرد/ به زیر آوری چرخ نیلوفری را». انگاری بابا هم صداش رو شنید که یهو نعره زد: «حواست به منه؟» چی بگه آدم؟ بگه نه؟ بگه دارم تِرَک چرخ نیلوفری رو با صدای کریس جانسون گوش میدم؟ نمیشه که... گفتم: «آره... ولی چرا؟» بابام یهو شبیه گویندههای اخباری شد که کاغذهاشون رو روی میز دسته میکنن و رو به دوربین میگن: «همکارم ادامهٔ خبرها را به سمع و نظر شما میرساند.» مامانم هم که فهمید دوربین الان رو مدیومشاتش فیکس شده گفت: با سلام و شب بهخیر خدمت شما بینندگان عزیز! «ما خیلی تحمل کردیم. صد بار با بابات حرف زدم و گفتم ما همین یه دونه پسر برامون مونده... حالا لاابالیه... بیکاره... یه لیوان آب نمیده دستمون... دودیه... یالقوزه... هر چی هست پسرمونه. همین که توی این خونه میچرخه من دلم وا میشه... آزارش به کسی که نمیرسه اگه فایدهای هم نداره برامون... خودت هم شاهدی. همه کار کردیم تا تو بهتر بشه وضعت. بابات به صد نفر رو انداخت و برات کار جور کرد. دو ماه موندی و یه گندی زدی و اومدی بیرون. فرستادیمت روانکاوی... چار جلسه رفتی... چار روز قرصهات رو خوردی و بعد ول کردی... اما حالا دیگه فکر میکنیم بسه.» با یه نگاه آنتنرو پاس داد به بابا که البته زیاد هم آماده نبود و طول کشید تا حس بگیره واسه اجرای نقشش. از اون لحنهای خیرخواهانهٔ کلاسیک. بگو پدر من... بگو خلاصم کن که به هوای کرهخوری اومدم خونه و حالا افتادم به ماست خوردن. واقعا هم درخت تو گر بار دانش بگیرد... .»
حجم
۲۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
نظرات کاربران
رمان و داستان ایرانی خیلی کم میخونم ، چون معمولاً اگر هم در ابتدا جذابیتی داشته باشه به میانه نرسیده تبدیل به کتاب خسته کننده ای میشه . اما متال باز به شدت قصه و متن جذابی داشت برام .
این کتاب بسیار روانه ، راوی خوبی داره فقط مشکل من با حجم بالای اصطلاحات انگلیسی هست که مخصوصا وقتی تو طاقچه می خونی خیلی داستانه هی بری اهر کتاب و بیای ، تازه کلی از واژه ها که اصلا
افتضاح!
کتابیه که باید هم نوجون هم جون هم پیر باید بخونه. داستان گیرا و جالبی داره هم میخندونه هم عاقلت میکنه. من اگه باز به عقب برم دوباره این کتاب رو انتخاب میکنم و میخونم :)
داستان تلخیه ولی واسه دهه شصتیای موزیک باز واقعاً خیلی جذابه، من که لذت بردم
شخصیت پردازی خوب بود جدید بود اما داستان کشش نداشت. و بسیار از اصطلاحات انگلیسی استفاده شده بود که باعث میشه خیلی قسمت های کتاب نافهوم بشه و جذاب نباشه. و اینکه زیادی روی موسیقی مانور داده بود که برای کسی
خیلی کتاب جذابیه. شخصیتپردازی خیلی قویای داره و در زبان نوآور بوده به نظرم. چنین شخصیتها و داستانهایی توی رمان فارسی کم داریم و کاش بیشتر بشه. کتاب ارزشمندیه و حتماً پیشنهادش میکنم. امیدوارم نسخهٔ فیزیکی هم در بازار موجود
یه سری از قسمتای کتاب فک میکنم خودم راوی داستانم. موضوعش میتونه شامل حال زندگی خیلی از بچه های دهه ۶۰ و ۷۰ باشه.البته منظورم بخشهای موسیقی نیس