دانلود و خرید کتاب قلب گاو هانیه سلطان‌پور
تصویر جلد کتاب قلب گاو

کتاب قلب گاو

معرفی کتاب قلب گاو

کتاب قلب گاو نوشتهٔ هانیه سلطان‌ پور است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان از مجموعهٔ «کتاب‌های قفسهٔ آبی» است و در ۳۹ فصل نگاشته شده است.

درباره کتاب قلب گاو

کتاب قلب گاو، رمانی درباره‌ٔ معنای زندگی، عشق و قیام علیه نقش‌های تحمیلی جامعه است. «عطا دوران»، مرد جوانی‌ است که در سلاخ‌خانه‌ای در اطراف تهران کار می‌کند. زندگی او سرشار از ناامیدی و یأس است و به‌گفتهٔ خودش بوی خون می‌دهد. هیچ‌چیزی برای او امیدبخش نیست و نمی‌تواند انگیزه‌ٔ ادامه‌ٔ زندگی را در او ایجاد کند. این روال ادامه پیدا می‌کند تا زمانی که دختری زیبا به نام «آیدا» وارد دنیای عطا می‌شود. هانیه سلطان‌ پور در این رمان داستان زندگی و عاشقی عطا را روایت می‌کند؛ مردی که تمام زندگی‌اش در کار سلاخی خلاصه شده است. او در محیطی کار می‌کند که همیشه همه‌چیز بوی خون و عرق می‌دهد، اما عشق می‌تواند معنای زندگی را برای او تغییر دهد. نویسنده تلاش کرده است داستانی را خلق کند که نمادی برای قیام مردی علیه نقش‌های تحمیلی جامعه‌ باشد. گفته شده است که رمان قلب گاو فضاسازی و روایتی دارد که خواننده را تا آخرین صفحه مجذوب سیر داستان نگه می‌دارد.

خواندن کتاب قلب گاو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قلب گاو

«پاچه‌های شلوارم را بالا زدم و ادای مایکل جکسون را درآوردم، راه رفتم درحالی‌که جلو نمی‌رفتم؛ کاری که همهٔ زندگی کرده بودم. اسماعیل زد زیر آواز و لحظه‌ای صدای خندهٔ چند کارگر در جغرافیای غمگین کشتارگاه حیات درخشنده و میان ماغ گاوها و در سکوت ارّه‌ها، شقه‌های گوشت و شکمبه‌های توی سطل‌ها و روپوش‌های چرک پیچید و همراه دود سیگار به هوا رفت. مثل پاهای تَرَک‌خوردهٔ عباس که به هوا رفت. همه‌چیز خیلی عادی اتفاق افتاد. وقتی که با هم آواز می‌خواندیم و تهِ نوشابه‌های‌مان را سر می‌کشیدیم و می‌رقصیدیم، عباس بغل گوش ما آرام و با حوصله طنابی را که صبح خریده بود به پایهٔ فولادی دستگاه شوک گره می‌زد و حلقهٔ طناب را می‌انداخت دور گردنش. درست از همان جا که همیشه میلهٔ شوک با حرکت دستش پایین می‌آمد. مرکز اتاقی سرد و فولادی که این‌بار نه گاوی با گردن بریده کف آن افتاده بود، نه من گوشهٔ آن ایستاده بودم و آدامس می‌جویدم. این‌بار هیچ‌چیز نبود جز جنازهٔ آویزان عباس؛ بی‌حالت و آرام با بستهٔ نصفه‌نیمهٔ آدامسی دارچینی توی جیبش. وقتی که مرگ نزدیک می‌آید حافظهٔ آدم وسیع می‌شود، برای همین وقتی دربارهٔ عشق‌وعاشقی‌های پوچ‌مان حرف می‌زدیم عباس گفت پول خرید دماسنج جیوه‌ای را برای درس علوم نداشتند. مثل آیدا که زانویش را نشانم داد؛ روی زانویش به اندازهٔ کف دست رد زخمی مانده بود. گفت تابستان بود. با دوچرخه زمین خوردم. پدرم یکی خواباند توی گوشم و گفت چرا خوردی زمین. حدود یازده و نیم پنجشنبه‌شب بود. عباس قادری می‌خواند و احتمالاً با هر ضرباهنگ سرش را تکان خفیفی می‌داد. اسماعیل ادایش را درمی‌آورد. من قهقهه می‌زدم و کمی آن طرف‌تر عباس، بعد از این‌که از سفت بودن گره طناب دار مطمئن شد، با نوک پاهایش کوبید به یک چهارپایهٔ پلاستیکی، کمی در هوا تکان خورد و درحالی‌که هنوز خرده‌های پفک به ریشش چسبیده بود تمام کرد. جنازه را که پایین آوردیم ایوب خرده‌های پفک را از روی ریش عباس پاک کرد و پرسید: تا حالا هوس کرده‌ای کسی رو بکشی؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۶ صفحه

حجم

۲۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۶ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۵۰%
تومان