دانلود و خرید کتاب راز رخشید برملا شد علی سلطانی
تصویر جلد کتاب راز رخشید برملا شد

کتاب راز رخشید برملا شد

نویسنده:علی سلطانی
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راز رخشید برملا شد

کتاب راز رخشید برملا شد نوشتهٔ علی سلطانی است. نشر نیماژ این رمانْ با مضمونی اجتماعی و بن‌مایه‌هایی عاشقانه را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب راز رخشید برملا شد

کتاب راز رخشید برملا شد رمانی ایرانی است که در ۸ فصل نوشته شده است. این رمانْ دربارهٔ راز نهفتهٔ میان عاشق و معشوق، میان «علی» و «رُخشید» و روایتی پر از فلاش‌بک (یا برگشت به عقب) است. در پایان است که راز سربه‌مهر برای مخاطب آشکار می‌شود. تعلیقْ ویژگی اصلی این رمان است. از دیگر عوامل جذابیت اثر، فضا و شخصیت‌های رئالیستی (واقعگرایانه) است که باعث ایجاد ارتباطی قوی بین رمان و مخاطب می‌شود. نویسنده خود دربارهٔ حال‌وهوا و فضای داستان می‌گوید که ازآنجا که علاقه دارد، قصه به زندگی واقعی شباهت داشته باشد، این داستان نیز رئالیستی است و بخشی از آن «جریان سیال ذهن» است. آدم‌ها در این رمان، شخصیت‌هایی آشنا در جامعه هستند که در موقعیتی دراماتیک قرار می‌گیرند. علی سلطانی گفته است که مخاطب در جریان قصه، مدام با شخصیت اصلی و دیگر شخصیت‌ها روبه‌رو می‌شود تا اثر را خودش قضاوت کند.

رمان «راز رُخشید برملا شد» یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در سال ۱۳۹۸ بود و در روز نخست نمایشگاه در غرفهٔ نشر نیماژ، چاپ نخست آن به پایان رسید. پس از گذشت ۳ ماه از انتشار چاپ نخست، چاپ نوزدهم این اثر هم به پایان رسید و به چاپ بیستم رسید. «راز رخشید برملا شد» رمانی با گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌های پی‌در‌پی است که مضمونی اجتماعی و بن‌مایه‌هایی عاشقانه دارد و بر اساس تداعی‌های پی‌در‌پی راوی، روایت خود را پیش می‌برد.

خواندن کتاب راز رخشید برملا شد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره علی سلطانی

علی سلطانی، نویسنده، داستان‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس ایرانی است که در دههٔ ۱۳۷۰ به دنیا آمده است.

او که در رشتهٔ مهندسی مکانیک تحصیل کرده، نویسندهٔ کتاب «راز رخشید برملا شد» است.

بخشی از کتاب راز رخشید برملا شد

«با صدای خلبان که از بلندگوهای داخل هواپیما پخش شد، از خواب بیدار شدم. هنوز گیجی خواب توی سرم بود و فقط قسمت آخر جملهٔ خلبان را فهمیدم که داشت می‌گفت در حال کم کردن ارتفاع برای فرود هستیم.

از عرق پیشانی و نفس‌های بلند و تپش قلب یادم آمد و دانستم خواب بدی می‌دیده‌ام. دقیقاً یادم نمی‌آمد اما انگار داشتم از دست کسی فرار می‌کردم، بعد توی یک فرعی پیچیدم، فکر کنم داشتم چیزی می‌خوردم و دهانم پُر بود، که چیز سفتی را لابه‌لای چیزی که می‌خوردم توی دهانم حس کردم، دندانم بود، تکه‌های دندان شکسته‌ام را از دهانم درآوردم و داشتم نگاهشان می‌کردم که صدای خلبان بیدارم کرد. تعبیرِ خوابِ شکستن دندان را یادم نمی‌آمد، فقط یادم می‌آمد که مامان‌زری همیشه می‌گفت خواب دندان بد است.

نگاهی به پیرمرد کناردستی‌ام انداختم. از استرس لب‌هایش داشت می‌لرزید. دستم را گذاشتم روی دستش. برگشت و نگاهم کرد. پرسیدم: «چرا این‌قدر مضطرب‌اید؟ به‌خاطر پرواز؟»

کراواتش را تا جایی که جا داشت شُل کرد و جواب داد: «بیست سال پیش، یه زن رو که همهٔ زندگی‌ش من بودم بی‌خبر رها کردم و رفتم. الان می‌خوام برم دیدنش. تو بودی نمی‌لرزیدی؟»

چشم‌های روشن و پریشانش را نگاه کردم و پرسیدم: «می‌شه بدونم چرا می‌خوای ببینی‌ش بعد از این‌همه سال؟»

نفس عمیقی کشید و گفت: «سرطان دارم. دکتر گفته دو ماه دیگه بیشتر زنده نیستم. می‌خوام قبل از مرگم ببینمش، می‌خوام حرفاشو بشنوم تا راحت‌تر بمیرم.»

هواپیما رسیده بود زیر ابرهای بارانیِ آسمان تهران. بغض فروخوردهٔ اسفندماه روی بامِ خانه‌ها اتراق کرده بود. دلهره‌ام هر لحظه داشت بیشتر می‌شد. نمی‌دانم به‌خاطر انرژی اضطراب‌آلود پیرمرد کناردستی‌ام بود یا این دلشورهٔ عمیق از درون خودم می‌جوشید.»

paria_hpr
۱۴۰۱/۱۰/۱۲

کتاب قشنگی بود... از خوندنش لذت بردم داستانش رو دوست داشتم، غیرقابل پیش بینی بود و قشنگ تموم شد... خلاصه که پیشنهادش میکنم بخونید...

✨Dreamer Witch✨
۱۴۰۲/۰۱/۲۷

کتابو دوست داشتم. توصیفات عاشقانه‌ش واقعاً عالی بود، اما داستان اصلی، می‌تونست بهتر باشه.

Niloofar
۱۴۰۲/۰۲/۲۶

بسیار گیرا و متفاوت

ملی خانم
۱۴۰۲/۱۲/۱۱

تو سبک خودش خوب و خواندنی

پانته آ پازکی
۱۴۰۲/۰۸/۲۹

خواندنش را توصیه نمیکنم یک عاشقانه زیر متوسط

کاربر ۶۹۰۱۴۱۳
۱۴۰۲/۰۴/۲۳

عالی ❤❤❤❤

parisa1991
۱۴۰۲/۰۱/۲۷

واقعا کتاب زیبا و جذابی بود من قلم نویسنده رو هم خیلی دوست داشتم از اون دسته کتابهایی که که تا تموم نشه نمی‌خوای زمین بذاریش.

«وقتی راجع به عشقت حرف می‌زنی، سرت رو بگیر بالا.»
Niloofar
عمیقاً دلم برای موتاجان سوخت. او اهل جمع‌های زنانه و مهمانی و فال قهوه و این‌ها نبود. بیشتر اوقاتش را با گوش کردن به کتاب صوتی می‌گذراند، کتاب‌هایی که همه‌شان را همایون در جوانی‌اش دکلمه کرده بود.
Nova
بهمن به‌طور باورنکردنی‌ای قانون «پیدا کردن دختر موردنظر در محل کار تعطیل است» را نقض کرده بوده.
Nova
اصلاً مگر دختر رازآلودی مثل او را می‌شد تصاحب کرد؟ تصاحب او برابر بود با تمام شدنش؛ ابهامات و آنچه در دل و ذهن و چشم‌های رُخشید نهفته بود باعث شده بود که این‌گونه توی سرم جولان دهد. من داشتم به او فکر می‌کردم، چون می‌خواستم کشفش کنم، نه تصاحب.
Nova
من بیشتر از هر چیزی عاشق ذهن عجیب و درعین‌حال سادهٔ رُخشید بودم: عجیب مثل قصه‌هایی که برای موسیقی‌ها می‌ساخت و ساده مانند همان کتلت و پارک کوچک و زاویه‌دیدی که محل بازی کودکان بود.
Nova
من و رُخشید کشف کرده بودیم پیاده‌روی می‌تواند دو نفر را که هیچ حرف مشترکی با هم ندارند به حرف بیاورد یا دست‌کم وادارشان کند به‌هم توجه کنند، چه برسد به دو نفری که عاشق هم‌اند یا یکدیگر را دوست دارند.
Nova
گفتم: «خانم رُخشید.» بدون معطلی از جایش بلند شد و لباس یکدست مشکی‌اش را مرتب کرد و گفت: «معذرت می‌خوام، من گوشی‌م خاموش شده بود. داشتم شما رو می‌گرفتم.» خواستم بگویم من هم مانند آنتن‌های قدیمی، که روی هر موجی تنظیم می‌کردی فقط و فقط یک شبکه را می‌گرفتند، تو را گرفته‌ام و جز این صدایت که قسم می‌خورم فقط کار صوت و حنجره نیست و منشأ آن جایی است خارج از جَو، لابه‌لای زمزمهٔ سیارات کهکشان راه شیری هیچ‌چیز دیگر نمی‌توانست من را به خودم و به این سالن پُرهیاهو و صحنهٔ فیلم‌برداری بیاورد.
آریا سلطانی نجف آبادی

حجم

۱۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۷۰%
تومان