کتاب ماتروشکا
معرفی کتاب ماتروشکا
کتاب ماتروشکا نوشتهٔ شیما جوادی است. انتشارات کتابستان معرفت این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی رمانی ایرانی.
درباره کتاب ماتروشکا
کتاب ماتروشکا دربردارندهٔ یک رمان ایرانی نوشتهٔ شیما جوادی است. نویسنده در این اثر داستان دختری به نام «سِودا» را بیان کرده است. سودا از کودکی با عقدهٔ طرد شدن از سمت مادر خود بزرگ شده است؛ مادری که او و پدرش را به خاطر آرمانهای سازمانهای منافقین ترک کرده و در حال انجام عملیاتی تروریستی دستگیر و اعدام می شود. او میل شدیدی دارد که خود را تبدیل به شخصی شبیه مادرش کند و همین خواسته او را در جوانی بهسمت گروهی که فعالیتهای سیاسی دارند، میکشاند. چه ماجراهایی پیش روی سودا است؟ او چه تجربههایی را پشت سر خواهد گذاشت؟ فعالیتهای سیاسی، او را تا کجا میکشانند؟ بخوانید تا بدانید.
این رمان در ۲۷ فصل نگاشته شده که عنوان برخی از آنهال عبارت است از «عطر اقاقیا»، «مجسمهٔ ماتروشکا»، «بازی؛ اسفند ۸۵»، «انارهای خشک»، «گوربهگور»، «عروس و حجله»، «یاقوت سرخ»، «مخمل مشکی»، «تلهموش»، «ماه و تاریکی»، «پشت و خنجر»، «رکاب شکسته»، «تولد» و «نقطه سر خط».
خواندن کتاب ماتروشکا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماتروشکا
«لرزش دستهایم قطع نمیشود. از وقتی از دفتر آمدهام، درست مثل بیدهای مجنون سر خیابان میلرزم و تکان میخورم. دور خودم چند پتو پیچیدهام و چهارزانو نشستهام روی تخت. انگشتهایم را فروکردهام توی سوراخهای بزرگ تخت، مثل ژست یوگا. چشمهایم را بستهام. مدام تصویر لبخند گرگی برزو میآید جلوی چشمهایم. هرچه چشمهایم را فشار میدهم، فایدهای ندارد. نیم ساعت از پیامکی که به حسام دادهام گذشته است و جواب نداده. توی سرم مدام صدایی تکرار میشود: من نمیتونم. نمیتونم با این گرگ حریص یه جا باشم. نه. بگو حتی یه دقیقه. من نیستم.
دستم چند باری میرود سمت موبایلم تا به درسا پیام بدهم و بگویم پشیمان شدهام. اما لبخند کجش و اینکه با خودش بگوید چه زود ترسیدهام و جا زدهام، باعث میشود دستم همین طور روی تخت خشکشده بماند. صدای زنگولهٔ پیام واتساپم بلند میشود. میپرم سمت موبایل. دستم میلرزد و گوشی چند باری میافتد روی تخت. با هر دو دست گوشی را برمیدارم. چند بار رمزش را که یک اس بزرگ انگلیسی است، روی صفحه حک میکنم. نوشته است: «تا شب صبر کن. ساعت دوازده یه ماشین میآد دنبالت.»
سعی میکنم بخوابم. اما مدام کابوس خندههای برزو را میبینم. خودم را میبینم گوشهٔ خانهٔ خالی کز کردهام، درست مثل یک پرندهٔ خیس بارانخوردهٔ لرزان.
ساعت دوازده صدای زنگوله بلند میشود. نوشته است: «برو پایین. ماشین منتظرته.» با همان لباسهایی که صبح پوشیده بودم و نشسته بودم روی تخت، چروک و ژولیده، فقط کلید خانه و موبایل را برمیدارم، پلهها را با صدا و دوتایکی میروم پایین.
پراید مشکی شیشهدودی جلوی درِ واحد ایستاده است. با ترس در را باز میکنم و مینشینم. راننده نه با زبان، نه با سرتکاندادن جواب سلامم را نمیدهد. انگار رباتی است که برای رانندگی طراحی شده. فقط به جلو نگاه میکند. از پشت شیشههای دودی چیزی را نمیبینم. چشمهایم را تنگ کردهام و پیشانیام را چسباندهام به شیشه. فقط میدانم داریم از شهر خارج میشویم. بعد از مدتی از ساختمانها خبری نیست. فقط بیابان است و دشتهای وسیع.»
حجم
۳۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
نظرات کاربران
ابتدا فکر کردن شاید برام جذاب نباشه ولییییی رفته رفته برام جذابتر شد یه داستان متفاوت یه قلم ساده و روان
موضوع و متن کتاب بسیار گیرا و روان است. خواننده با شروع کتاب نمیتواند بهراحتی آن را کنار بگذارد. در این کتاب، مثل زندگی گاهی تا عمق تاریکی پیش خواهید رفت، اما مطمئن باشید این تاریکی همیشگی نیست و از
بسیار عالی بود حتما این کتاب رو مطالعه کنید🙏🙏
واقعا از خواندنش لذت بردم👌👌👌