کتاب مرگ و دختر جوان
معرفی کتاب مرگ و دختر جوان
کتاب مرگ و دختر جوان نوشتهٔ آریل دورفمن و ترجمهٔ حشمت کامرانی است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. نمایشنامهٔ مرگ و دختر جوان در زمان ۱۹۹۱ میگذرد. مکان کشوری است که میتواند شیلی باشد، اما چهبسا در مورد هر کشور دیگری که بهتازگی از بند دیکتاتوری رها شده نیز مصداق پیدا کند.
درباره کتاب مرگ و دختر جوان
ماجرای مرگ و دختر جوان در کشوری بینام میگذرد. پائولینا سالاس در رژیم دیکتاتوری قبلی زندانی سیاسی بود. بازجویان و شکنجهگران زندان، تحت هدایت یک دکتر سادیستی، به او تجاوز جنسی میکردند. پائولینا هرگز صورت او را ندیده بود. حالا، پس از سقوط رژیم دیکتاتوری، پائولینا به مردی برمیخورد که احتمالاً همان دکترِ شکنجهگر است. پائولینا تصمیم میگیرد شخصاً دکتر میراندا را محاکمه کند و این در حالی است که همسرش از سوی رئیسجمهور به عنوان یکی از اعضای کمیتهای انتخاب شده است که رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر در رژیم گذشته را به عهده گرفته است. مرگ و دختر جوان در سال ۱۹۹۲ برندهٔ جایزهٔ لارنس اولیویه شد. رومن پولانسکی نیز فیلمی براساس این نمایشنامه ساخته است.
این نمایشنامه اگرچه تعارضات پنهانی را که زیر پوست ملت وجود داشت برملا میکرد و بدین ترتیب امنیت روحی مردم را به خطر میانداخت، این قابلیت را هم داشت که ابزاری باشد برای کندوکاو در هویت ما و راهحلهای متضادی که در سالهای آینده در دسترس ما قرار میگرفت.
مرگ و دختر جوان با رویکردی ارسطویی به این تراژدی میپردازد؛ یعنی اثری هنری است که میتواند با ایجاد شفقت و هراس به اجتماع کمک کند تا خود را بپالاید؛ به عبارت دیگر تماشاگر را وادارد با معضلاتی رودررو بشود که اگر افشا نگردد ممکن است به نابودی اجتماع انجامد.
این نمایشنامه همچون بسیاری از نوشتههای دورفمن، از رمان و داستان کوتاه و شعر و نمایشنامه، محدود به شیلی نمیشود، بلکه مشکلاتی را مطرح میکند که در سراسر جهان، در سرتاسر قرن بیستم و در سراسر تاریخ بشر در طول اعصار یافت میشود. این نمایشنامه، صرفاً در مورد کشوری نیست که میترسد و در همان زمان محتاج است که ترس خود و زخمهای خود را درک کند؛ همچنین صرفاً به آثار درازمدت شکنجه و خشونت بر انسان و بر پیکر زیبای سرزمین ایشان نمیپردازد، بلکه مضامینی دیگر را نیز مطرح میکند که همواره دغدغۀ دورفمن بوده است: اگر زنان قدرت را به دست بگیرند چه میشود؟ چگونه میتوانی حقیقت را بگویی وقتی صورتکی که بر چهره زدهای سرانجام با چهرۀ خودت یکی شده است؟ خاطره چگونه میتواند ما را بفریبد و نجات بدهد و راهنمایی بکند؟ ما بعد از چشیدن طعم شر چگونه میتوانیم معصومیت خود را حفظ کنیم؟ چگونه میتوانیم کسانی را که زخمی درمانناپذیر بر ما زدهاند عفو کنیم؟ چگونه میتوانیم زبانی ابداع کنیم که سیاسی هست اما با زبان رسالهها فرق دارد. چگونه روایت کنیم داستانهایی را که هم مردمپسند است و هم پیچیده در ابهام است، داستانهایی که مخاطبانی انبوه میفهمندش و با این همه نوعی تجربهورزی در سبک نیز هست و رمزآمیز است و در عین حال دربارۀ مسائل مبرم انسان است؟
فکرکردن به پائولیناها، ژراردوها و روبرتوهای این جهان، اگر شده ذرهای به ما کمک کند تا در خلوت خودمان تأمل کنیم و ببینیم به کدام یک از این سه نفر بیشتر شباهت داریم و زندگی ما با همۀ انزوایی که داریم تا چه حد در زندگی این سه شخصیت نمایش داده شده است. و در نهایت دریابیم آن احساسی که به هنگام تماشای این سه غریبۀ اهل شیلی به ما دست میدهد، آن دردی که همراه با این شخصیتها حس میکنیم دقیقاً همان لرزه بر پیکر بشریت است که آن را شناسایی مینامیم و این شناسایی پلی است بر این کرۀ تقسیمشدۀ خودمان.
خواندن کتاب مرگ و دختر جوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامه و آثار دورفمن پیشنهاد میکنیم. طرفداران داستانهای سیاسی و تاریخی از این کتاب لذت خواهند برد.
درباره آریل دورفمن
دورفمن متولد ۶ مه ۱۹۴۲، بوئنوس آیرس است. او در آرژانتین در خانوادهای با گرایشهای سیاسی چپ به دنیا آمد، در ششسالگی به امریکا مهاجرت کرد و پس از فشارهای سیاسی دوران مککارتیسم بر چپگرایان، در حالی که یازده ساله بود با خانوادهاش راهی شیلی شد. او در شیلی رشد کرد و اجتماعی شد و خود را شیلیایی میدانست. با پیروزی آلنده در سال ۱۹۷۰ بهترین دوران زندگی دورفمن آغاز شد، او مشاور آلنده شد. در شب کودتای پینوشه قرار بود که او به عنوان شیفت شب در کاخ ریاست جمهوری اشد، اما دورفمن شیفتش را با همکارش جابهجا کرده بود و به این ترتیب از کودتا جان سالم به در برد. بعد از کودتای ۱۹۷۳ مخفیانه زندگی کرد تا بالاخره توانست به اروپا فرار کند و پس از مدتی اقامت در آمستردام و پاریس به آمریکا رفت. او از سال ۱۹۸۵ در دانشگاه دوک تدریس میکند.
دورفمن را کنار گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و میگل آنخل آستوریاس از سرشناسترین نویسندگان آمریکای لاتین میشناسند.
بخشی از کتاب مرگ و دختر جوان
«ژراردو: (از بیرون صحنه) مطمئنید که نمیآیید تو؟ یک گیلاس بزنید تا باقی راه کلهتان گرم باشد. (جواب نامشخص)... خب، باشد. پس قبل از رفتنم همدیگر را میبینیم. من باید تا... دوشنبه برگردم. یکشنبه چطور است؟ (جواب نامشخص)... همسرم مارگاریتایی درست میکند که جگر آدم را حال میآورد... میخواهم بدانید چقدر قدردانتان هستم بابت... (جواب نامشخص) پس یکشنبه میبینمتان. (میخندد.)
پائولینا تفنگ را پنهان میکند. پشت پرده میایستد. اتومبیل دور میشود. نور چراغهایش یکبار دیگر اتاق را طی میکند.
پائولی؟ پائولینا؟ (او پائولینا را میبیند که پشت پرده پنهان شده است. چراغی روشن میکند. پائولینا آرام از پشت پرده بیرون میآید.) ببینم،
آن چی...؟ پشت پرده چه کار میکنی؟ میبخشی که اینقدر دیر به خانه... من...
پائولینا: (سعی میکند آرامش خود را حفظ کند.) این کی بود؟
ژراردو: میدانی، آخر من...
پائولینا: این کی بود؟
ژراردو: ... وسط راه تصا... نه، نگران نباش، چیز مهمی نبود. فقط ماشین... خوشبختانه یکی ایستاد... فقط لاستیک پنچر شده بود. پائولینا، من توی این تاریکی هیچ... (ژراردو چراغ دیگری روشن میکند و میبیند که میز چیده شده است.) ... عشق بینوای من. لابد حسابی سرد شده. خب، در...
پائولینا: (تا اواخر این صحنه بسیار آرام است.) میتوانیم گرمش کنیم. البته اگر دلیلی برای جشنگرفتن داشته باشیم. (مکث.) یعنی تو دلیلی برای جشنگرفتن داشته باشی.
ژراردو: به تو بستگی دارد. (مکث طولانی. میخ بزرگی را از جیب کتش بیرون میآورد.) اگر گفتی این چیست؟ این همان لعنتی است که لاستیکم را پنچر کرد. و آدم وقتی لاستیکش پنچر میشود چهکار میکند؟ میرود صندوقعقب را باز میکند و زاپاس را برمیدارد. البته اگر زاپاس هم پنچر نباشد و همسرش از قضا یادش مانده باشد که بدهد پنچری زاپاس را بگیرند، درست است؟
پائولینا: همسرش. همیشه این همسر است که باید به همهٔ کارها برسد. خودت قرار بود زاپاس را بدهی درست کنند.
ژراردو: ببین، اصلا حال جروبحث ندارم، ولی ما توافق کرده بودیم که...
پائولینا: قرار بود تو این کار را بکنی. من به کارهای خانه میرسم و تو به کارهای ـ
ژراردو: تو اول میگویی کمک نمیخواهم، اما بعدآ
پائولینا: ــ دستکم کارهای ماشین.
ژراردو: ــ بعداً غُر میزنی.
پائولینا: من هیچوقت غُر نمیزنم.
ژراردو: چه بحث احمقانهای. ما داریم سر چی دعوا میکنیم؟ من که اصلا یادم نیست داشتیم سر چی...
پائولینا: ما دعوا نمیکنیم، عزیزم. تو مرا متهم کردی که زاپاست را درست نکردهام.
ژراردو: زاپاس من؟
پائولینا: و من خیلی منطقی به تو گفتم که ـ
ژراردو: یک لحظه صبر کن ببینم. بیا این مسئله را همین حالا روشن کنیم، همینجا. اینکه تو زاپاس را، زاپاس ما را، درست نکردی خودش جای بحث دارد. اما این وسط یک مطلب کوچک دیگر هم هست: جک.
پائولینا: کدام جک؟
ژراردو: بله، کدام جک؟ جک ماشین را کجا گذاشتی؟ میدانی، همان چیزی که برای بالابردن ماشین ـ
پائولینا: مگر برای بالابردن ماشین جک لازم است؟
ژراردو میخندد و او را بغل میکند.
ژراردو: خب، حالا بگو چه بلایی سر جک آوردی؟
پائولینا: دادمش به مامان.
ژراردو: (او را رها میکند.) به مامانت؟ جک را دادی به مامانت؟
پائولینا: قرض دادم. بله.
ژراردو: میتوانم بپرسم چرا؟
پائولینا: بله که میتوانی. چون لازمش داشت.»
حجم
۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
نمایشنامه که خوندنیه و بحثی توش نیست، ولی پولانسکی یه فیلم از رو این نمایشنامه ساخته death and the maiden. فیلمه رو حتما ببینین. شاهکار پولانسکیه
شاید بشه گفت این نمایشنامه مصداق این مصرع باشد که" چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست" اینکه روزی قدرت و موقعیتش رو داشته باشی که بتونی انتقام بگیری آیا این کار رو میکنی؟ اینکه برای التیام زخمهایی که دیگران
این نمایشنامه نفسگیر، تکان دهنده و فوق العاده را از دست ندهید. واجب است خواندنش در روزگار ما.
به نام و یاری او نمیتوانم با اطمینان تاییدش کنم و بیانصافی است که به راحتی ردش کنم. حدسم بر این است که نمایشنامه مخاطب خاص دارد و من آن مخاطب نیستم شاید برای همین با آن ارتباط برقرار نکردم. داستان
کتاب زیبایی بود. از خوندنش لذت بردم و حتما به بقیه پیشنهاد میدم که مطالعهاش کنن.