کتاب برادرزاده رامو
معرفی کتاب برادرزاده رامو
کتاب برادرزاده رامو نوشتهٔ دنی دیدرو و ترجمهٔ احمد سمیعی (گیلانی) است. انتشارات علمی و فرهنگی این داستان بلند فرانسوی را منتشر کرده است.
درباره کتاب برادرزاده رامو
کتاب برادرزاده رامو برابر با یک داستان بلند فرانسوی و یکی از آثار مشهور ادبی و فلسفی جهان است که بیشتر به یک رسالهٔ فلسفی میماند تا یک داستان. داستان بلند «برادرزادهٔ رامو» قصهٔ شخصیتی است به نام «ژان فرانسوا رامو» که دمدمی زیسته و دمبهدم تغییر کسوت داده و از خانهای زیبا بیرون آمده تا یکباره در زاغهای بخزد! این اثر مشهور که احتمالاً در سال ۱۷۶۲ میلادی نوشته شده، بارها در سالیان بعد به دست دنی دیدرو بازنویسی شده است. پیش از آنکه فرانسویها با این اثر آشنا شوند، نسخهای از آن بهدست «شیللر» میرسد و تحسین او را برمیانگیزد. شیللر آن نسخه را برای «گوته» میفرستد و گوته چنان تحتتأثیر قرار میگیرد که در سال ۱۸۰۵ آن را به آلمانی ترجمه میکند. گفته شده است که انگیزه و محرک دنی دیدرو برای نوشتن این اثر مبهم است و مسلم این است که او هرگز آن گفتوشنودی را که نقلش میکند با برادرزادهٔ رامو نداشته است، اما «ژان فرانسوا رامو» موجودی خیالی هم نیست؛ او واقعی است و حقیقتاً برادرزادهٔ ژان فیلیپ رامو، موسیقیدان معروف فرانسوی در سدهٔ هجدهم است. او جوانی است تنپرور که یگانه ذوق و قریحهاش موسیقی است، اما حتی در این زمینه هم پشتکار ندارد. برای امرارمعاش درسِ آواز و کلاوسن میدهد. حضورش فقط به ضرورتِ وجود مخاطبی است تا گفتوشنود میان من و او را در اثر میسر سازد. دیالوگ در آثار دنی دیدرو، حتی در رمان مشهور «ژاک قضاوقدری و اربابش»، به نیازِ او برای گفتن اندیشههایش بهتر پاسخ میگفت. در حقیقت من و او هر دو شخصیتهایی تمثیلی هستنند و دیالوگ میان دنی دیدرو و خودش، یا بهتر بگوییم میان دو جنبهٔ آشتیناپذیر معیارهای اخلاقیاش است. برادرزادهٔ رامو فاصله و اختلاف میانِ اندیشهٔ فلسفی و واقعیت روزانه را به ما نشان میدهد.
خواندن کتاب برادرزاده رامو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانیِ عصر روشنگری فرانسه و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
درباره دنی دیدرو
دنی دیدرو یکی از متفکران قرن هجدهم میلادی است؛ او فیلسوف، رماننویس، نمایشنامهنویس، نظریهپرداز زیباییشناسی و زبانشناسی و منتقد هنری هم بود. دیدرو در ۵ اکتبر سال ۱۷۱۳ و در شهر لانگر، در شمال شرقی فرانسه به دنیا آمد. بین سالهای ۱۷۳۷ تا ۱۷۴۷، در مجلۀ مرکور دو فرانس مقالههایی دربارۀ ریاضیات و فیزیک منتشر کرد که نشان از شناخت او از تئوریهای نیوتن داشت؛ در همین مجله نیز مقالات متنوعی دربارۀ هنرهای زیبا، اسطورهشناسی، نقد رمان، تئاتر و بررسی اشعار ولتر منتشر کرد. او دربارۀ موسیقی به سبک فرانسوی عقایدی داشت که اغلب روشنفکران آن را قبول نداشتند. این مقالهها بهوضوح نشانگر آن است که دنی دیدرو یکی از پایهگذاران نقد ادبی و نقد هنری است. او از ابتدای جوانی با علاقهمندشدن به هنر تئاتر، آثار مختلف هنرهای نمایشیِ کلاسیک را مطالعه کرده بود. با نگارش ۲ درام، نمایشنامهنویسی را تجربه و همراه با هر کدام از آنها یک رساله برای توضیح نظریههای تئاتری خود و پیشنهادهایی برای شیوۀ جدید نمایشنامهنویسی منتشر کرد. از آثار دیگر دیدرو میتوان به «اندیشههای فلسفی» (۱۷۴۶)، «گلگشت شکاک» (۱۷۴۷)، «نامه دربارهٔ نابینایان» (۱۷۴۹)، «نامه دربارهٔ کر و لالها» (۱۷۵۲)، «اندیشههایی در تفسیر طبیعت» (۱۷۵۳)، «پسرِ نامشروع» (نمایشنامه) (۱۷۵۸)، «پدرِ خانواده» (نمایشنامه) (۱۷۵۸)، «نگارخانهها» (مقالات دربارهٔ نقاشی) (۱۷۵۹ به بعد)، «ژاک قضاوقدری و اربابش» (بین سالهای ۱۷۶۵ تا ۱۷۸۴)، «رؤیای دالامبر» (۱۷۶۹)، «سفرنامهٔ بوگنویل» (۱۷۷۳)، «مقدمات فیزیولوژی» (۱۷۷۳)، «نظر خلاف عرف دربارهٔ هنرپیشگان» (۱۷۷۸) اشاره کرد. دنی دیدرو در ۳۱ ژوئیهٔ ۱۷۸۴ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب برادرزاده رامو
«روزی، پس از ناهار، در آنجا بودم، زیاد تماشا میکردم و کم سخن میگفتم و هر چه کمتر گوش فرامیدادم، که ناگهان یکی از بلعجبترین آدمیان این مرزوبوم ــ که به برکت خداوند، کشور ما نه چندان اندک از وجودشان بهره یافته است ــ به کنار من آمد. وی معجونی است از علو طبع و دنائت، از سلامت ذوق و خفت عقل. مفاهیم شرف و ننگ میبایستی به شگفت گونهای درون مغزش در هم آشفته باشند؛ چه صفات نیک و بدی را که طبیعت به وی ارزانی داشته بی جلوهفروشی و بی شرم و آزرم آشکار میسازد. وانگهی، از موهبت ساختمان جسمانی نیرومند، حدت نیروی شگرف خیال، و قوت ریوی کمنظیری برخوردار است. اگر روزی روزگاری با او مصادف شوید و جنبۀ بدیع و اصیل وجود او مجذوبتان نسازد، یا انگشت در گوش میکنید تا یاوههایش را نشنوید، یا پا به فرار مینهید. خدایا، چه درازنفس است! هیچ چیز از خود او به خودش بیشباهتتر نیست. گاه، چون بیماری که قوایش تا آخرین حد تحلیل رفته، لاغر و نزار است، از ورای گونههایش دندانهایش را توان شمرد؛ تو گویی چندین شبانهروز است که لب به خوراک نزده، یا از ریاضتگاه تراپ بیرون آمده است. ماه دیگر، پروار و فربه است؛ تو گویی از سر خوان سوداگری یک دم کنار نرفته یا در دِیر برناردنها معتکف بوده است. امروز، پیراهنش چرکین، ازارش پاره، ژندهپوش، و توان گفت بی پایافزار است، سر به زیر افکنده، راه میپوید، و خود را از دیدهها پنهان میدارد، و آدمی به وسوسه میافتد که او را فراخواند و وجهی نیازش کند. فردا، با سر و روی آراسته و کفش نو به پا کرده، موها را چین و شکن داده، نونوا، با گردن افراشته، راه میرود، جلوه میفروشد، و شما تقریباً مردی آبرومندش میپندارید. او روز به روز هرچه درمیآورد میخورد و به مقتضای حال، شاد یا ناشاد است. بامدادان، چون برمیخیزد، اول فکروذکرش این است که در کجا ناهار خواهم خورد. پس از ناهار، به اندیشۀ آن است که در کجا شام خواهم خورد. شب نیز نگرانی و تشویش خاص خود را همراه میآورد. یا پای پیاده خویشتن را به انبارکی که در آن آشیان دارد میرساند، آنهم اگر صاحبخانه از انتظار کرایه به ستوه نیامده و کلید انبارک را از وی نخواسته باشد، یا به میخانهای در خرابات بار میافکند و در آنجا، میان گردۀ نانی و کوزۀ فقاعی، در انتظار روز مینشیند. زمانی که پنج شاهی در کیسه ندارد، و این حال گاه به گاه پیش میآید، خواه به درشکۀ دوستی از دوستانش، خواه به سورچی سنیور والاجاهی توسل میجوید که در کنار اسبان خود، روی کاه، بستری به او وامیگذارد. بامدادان، بهرهای از تشک خود را همچنان لای موهای خویش دارد.»
حجم
۱۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۹ صفحه
حجم
۱۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۹ صفحه