کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد سوم)
معرفی کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد سوم)
کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد سوم) نوشتهٔ آنتوان چخوف و ترجمهٔ سروژ استپانیان است و انتشارات توس آن را منتشر کرده است.
درباره مجموعه آثار چخوف
آنتوان چخوف پزشک، نمایشنامهنویس و داستاننویس مشهور و محبوب روسی است که هم داستانهای کوتاه و هم نمایشنامههایش هر دو از اهمیت فوقالعادهای برخوردارند و ارزش ادبی غنیای دارند. مجموعه آثار چخوف شامل یک دورهٔ ۱۰جلدی است که به صورت کامل و جامع تمامی آثار چخوف اعم از نمایشنامهها و داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد. این مجموعه حتی شامل نامههای چخوف نیز میشود که آنها را به الگا همسر خود و نیز دوستانش نوشته است و خواندنشان برای هر کسی که به زندگی شخصی و کاری این نویسندهٔ بزرگ علاقه دارد، میتواند تجربهای لذتبخش باشد.
در این مجموعهٔ ۱۰جلدی چهار جلد به داستانهای کوتاه، یک جلد به رمان، دو جلد به نمایشنامهها و سه جلد به نامههای او اختصاص یافته است. جلدهای این مجموعه به ترتیب عبارتند از:
جلد اول (داستانهای کوتاه ۱) / ترجمهٔ سروژ استپانیان
جلد دوم (داستانهای کوتاه ۲) / ترجمهٔ سروژ استپانیان
جلد سوم (داستانهای کوتاه ۳) / ترجمهٔ سروژ استپانیان
جلد چهارم (داستانهای کوتاه ۴) / ترجمهٔ سروژ استپانیان
جلد پنجم (جزیره ساخالین) / ترجمهٔ سروژ استپانیان
جلد ششم (نمایشنامهها ۱) / ترجمهٔ سروژ استپانیان
جلد هفتم (نمایشنامهها ۲) / ترجمهٔ سروژ استپانیان
جلد هشتم (نامهها ۱) / ترجمهٔ ناهید کاشیچی
جلد نهم (نامهها ۲) / ترجمهٔ ناهید کاشیچی
جلد دهم (نامهها ۳) / ترجمهٔ ناهید کاشیچی
این مجموعهٔ ۱۰جلدی را نشر توس منتشر کرده است.
درباره کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد سوم)
جلد سوم مجموعه آثار چخوف شامل داستانهای کوتاه آنتوان چخوف میشود.
عناوین این داستانها باتوجهبه سال نوشتن آنها، از این قرار است:
سال ۱۸۸۶:
اثر هنری
وانکا
خود او بود!
احساسات شدید
این زنها
گفت و گویم با رییس پستخانه
کابوس
مهمانِ نا آرام
مرگِ هنرمندانه
درباره زنها
زنِ دواخانهچی
آنیوتا
روزی در حومه شهر
ایوان ماتوهیچ
آدمهای سخت
سال ۱۸۸۷:
شکنجه سال نو
شامپانی
سائل
دشمنان
جهالت
مستها
بیپناه
عمل زشت
تیفوس
حادثه
مستنطق
والودیا
یکی از خیلیها
از یادداشتهای مردی تندمزاج
زینوچکا
انتقام جو
فراری
مسأله
خانه کلنگی
حکایت خانم N. N.
داستان بیعنوان
بلیت برنده
بیاحتیاطی
سال ۱۸۸۸:
خوابم مییاد
بیابان
حادثه ناگوار
سال ۱۸۸۹:
شرطبندی
سال ۱۸۹۰:
گوسف
دزدها
سال ۱۸۹۱:
این زنها
خواندن مجموعه آثار چخوف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار نویسندهٔ شهیر، چخوف پیشنهاد میکنیم. طرفداران داستان کوتاه از این کتاب بسیار لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد سوم)
«شب است. وارکا دخترکی سیزده ساله که از بچهای شیرخوار نگهداری میکند گهواره را تاب میدهد و زیر لب زمزمهکنان میخواند:
لالاکن، لالایی برات آواز بخونم...
در گوشه اتاق، پای شمایل قدیسین چراغ کوچک سبزرنگی روشن است؛ به طنابی که از یک گوشه تا گوشه دیگر اتاق امتداد دارد کهنههای بچه و چند شلوار بزرگ مشکی آویختهاند. از چراغ تا سقف لکهای سبزرنگ و درشت امتداد یافته است، و کهنهها و شلوارها سایههای بلندشان را بر گهواره و بر بخاری و بر خود وارکا گستردهاند... هربار که چراغ پتپتکنان سوسو میکند و چشمک میزند لکه سبز و سایهها جان میگیرند و طوری به حرکت درمیآیند که انگار باد بر آنها وزیده بود. هوای اتاق سنگین است، بوی آش کلم و چرم و سایر مواد کفشدوزی در فضای آن پیچیده است.
کودک ونگ میزند. ساعتی است که از گریستن خسته شده و صدایش گرفته است با این همه، هنوز هم ونگ میزند و معلوم نیست چه وقت آرام بگیرد. وارکا اما خوابش میآید. پلکهایش به هم میچسبد، سرش به جلو خم میشود، گردنش درد گرفته است...نه پلکهایش را میتواند تکان دهد، نه لبهایش را. به نظرش میرسد که صورتش خشک و کرخت، و سرش به اندازه سر سنجاق، کوچک شده است. باز زیر لب زمزمه میکند:
لالاکن، لالایی برات آش بپزم...
کنار بخاری جیرجیرکی داد و فریاد راه انداخته است. خروپف ارباب و شاگردش آفاناسی از اتاق مجاور به گوش میرسد... گهواره شکوهکنان غژغژ
میکند و وارکا همچنان به زمزمهاش ادامه میدهد. همه این اصوات درهم میآمیزند و به موسیقی شبانه و خوابآوری که شنودنش در بستر خواب، سخت دلنشین است مبدل میشوند. اما اکنون این موسیقی فقط رنج میدهد و خشم میآفریند زیرا خواب به چشم میآورد، حال آنکه وارکا حق ندارد بخوابد. کافی است، خدای ناکرده خوابش بگیرد تا ارباب و زن ارباب با مشت و لگد به جانش بیفتند.
چراغ چشمک میزند و لکه سبز و سایهها به حرکت درمیآیند و به زور وارد چشمهای نیمهبسته و بیحرکت وارکا میشوند و در مغز نیمه خفتهاش رویاهای مبهمی میآفرینند: ابرهای تیرهای را میبیند که در سینه آسمان از پی هم میدوند و کودکوار ونگ میزنند اما ناگهان بادی میوزد و ابرها را میپراکند؛ بعد جاده عریضی را میبیند پوشیده از گل و لای آبکی؛ روی جاده ارابههایی در حرکتند و مردهایی توبره بر پشت، پاکشان و لنگانلنگان از پی ارابهها گام برمیدارند، و سایههایی شتابان به اینسو و آن سو میدوند. در طرفین جاده، از میان مهی سرد و عبوس جنگلی نمایان است. سایهها و مردانی که توبره بر پشت دارند ناگهان بر زمین گلآلود میافتند. وارکا میپرسد: «چرا این کار رو کردین؟» جوابش میدهند: «خواب! میخواهیم بخوابیم!» و در دم خواب میروند - به خوابی سنگین و شیرین. اما سارها و کلاغ هایی که روی سیمهای تلگراف نشستهاند، کودکوار ونگ میزنند و میکوشند مردان خفته رابیدار کنند.
وارکا چشم میگشاید، خود را در همان اتاق تاریک و خفقانآور مییابد و زیر لب زمزمه میکند:
لالاکن، لالایی برات آواز بخونم... .»
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
نظرات کاربران
نتونستم تا آخر بخوانم مجموعه ای از داستان های کوتاه بی سر و ته هست که اصلا هیچ نتیجه و هدفی از نوشته ها و داستان ها مشاهده نمی کنی