کتاب دماوند از برج های منهتن
معرفی کتاب دماوند از برج های منهتن
کتاب دماوند از برجهای منهتن نوشتۀ علی حسنزاده و ویراستۀ مژگان علیزاده در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. کتاب در قالب سفرنامه و شرح سفر نویسندۀ کتاب، علی حسنزاده به آمریکا برای تحصیل است. او که عشق ایران را با خود بههمراه دارد لابهلای برجهای منهتن، شکوه دماوند را میبیند.
درباره کتاب دماوند از برج های منهتن
کتاب دماوند از برجهای منهتن، شرححال یک مسافر است. علی حسنزاده، دانشجوی ایرانی بهمدت ۲ سال برای تحصیل به فیلادلفیا، آمریکا میرود. کتاب روایت این اقامت ۲ساله در آمریکا است. او آنقدر عاشق ایران است که لابهلای برجهای منهتن، شکوه دماوند را میبیند و همین منظره او را تشویق به بازگشت به وطنش میکند.
در این کتاب، نویسنده از ظاهر خیابانهای فیلادلفیا، نحوۀ برگزاری کلاسهای درس، وضعیت دانشجویان، هزینۀ زندگی و اجارۀ خانه، جستوجو برای یافتن غذای حلال، مراسم خواستگاری، وضعیت مراکز اسلامی شهر و شیوۀ برگزاری مراسم اسلامی نوشته است.
خواندن کتاب دماوند از برج های منهتن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به همۀ دوستداران کتابهای سفرنامهای پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دماوند از برج های منهتن
«اولین قدمم در امریکا را در راهرو شناور سالن ترانزیت میگذارم و از خدا کمک میطلبم. طراحی سالن داخلی جالب است؛ ولی نه در حد انتظار من از آخر دنیا. اصالت مدرنی در فرودگاه دیده میشود و رنگهای اصلی امریکا (آبی و قرمز) در موکتها خودنمایی میکند.
تعدد ملیتهای مختلف در این صف طویل بیش از گوناگونی داخل هواپیماست. بسیار خوابم میآید. همین که همه چیز بسیار جذاب و جدید است، خواب را از سرم میپراند.
فصل شروع دانشگاههاست و بیشتر مسافران خارجی را دانشجویان تشکیل میدهند. دانشجویان چینی بیشتر از دیگران دیده میشوند. بعضی از آنها با اینکه هنوز از گذرگاه بازرسی مدارک رد نشدهاند، دچار غربزدگی شدید شدهاند. روی لباسهایشان طرح پرچم امریکا به نحوی طراحی شده است. برخی هم کل لباسهایشان طرح پرچم امریکاست. حتی بعضی عینکهایی با طرح پرچم امریکا به چشم زدهاند.
با توجه به اینکه من ده سال گذشته در ایران تبلیغات ویدئویی تولید کردهام، میدانم یکی از کارهای حکومت امریکا، که در برندسازی نام امریکا بسیار موفق بوده، ساخت تبلیغات تلویزیونی است. این تبلیغات دولتی گاه حتی دربارهٔ وزارتخانهها و سازمانهایی است که با عامهٔ مردم ارتباط مستقیمی ندارند؛ مثل نیروی هوایی امریکا، ارتش امریکا. در نمایشگرهای این سالن هم سازمان مهاجرت امریکا دارد آگهیهای تلویزیونی خودش را پخش میکند.
صف به نفر جلوی من رسیده است. همچنان اضطراب زیادی دارم. این آخرین مرحله از تلاشهای چندماههٔ من است برای ورود رسمی به خاک امریکا. حتی احتمال کمی وجود دارد در این مرحله تأیید نشوم و به ایران بازگردانده شوم یا برای چندین ساعت تمامی مدارک و حتی وسایلم را وارسی کنند یا بعد از ساعتها سفر پراضطراب، وارد مرحلهای کاملاً سختتر بشوم.
افسر پلیسِ پشت گذرگاه اشاره میکند که نزدیک شیشهٔ اتاقش بروم. لباس بسیار تمیز و باابهتی دارد، همراه با آویزهای درخشان و زیبا. مدارکم را میگیرد، بازرسی مدارک دانشجویی، اسکن چشم و اسکن دیجیتالی انگشتان را انجام میدهد. کارش که تمام میشود، میگوید: «اوقات خوبی در امریکا داشته باشید.» خندهای روی لبانم نشسته است. من رسماً وارد خاک کشور دوست و برادر (!) امریکا شدهام.
دیگر حس نیل آرمسترانگ دارد کمکم از بین میرود. چمدانهایم را پیدا میکنم و شاد و خرامان به سوی در خروجی میروم. خانم پلیس سیاهپوستی از من فرمهای پرشده در هواپیما را میخواهد و به محدودهٔ ویژهای هدایتم میکند. خانم پلیس دیگری جلوتر چمدانی را باز کرده، با دستکشهای آبی یکبارمصرفش در حال بررسی محتویات آن است. در یکی از سختترین لحظات عمرم هستم. مسافرت هوایی طولانیمدت خستهام کرده، آب بدنم کم شده است و البته اضطراب هزاران نرمافزار غیرمجاز را دارم.
خانم پلیس کارش با نفر جلویی تمام میشود و با دست به من اشاره میکند. تمامی خاطرات کودکی و لحظات عمرم و هدف از اینجا بودنم را در همین ده قدم دوره میکنم. جلوی جایگاه میرسم. فرم من را میگیرد و نگاهی میاندازد. به شویدهای خشک و آویشن و سبزی قورمهسبزی و نرمافزارها و هاردهای کامپیوترم که در چمدان است، فکر میکنم. در فرودگاه مشهد، تقریباً از سرباز وظیفهٔ ورودی فرودگاه تا آخرین نظامی مستقر در خروجی، وسایل من را دیده بودند. این قضیه به دلیل جدیتر بودن مسائل امنیتی در ایالات متحده باید چند برابر باشد. دارم خودم را آماده میکنم تا جملهٔ «من فقط در حضور وکیل حرف میزنم» را، که در فیلمها دیده بودم، سر هم کنم که خانم پلیس میگوید: «اینجا نوشتهاید بیشتر از مقدار استاندارد پول نقد همراه خود آوردهاید. درست است؟»
بله.
ــ این مقدار چقدر است؟
ــ فلان مقدارِ بسیار کم.
پس از چند دقیقه و پر کردن فرمی دربارهٔ همین موضوع به من میگوید: «بسیار خوب، بفرمایید.» نمیدانم دعاهای مادرم است یا ساختار خوشنیت امنیتی؛ ولی هرچه هست نمیفهمم چطور سالن را ترک کنم و خود را به هوای آزاد برسانم.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه