دانلود و خرید کتاب مهمان گاه
تصویر جلد کتاب مهمان گاه

کتاب مهمان گاه

گردآورنده:زهره ترابی
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۴از ۱۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مهمان گاه


از مجموعهٔ کآشوب پیش از این کتاب‌های کآشوب، رستخیز، زان تشنگان و رهیده را خوانده بودید. کتاب مهمان گاه جدیدترین و آخرین کتاب از این مجموعهٔ روایی است. این کتاب را زهره ترابی گردآوری و نشر اطراف منتشر کرده است. در این کتاب پانزده روایت از روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم آمده است.

درباره کتاب مهمان گاه

ثبت عزای حسینی در سنت فرهنگی و ادبی ما معمولاً به شکل منظوم بوده و کمتر به قالب داستان مکتوب درآمده است. از مزیت‌های روایت مستند بلند این است که خلاف کوتاه‌نویسی‌های فضای مجازی، مجالی برای تصنع و نمایش نمی‌گذارد و دست‌ها و دل‌های خالی را زود لو می‌دهد. با پنهان شدن پشت شگردهای نویسندگی و صِرف تسلط بر ساختارهای داستانی نمی‌توان تجربه‌هایی چنین شگرف را بازنمایی کرد و همین موضوعْ اهمیت روایت‌های «کآشوب» را مضاعف می‌کند. از دل گفت‌وگوی صداهای گوناگون هر کتاب این مجموعه، صدایی نو شکل می‌گیرد که صرفاً حاصل‌جمع صداهای موجود نیست و هویت خاص خود را دارد. خرده‌روایت‌های این مجموعه قرار نیست فقط روایت زنده ماندن روضه و عزا در گذر زمان یا گزارش کرامت‌ها و شفاها و معجزه‌های بزرگ باشند؛ قرار نیست در انحصار عاشقانی باشند که بذر محبتی ریشه‌دار در وجودشان کاشته شده و در عبور از حوادث دهر به درختی تنومند تبدیل گشته است. نوشتن بسیاری از روایت‌های جست‌وجوگران سرگردان و لرزان این روایت‌ها با تکیه بر محبتی موروثی ممکن نیست؛ تجربهٔ زیسته می‌طلبد و روحی تلاشگر. بی‌تردید، نوع و عمق دریافت و تجربهٔ باواسطهٔ آنچه در هر روایت ارائه شده، علاوه بر میزان تعامل مخاطب و جدیت او برای مواجهه با نگاهی متفاوت، به آوردهٔ شخصی‌اش بر سر این خوان گسترده نیز بستگی دارد.

در مهمان‌گاه پانزده نویسنده از نسبت امروز خودشان با واقعه‌ٔ سال ۶۱ هجری نوشته‌اند. نویسندگان این کتاب سبک زندگی، شغل و دغدغه‌های متفاوتی دارند و فارغ از نسبت‌‌شان با عاشورا و عزای حسینی، با جسارت و شهامت قلم به دست گرفته‌اند و بی‌پرده‌پوشی از باورها و تردیدها، سنت‌ها و سنت‌شکنی‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، قهرها و آشتی‌ها، پیوستن‌ها و بریدن‌ها، و ثبات‌ها و تغییرهایشان در گذر زمان نوشته‌اند. گاه شیفتگی است که از این‌جا و آن‌جای متن بیرون می‌زند، گاه استیصالِ حاصل از نیافتن پاسخ، و گاه نیاز به شنیدن گزارش عبور از مصیبتی عظیم به امید یافتن راه رهایی. بعضی متن‌ها «آنِ» تکان‌دهنده‌ای به تجربیات خواننده می‌افزایند و بعضی او را در وادی پرسش‌های بنیادین آدمی رها می‌کنند. مهمان‌گاه کتاب پنجم مجموعه‌ٔ کآشوب است. 

نویسندگان کتاب مهمان گاه از این قرار هستند:

حسن اجرایی، آمنه اسماعیلی، محمدرضا امانی، فاطمه بهروزفخر، علی پیرحسین‌لو، زهره ترابی، مهدی حمیدی پارسا، مهری رحیم‌زاده، مصطفی سلیمانی، مکرمه شوشتری، رضا صدیق، زهرا صنعتگران، زهره عواطفی حافظ، فاضل فروتن، فاطمه قابل و علیرضا محبی.

خواندن کتاب مهمان گاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کسانی که دوست دارند جستارهای روایی دربارهٔ عاشورا و امام حسین (ع) و یاران ایشان بخوانند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مهمان گاه

«رسماً به هیچ دردی نمی‌خوردیم. این را کِی فهمیدیم؟ بعد از هزار و هفتصد کیلومتر رانندگی با اعمال شاقه و یک مورد سانحهٔ رانندگی در جادهٔ کرمان-بم که نزدیک بود کار خانوادهٔ سه‌نفره‌مان را تمام کند. احتمالاً هم توی رسانه‌ها دلیل سانحه را خواب‌آلودگی راننده ذکر می‌کردند. نیمه‌شب بود. نزدیک بود برویم زیر کامیون. پیچیدم توی شانهٔ خاکی جاده که لااقل فقط ماشین‌مان چپه شود. چند لحظه همه‌چیز آرام از جلوی چشمم گذشت و دنیا را با سرعت بسیار کم دیدم. فرشته‌ها ماشین را بلند کردند و گذاشتند کنار جاده و هیچی نشد.

دنیا را آب برده بود و حسین کماکان لابه‌لای یک‌عالمه کارتن پاستیل و بیسکویت روی صندلیِ بچه خواب بود. اما طیبه جان‌به‌لب شد. نفس راحتی کشیدیم و آرام به جاده برگشتیم و به مسیر ادامه دادیم. لابد مقدر بود که زنده بمانیم و به چشم ببینیم که رسماً به هیچ دردی نمی‌خوریم.

من و طیبه و حسین سه‌تایی ایستاده بودیم گوشهٔ زائرسرای امام رضای زاهدان و به جمعیت زائران پاکستانی و خادم‌ها نگاه می‌کردیم و کار خاصی از دست‌مان برنمی‌آمد. کمی موکب‌ها را نگاه کردیم و گشتیم. کاروانی آمد توی زائرسرا. رفتیم که شاید چمدان چند مسافر را بگیریم و تا محل اسکان‌شان ببریم، اما چیزی بهمان نرسید. قبل از ما خادم‌ها این کار را کرده بودند. آخرش طیبه رفت مهدکودک تا با بچه‌های زائران بازی کند و نقاشی بکشد و حسین هم در همان فضا جولان بدهد. من هم رفتم آشپزخانه اما کاری برایم نبود. البته توی آشپزخانه کار زیاد بود. روزانه چندهزار پرس غذا می‌پختند. اما هر کاری مسئول مشخصی داشت و هیچ کاری زمین نمانده بود. حتی برای پوست کندن پیاز هم جمعیت زیادی داوطلب بودند.

اولش که نیت سفر کردیم و گفتیم برای خدمت به زوار پاکستانی به سیستان و بلوچستان برویم، تصور خاصی از فضا داشتیم. فکر می‌کردیم مرز ـ شبیه فیلم‌های وسترن ــ بیابانی است که باد بوته‌های خارَش را این طرف و آن طرف می‌برد. فکر می‌کردیم وسط آن برهوت، زائران پاکستانی آواره مانده‌اند و پتو و شال‌شان را ـ مثل مکزیکی‌های فیلم‌های تگزاسی ــ پیچیده‌اند دورشان. غذایی برای خوردن ندارند و قمقمهٔ آب‌شان هم خالی شده. چند سربازِ آفتاب‌سوخته با کلاشینکف مواظب مرزند و مگس را روی هوا نعل می‌کنند. از آن دور، مینی‌بوس خسته‌ای می‌آید که اگر جا داشته باشد، چندتا زائر را سوار می‌کند و می‌برد تا جایی وسط زاهدان پیاده‌شان کند. پشت مینی‌بوس هم یک خروار گرد و خاک بلند شده. تصویری کاملاً سینمایی.»

چڪاوڪ
۱۴۰۲/۰۵/۰۲

هدف از مجموعه‌های کآشوب بیانِ خاطراتی‌ست از دریچه‌های گوناگون. پس نباید فراموش شود که قلم‌ها متفاوتند و حکایت‌ها هرکدام از زاویه‌ای پنهان یا پیدا برای دیگری نقل می‌شوند و نمی‌توان و نباید بین اولین تا مجموعه‌ی فعلی آن قصد، قیاس باشد؛

- بیشتر
نوریه
۱۴۰۲/۰۵/۰۱

از کتاب‌های قبلی مجموعه به شدت ضعیف‌تر بود ۳خاطره اول رو خوندم فقط واقعا کشش و حس خاص معنوی نداشتن که بتونم ادامه کتاب رو هم بخونم

دخترک کتابخوان :)
۱۴۰۲/۰۶/۱۱

حقیقتش فقط یه داستانش رو خوندم و این داستان اونقدر برام جذاب بود که کتاب رو بخرم. داستان یکی مونده به اخر ( و اما کفورا یا تقلا های یک سینه زن) این داستان رو به همه پیشنهاد میکنم. فوق العاده

- بیشتر
علی علی
۱۴۰۳/۰۷/۰۱

در مقایسه با بقیه مجلدات این مجموعه بیشتر روایتها حاوی چالش‌های درونی است

javani
۱۴۰۳/۰۴/۲۷

نسبت به مجموعه های قبلی خیلی ضعیف بود و هیچ حس معنوی رو درک نکردم.بعصی از قسمت ها هم خیلی ناگهانی و بدون پایان بندی تموم میشه!!!!

روضه‌خوان رسید به آن‌جا که «همه منتظرن مادرش برسه...» آن جمله را که شنیدم، ضربه‌های آرامی که با کف دست روی زانویم می‌زدم متوقف شد. دستم دیگر بالا نیامد و نفسم هم. روحم دست انداخته بود به چرخ زمان که نچرخد، ظهر نشود و اذان نگویند. کم‌کم یادم رفت نفس بکشم. به خودم که آمدم، دیدم خودم را کشانده‌ام توی پاگرد و دارم مشت می‌کوبم به قفسهٔ سینه‌ام. دست و پا می‌زدم ولی نفسم بالا نمی‌آمد. سردیِ مرمرِ کفِ پاگرد گونهٔ خیسم را لمس کرد و چشمم لنگه‌کفش دخترانهٔ سفیدی را که پشت‌ورو افتاده بود، دید و بسته شد. نتوانستم از الله‌اکبر اذان ظهر به أشهد أن لا إله إلا الله برسم. «ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمِی» دعای کمیل را شنیده‌اید؟ من لمسش کرده‌ام. جان بی‌مقدار من حتی تحمل نکرد یک بار ظهر عاشورا را درک کند. نتوانستم سینه بزنم، گریه کنم و دل سیر اشک بریزم. اصلاً من به ظهر نرسیدم.
چڪاوڪ
زن‌ها میراث‌دار آیین‌هایی‌اند که از مادران‌شان به آن‌ها می‌رسد. جان به در بردنِ لالایی‌ها، قصه‌ها، و خرده‌آداب‌ورسوم قدمت‌دارمان لابه‌لای چرخ‌دنده‌های مدرنیته محصولِ تلاش زنانی است که نخواسته‌اند چراغ میراث معنوی‌شان خاموش شود.
چڪاوڪ
زنان هستند که در نقش سوگوارانِ همیشهٔ تاریخ، چراغ یادآوری را روشن نگه می‌دارند تا قصه‌ها فراموش نشوند.
چڪاوڪ
در مدرسه، کوچه و خیابان، جمع فامیل، محله، تلویزیون و هر جا که فکرش را بکنی، آدم‌ها مدام همه را با هم مقایسه می‌کنند، زشت و زیبا را از هم جدا می‌کنند، و اعتماد به نفس را در وجود دیگران می‌کشند.
چڪاوڪ
درست وقتی گمان می‌کنی این عاشورا دیگر مثل هر سال نخواهد شد و امسال از مجلس همیشگی‌ات دور افتاده‌ای، روضه خودش را به تو می‌رساند. هر سال وقتش که می‌شود، هر جا باشی روضه پیدایت می‌کند.
چڪاوڪ
روزهای عاشورا در کربلا دلم از گذر زمان می‌گیرد. دلم می‌گیرد که امسال هم دارد تمام می‌شود. دلم می‌خواهد روز عاشورا آن‌قدر کش بیاید که بشود تمام عمرم. پیش خودم می‌گویم چه می‌شود تمام سال حال آدم شبیه همان لحظات باشد و این حال جاری شود در تمام مکان‌ها و زمان‌های زندگی؟ هر سال عاشورا در حرم امام حسین(ع) دعا می‌کنم بعد از مرگم هم روزهای عاشورا روحم ساکن حرم باشد.
چڪاوڪ
زبان حال گفتن شهامت می‌خواهد؛ شهامت پیوستن به آن زمان و مکان سرخ و سنگین و فرو رفتن در آن. شهامت تلاش برای حلول در آن گاه.
چڪاوڪ
فقط تاریخ نیست که حاصل روایت پیروزمندان است، چه بسا ضرب‌المثل‌ها و پندها هم ساخته و پرداختهٔ همان‌ها باشند.
چڪاوڪ
برادرم عکسی از روزنامه‌ای آلمانی‌زبان برایم فرستاده. برایم نوشته ببین قصهٔ «خونهٔ مامان» از کجاها سر درآورده. عکس را باز می‌کنم. تصویر روزنامه‌ای محلی است که کلیسایی کوچک در یکی از شهرهای آلمان منتشرش می‌کند. این‌که روایت آن خانه، بچه‌ها و مادرم چطور از روزنامهٔ کلیسایی در آلمان سر درآورده، خودش ماجرایی است. اما به صدای وَرِ کنجکاو ذهنم توجهی نمی‌کنم و حواسم را می‌دهم به عکسی که وسط کلمه‌ها جا خوش کرده. روی عکس زوم می‌کنم. آلمانی که نمی‌فهمم؛ فقط می‌خواهم عکس را دقیق‌تر ببینم. در عکس، برای حفظ حریم بچه‌ها چهره‌شان محو است و مادرم روسری سیاهی بر سر دارد. دقیق‌تر به عکس نگاه می‌کنم. بالای سر همه‌شان که رو به دوربین ایستاده‌اند، چیزی توجهم را جلب می‌کند. چشم تنگ می‌کنم تا بهتر ببینم: باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است کتیبهٔ محتشم است؛ نشانِ مسلمانی ما که وسط روزنامهٔ کلیسایی در قلب اروپا خودنمایی می‌کند.
چڪاوڪ
شش‌ماههٔ کربلا که تشنه بود و خواب از چشم‌های معصومش گریخته بود، دل کوچکش از سروصدای طبل‌های جنگی نمی‌لرزیده؟ به سه‌ماهه‌ام نگاه می‌کنم. خیره می‌شوم به صورت آفتاب‌ندیده‌اش، به سرخی لب‌هاش که مثل همیشه بعد از خوردن شیر به سفیدی می‌زند، به سپیدی گردنش. داغ دلم تازه می‌شود. به سینه‌ام فشارش می‌دهم و دو چشمهٔ اشک از چشم‌هایم می‌جوشند.
چڪاوڪ

حجم

۲۲۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۲۲۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان