دانلود و خرید کتاب پروژه رزی گرام سیمسیون ترجمه مهدی نسرین
تصویر جلد کتاب پروژه رزی

کتاب پروژه رزی

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پروژه رزی

کتاب پروژه رزی نوشتهٔ گرام سیمسیون و ترجمهٔ مهدی نسرین است. نشر مرکز این رمان استرالیایی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب پروژه رزی

کتاب پروژه رزی، رمانی است که قهرمان آن، «دان تیلمن» نام دارد؛ پروفسور ژنتیکی که ذهنی تحلیلگر و دقیق دارد و هر گاه در زندگی با معضلی روبه‌رو می‌شود، پروژه‌ای را برای تحلیل و حل آن کلید می‌زند. با وجود هوش علمی سرشار این شخصبت، او در زمینهٔ ارتباطات اجتماعی آن‌قدرها هم زبردست نیست و به‌قول خودش مرتب مرتکب «سوتی معاشرتی» می‌شود! این امر باعث شده است که جمع کل دوستان او ۴ نفر باشند و تلاش‌هایش برای یافتن شریک زندگی مرتب نقش بر آب شود. «دان تیلمن» که برای حل مشکل پیداکردن شریک زندگی مناسب، پروژهٔ همسریابی را شروع کرده، به نکته‌ای پی می‌برد و فکر می‌کند معما دیگر حل شده است، اما حل این معضل، «دان تیلمن» را با معضلات دیگری روبه‌رو می‌کند که لازم است برای حل هر کدام پروژه‌ای دیگر را کلید بزند.

نویسندهٔ این رمان، گرام سیمسیون است؛ نویسنده‌ای استرالیایی که تا پیش از آنکه در سال ۲۰۱۳ میلادی اولین رمانش را منتشر کند، در حوزهٔ اطلاعات و مدل‌سازی داده‌ها کار می‌کرد. در این سال او رمان «پروژهٔ رُزی» را نوشت که بیش از یک میلیون نسخه‌اش فروش رفت و برای سیمسیون در عالم نویسندگی شهرت جهانی به‌بار ‌آورد.

خواندن کتاب پروژه رزی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر استرالیا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پروژه رزی

«شرابمان را در رستوران تمام نکرده بودیم. برای جبران کمبود الکل یک شات تکیلا برای خودم ریختم. تلویزیون را روشن کردم و کامپیوترم را راه انداختم و برای بار آخر کازابلانکا را زدم جلو. آن صحنه‌ای را دیدم که شخصیت همفری بوگارت از استعارهٔ نخود لوبیا استفاده می‌کند تا بی‌اهمیت بودن رابطه‌اش با شخصیت اینگرید برگمن را در یک جهان پهناور بیان کند و شرافت و منطق را بر هوس‌های احساسی و خودخواهانه‌اش مقدم شمارد. آن‌چه فیلم را این‌قدر گیرا کرده بود، سرگشتگی و تصمیم‌گیری در پی آن بود. اما تماشاچی برای چیز دیگری اشک می‌ریزد. آن‌ها عاشق هم بودند و نمی‌توانستند با هم باشند. این جمله را برای خودم تکرار کردم، به امید بروز واکنشی احساسی. چیزی برون نیامد. برایم مهم نبود. خودم به‌قدر کافی مشکل داشتم.

زنگ در به صدا در آمد، برای لحظه‌ای گفتم شاید رزی باشد، اما همین‌که آیفون تصویری را فشار دادم چهرهٔ کلودیا ظاهر شد.

کلودیا گفت: «حالت خوب است، دان؟ می‌شود بیایم بالا؟»

«خیلی دیر است.»

صدای کلودیا وحشت‌زده بود. «دان؟ چه‌کار کرده‌ای؟»

گفتم: «ساعت ۱۰:۳۱ است. برای مهمان خیلی دیر است.»

کلودیا دوباره گفت: «حالت خوب است؟»

«خوبم. تجربهٔ بسیار مفیدی بود. مهارت‌های اجتماعی تازه‌ای یاد گرفتم. و پروژهٔ همسریابی را برای همیشه فیصله دادم. مثل روز روشن است که من به درد زن‌ها نمی‌خورم.»

چهرهٔ جین هم پشت آیفون پیدا شد. «دان، می‌شود بیاییم بالا چیزی بنوشیم؟»

«فکر الکل را از سرت بیرون کن.» هنوز نصف لیوان تکیلا دستم بود. مؤدبانه داشتم دروغ می‌بافتم تا از معاشرت پرهیز کنم. آیفون را خاموش کردم.

چراغ پیغام‌گیر تلفن خانه‌ام چشمک می‌زد. والدین و برادرم بودند که برایم تبریک تولد گذاشته بودند. دو روز پیش که مادرم به عادت یکشنبه عصرش تماس گرفته بود با او حرف زده بودم. این سه‌هفتهٔ اخیر، دلم می‌خواست خبری از خودم بدهم، اما ذکری از رزی به میان نیاورده بودم. بااستفاده از دکمهٔ اسپیکرفون همه با هم آهنگ «تولدت مبارک» را برایم خوانده بودندیا دست‌کم مادرم خوانده بود و از دو عضو دیگر خانواده‌ام عاجزانه تقاضا کرده بود مشارکت کنند.

مادرم پیغام گذاشته بود: «اگر قبل از ۱۰:۳۰ برگشتی خانه، زنگ بزن،» ساعت ۱۰:۳۸ بود، اما بر آن شدم که مته به خشاش نگذارم.

مادرم گفت: «ساعت ۱۰:۳۹ است. تعجب کردم زنگ زدی.» معلوم بود که انتظار مته به خشخاش نگذاشتن از من نداشته، که البته مسبوق به سابقه است، اما به هر حال از اینکه زنگ زده بودم خشنود به‌نظر می‌رسید.

مادرم گفت: «هی. خواهر گری پارکینسون تو را در فیس‌بوک دیده است. دختر موقرمزی که باهات بود کیست؟»

«دختری که می‌دیدمش.»»

hoda.family
۱۴۰۳/۰۱/۱۲

عشق، منطق نمیشناسه واقعا. داستان قشنگی بود، دوستش داشتم

سمیه
۱۴۰۲/۱۲/۰۸

محتوای کتاب خیلی سرگرم کننده و جذابه اما جلدش یه بی سلیقگی افتضاحه حال بهم زنه اصلا همخوانی نداره با محتوای کتاب

حجم

۲۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۲۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان