کتاب سوزش سر انگشتان
معرفی کتاب سوزش سر انگشتان
کتاب سوزش سر انگشتان نوشتهٔ آگاتا کریستی و ترجمهٔ محمدطاهر ریاضی است. انتشارات شرکت کتاب هرمس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سوزش سر انگشتان
کتاب سوزش سر انگشتان اولینبار سال ۱۹۶۸ در انگلستان منتشر شد. قهرمانان این داستان «تامی» و «تاپنس»، زوج کارآگاه داستانهای آگاتا کریستی هستند. پیش از این داستان چندسالی خبری از این زوج در داستانهای کریستی نبود. کریستی در آغاز کتاب حاضر آن را به خوانندگانی که دربارهٔ تامی و تاپنس از او میپرسیدند، تقدیم کرده است. در آغاز داستان به نظر میرسد تامی و تاپنس دیگر فقط یک زوج میانسال آرام هستند که روزهایشان را به معمولیترین شکل میگذرانند. در این میان تامی و تاپنس با دریافت یک نامه دربارهٔ ساخت آسایشگاه سالمندان به این فکر میافتند که مدت زیادی است از خالهٔ تامی، «خاله آدا» که در خانهٔ سالمندان زندگی میکند، خبری ندارند و تصمیم میگیرند به دیدنش بروند. در این دیدار آنها با پیرزنی به نام «خانم لانکستر» آشنا میشوند که حرف از جسد بچهای میزند که پشت شومینه پنهانشده است. ۳ هفته پس از این دیدار خاله آدا در خواب درگذشت. وقتی تامی و تامپنس برای خاکسپاری و بقیهٔ کارها رفتند، متوجه شدند که خانم لانکستر دیگر در خانهٔ سالمندان نیست، اما طبقمعمول همهچیز به این سادگی نیست.
خواندن کتاب سوزش سر انگشتان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره آگاتا کریستی
آگاتا کریستی در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در تورکی، دوون به دنیا آمد. او نویسندۀ مشهور انگلیسی و خالق داستانهای جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. او نخستین نویسندهای است که کتابهایش بیشترین ترجمه را به زبانهای مختلف دنیا داشته و پس از او، ژول ورن و سپس شکسپیر در این روند قرار دارند؛ کریستی همچنین طولانیترین نمایشنامۀ جهان را به نام «The Mousetrap» نوشته است. این نمایشنامه از سال ۱۹۵۲ تا ۲۰۲۰ در West End اجرا شد. این نمایش در مارس ۲۰۲۰ بهدلیل همهگیری ویروس کرونا بسته شد. این نویسندۀ انگلیسی، ترجمهشدهترین نویسنده است. کریستی ۶ رمان نیز با نام مستعار Mary Westmacott نوشته است. آگاتا کریستی طی هر ۲ جنگ جهانی، در بیمارستانها خدمت کرد و دانشی درمورد سمهایی را که در بسیاری از رمانها، داستانهای کوتاه و نمایشنامههای او وجود داشت، به دست آورد؛ او همچنین در دورهای از زندگیاش، چندینماه را در حفاریهایی در خاورمیانه میگذراند و بدینترتیب از این دانش نیز در نگارش کتابهایش سود میجست. کریستی از خانوادهای ثروتمند و طبقۀ متوسط بود که عمدتاً در خانه تحصیل میکرد. او در سال ۱۹۲۰ «ماجرای مرموز در استایلز» را با حضور کارآگاه «هرکول پوآرو» نوشت و با این اثر بود که به نخستین پلههای موفقیت پا گذاشت.
آگاتا کریسی جوایز ویژه و مختلفی را در طول عمر هنریاش دریافت کرده است. بیشتر کتابها و داستانهای کوتاه او (و بعضیها از آنها چندینبار) بهصورت فیلم درآمدهاند. از آن میان میتوان فیلمهای قتل در قطار سریعالسیر شرق، مرگ در رودخانه نیل و قطار ساعت ۴:۵۰ پدینگتون را نام برد؛ همچنین بسیاری از نوشتههای کریستی بارها برای تهیۀ برنامههای رادیویی و تلویزیونی مورداستفاده و اقتباس قرار گرفتهاند. علی دهباشی، سردبیر مجلهٔ بخارا، در «شب آگاتا کریستی» گفت که این نویسندۀ انگلیسی، بهخاطر علائق باستانشناسی همسرش، بارها به ایران سفر کرده بود. در سال ۱۳۴۵ بود که محمدعلی سپانلو با آگاتا کریستی گفتوگویی انجام داد.
تنها بخشی از آثار این نویسنده را در فهرست زیر ببینید:
رمانهای هرکول پوارو:
ماجرای اسرارآمیز در استایلز، قتل در زمین گلف، قتل راجر آکروید، چهار (قدرت) بزرگ، راز قطار آبی، خطر در خانه آخر، لرد اجور میمیرد، قتل در قطار سریعالسیر شرق، تراژدی در سه پرده، مرگ در میان ابرها، قتل به ترتیب الفبا، قتل در بینالنهرین، ورقهای روی میز، شاهد خاموش، مرگ بر روی نیل، کریسمس هرکول پوآرو، ملاقات با مرگ، جنایتهای میهن پرستانه و ... .
مجموعه داستانها:
تحقیقات پوآرو، قتل در مجتمع مسکونی، راز رگاتا، کارهای هرکول، شاهدی برای پیگرد قانونی، سه موش کور، ماجرای پودینگ کریسمس، گناه مضاعف، نخستین پروندههای پوآرو، گرفتاری در خلیج پولنسا، مجموعه چای هارلوین، روشنایی ماندگار.
رمانهای خانم مارپل:
قتل در خانه کشیش، جسدی در کتابخانه، انگشت متحرک، اعلام یک قتل، آنها این کار را با آیینه انجام میدهند، جیب پر از چاودار و... .
آگاتا کریستی در تاریخ ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ درگذشت.
بخشی از کتاب سوزش سر انگشتان
«فردا صبح تاپنس قبل از حرکت، آخرین بار تابلوِ بالای سربخاری را بدقت ورانداز کرد؛ به جزئیات تصویر توجه چندانی نداشت، بیشتر میخواست موقعیت خانه را در منظره به خاطر بسپرد. این بار خانه را از جاده میدید، نه پنجره قطار؛ پس احتمالا زاویه دیدش فرق میکرد. شاید پلهای قوسیشکل و نهرهای بدون استفاده زیادی شبیه اینها وجود داشت ... شاید خانههای دیگری هم مثل این به چشم میخورد (هرچند بعید میدانست).
تابلو امضا شده بود، ولی امضای نقاش خوانا نبود. فقط میشد گفت که حرف اول اسم هنرمند «ب» است.
تاپنس به تابلو پشت کرد و مشغول وارسی وسایلش شد: کتابچه راهنما و نقشه خطوط راهآهن، چند نقشه جغرافیایی، فهرست مناطق احتمالی ... مدچستر، وستلی، مارکت باسینگ، میدلشام، اینچول. مجموع این مناطق، ناحیهای مثلثیشکل را تشکیل میداد و تاپنس قصد داشت کل این ناحیه را بازدید کند. با خودش ساک سفری کوچکی میبرد؛ چون قبل از رسیدن به حوزه عملیات، حداقل سه ساعت رانندگی در پیش داشت و بعد از آن، برای پیدا کردن نهر مجبور بود در طول جادهها و کورهراههای روستایی به آهستگی حرکت کند.
بعد از توقف در مدچستر و صرف قهوه و چاشتی سبک، به جاده نیمهخرابی کنار خط راهآهن وارد شد که در دل منطقهای پوشیده از درخت و پُر از نهر آب پیش میرفت.
درست مثل بیشتر جادههای روستایی انگلستان، این جاده هم پُر بود از تابلوهای راهنما با اسمهایی که تابه حال به گوش تاپنس نخورده بود و احتمالا به جایی غیر از اسم روی تابلو منتهی میشد. انگار این بخش از شبکه جادههای کشور، فریبکار و دغل بود. ولی شاید این جاده پُرپیچ وخم به نهر میرسید. تاپنس با امیدواری جلو میرفت و انتظار داشت نهر را پیدا کند؛ ولی بینتیجه بود. در مسیر گریت میچلدن، به یک دوراهی رسید: یکی به سمت پنینگتون اسپارو و دیگری به فارلینگفورد. در مسیر فارلینگفورد به راه افتاد. ولی کمی بعد، خونش به جوش آمد ... تابلوِ راهنما دوباره مسیر مدچستر را نشان میداد. به ناچار از همان راه برگشت. تاپنس اصلا گریتمیچلدن را پیدا نکرد. مدتی طولانی جادهها را زیر پا گذاشت، ولی از نهر خبری نبود. اگر میدانست باید به دنبال کدام دهکده بگردد، حتماً کارش خیلی راحتتر پیش میرفت. پیدا کردن نهرها از روی نقشه، فقط باعث سردرگمی بود. گهگاه به خط راهآهنی میرسید و سرحال و امیدوار، در مسیر بیزهیل، ساوتوینترتون و فارل سنت ادموند پیش میرفت. فارل قبلا یک ایستگاه داشت، اما از مدتها قبل تعطیل شده بود! به خود گفت: «کاش اینجا چند تا جاده درست وحسابی کنار یک نهر یا خط راهآهن بود ... این طوری کارم راحتتر میشد.»»
حجم
۳۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۳۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
نظرات کاربران
چون اظهارنظری از دوستان ندیدم ظاهرا اولین خواننده کتاب هستم🙂 فکرکنم از اولین کتابهای خانم کریستی باشه ولی بازم به خوندنش می ارزید🌹
این کتابو خیلی دوست داشتم. شروع و روند آرامی داشت ولی در کل داستانش بسیار برام جالب بود. کلی سرنخ های در هم و بر هم وجود داره که باعث میشه پایانش براتون جذاب باشه
کتاب روند آرومی داره ولی در کل جذاب بود
به نظرم داستان های دیگه که از آگاتاکریستی خوندم،جالبتر و مهیج تر بود، اینکتاب معمای جالبی داشت،آخر داستان سورپرایز میشید و پایان خوبی داشت، در طول داستان سردرگم میشید و معماها با هم گلاویز میشن اما متن داستان روند آرام و کم