کتاب نزدیکی
معرفی کتاب نزدیکی
کتاب نزدیکی نوشتۀ حنیف قریشی و ترجمۀ نیکی کریمی است. در این رمان کوتاه، "حنیف قریشی" تقریباً به طور کامل درگیر کشف پریشانی و تردیدی است که یک مرد با رسیدن به آخرین روز زندگی خود با همسر و خانوادهاش قبل از اینکه به طور حتم برای ترک آنها در صبح روز بعد برنامه بریزد، احساس میکند.
درباره کتاب نزدیکی
رمان نزدیکی داستان تمثیلی گمشدن است. مردان دهه شصت در دهه هشتاد با محیط احساس بیگانگی میکردند و در دهه نود نامتجانس با فضا و موقعیتهای سیاسی. داستان از زبان شخصیتی به نام "جی" روایت میشود. نویسنده در این داستان، موقعیت انسان مدرن، پیچیدگیها و سرگردانیهایش را در مسیر شناخت خود و در تقلای بین آگاه و ناآگاه به تصویر میکشد. "جی" قصد دارد زندگی خانوادگی را ترک گوید و یک چند از زن و فرزندان دور بماند. خود وی اعتراف میکند: "هرچند سوزان از جنس من نیست، ولی یک چیزی در وجودش هست که به من لذت میبخشد.
خواندن کتاب نزدیکی را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
کتاب نزدیکی برای تمام اقشار و افراد که به خواندن رمان علاقه دارند مناسب است.
درباره حنیف قریشی
حنیف قریشی ۱۹۵۴ در نت انگلستان، از پدری پاکستانی و مادری انگلیسی به دنیا آمد، و فارغالتحصیل فلسفه از دانشگاه سلطنتی لندن است. در ۱۹۸۱ جایزه جرج دوین را برای نمایش نامه حومه دریافت کرد و از ۱۹۸۲ نویسنده تئاتر سلطنتی لندن شد. در ۱۹۸۴ لباسشویی زیبای من را نوشت و نامزد اسکار بهترین فیلمنامه شد. بعد از آن، لسمی و ژزی و لندن مرا میکشد را نوشت و کارگردانی کرد. بودای حومهنشین جایزه وایت برد را در ۱۹۹۰ از آن خود کرد و در ۱۹۹۳ بیبیسی با اقتباس از آن سریالی چهارقسمتی ساخت و با همکاری کمپانی سلطنتی شکسپیر و تئاتر سلطنتی ملی انگلستان اقتباسی از اشتیاق مادر برشت را به صحنه برد. دومین کتابش، آلبوم سیاه، در ۱۹۹۵ چاپ شد و اولین مجموعه داستانهای کوتاهش، عشق دوران غم، در ۱۹۹۷ به چاپ رسید و در ۱۹۹۸ با اقتباس از داستان پسر عقبمانده من که در این مجموعه قرار داشت، فیلمی ساخته شد و به نمایش درآمد. در ۲۰۰۱ فیلم نزدیکی را با همکاری پتریس شرو ساخت که در جشنواره برلین از آن تحسین و ستایش شد. قریشی مجموعه دستنوشتههایش از زندگی شخصی و دوران کودکیاش را نیز به چاپ رسانده است. مادر، ونوس و هیچ از دیگر کتابهای این نویسندهاند.
بخشهایی از کتاب نزدیکی
امشب، غمگینترین شب زندگی من است، چون میخواهم بروم و قرار نیست برگردم. فردا صبح در است وقتی که زنم که شش سال با او زندگی کردهام با دوچرخهاش برود سرکار و بچههایمان برای توپبازی بروند پارک، خرتوپرتهایم را میریزم توی ساک و از خانه میزنم بیرون. میخواهم بدون این که کسی من را ببیند با اتوبوس بروم خانه ویکتور و بعد برای مدتی، معلوم نیست تا کی، روی زمین اتاق کوچک کنار آشپزخانهای میخوابم که ویکتور با مهر در اختیارم گذاشته. هر روز صبح، تشک تک نفر هم را تا میکنم و میگذارم توی کمد و لحاف رنگورورفتهام را توی گنجه جا میدهم و کوسنهای کاناپه را مرتب میکنم. من به این زندگی برنمیگردم. نمیتوانم. شاید بهتر باشد یادداشتی بگذارم و بگویم «سوزان عزیز، من دیگه برنمیگردم ...» شاید بهتر باشد فردا غروب تماس بگیرم یا آخر هفته بهشان سر بزنم. هنوز دقیق نمیدانم میخواهم چهکار کنم، اما تقریباً مطمئنم امشب چیزی بهش نمیگویم و به بعد موکولش میکنم. چرا؟ چون حرف با عمل فرقی ندارد و باید پای حرفت بایستی. اگر کلمهای از دهانت بیرون بیاید دیگر نمیتوانی پسش بگیری. اگر بروم، دیگر بازگشتی نیست، برای همین میترسم و نگرانم. در واقع تمام روز، و بهخصوص بعدازظهر، را با اضطراب و نگرانی سر کردم. پس امروز عصر میتواند آخرین غروب خانواده معصوم و کامل و ایدهآل ما باشد و آخرین شب، کنار زنی که ده سال است میشناسمش؛ زنی که همه چیزش را میدانم و نمیخواهم بیشتر از این چیزی بدانم. بهزودی با هم غریبه میشویم. نه، بعید است. از سر بیزاری آدم کسی را میرنجاند. پس آشناهایی ترسناک با خاطراتی تلخ خواهیم شد. کاش همان دفعة اول که دستش را روی شانهام گذاشت، دررفته بودم. چرا در نرفتم؟ تلف شدم. هم وقتم، هم احساساتم تلف شد. شاید او هم همین فکرها را کرده. هر دویمان درست فکر نمیکردیم؟ نمیدانم ... برای هر سؤالی صد جور فکر میکنم و برایشان جواب دارم.
حجم
۱۷۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۱۷۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
نظرات کاربران
یک کتابِ عجیب، فراموش نشدنی و واقعا خاص. شخصیتِ اصلیِ داستان 'جِی' نام دارد که تصمیم گرفته فردا صبح همسر و دو فرزندش را ترک کند. همسری که از جنس او نیست و همه ی تلاشهایش برای نزدیک شدن به او
پیشنهاد می کنم حتما این کتاب را بخوانید.
تا اواسط کتاب خوب پیش رفت ولی آخراش دیگه به زیاده گویی تبدیل شد
فوق العاده بود
خوندن کتاب رو پیشنهاد نمیکنم