دانلود و خرید کتاب کات اکرم حسین‌زاده (امیدوار)
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب کات اثر اکرم حسین‌زاده (امیدوار)

کتاب کات

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کات

کات رمانی عاشقانه و اجتماعی نوشته اکرم حسین‌زاده (امیدوار) است که به زندگی پرفراز و نشیب دختری به اسم سایه می‌پردازد. 

 درباره کتاب کات

سایه، که در کودکی پدر و مادرش را در یک تصادف از دست داده است، به ناچار با خانواده عمویش زندگی می‌کند. جایی که به خاطر یک کینه‌ قدیمی حقوق طبیعی‌اش سرکوب شده و چیزی جز عقده و ترس در وجودش باقی نمانده است. ترس‌هایی که در پشت شیطنت‌های بی‌حد و اندازه سایه پنهان شده است. وقتی سایه از عمویش سهمش را از ارث پدری در خواست می‌کند با پیشنهاد عجیبی از سمت او رو به رو می‌شود و مجبور می‌شود برای فرار از تن دادن به خواسته عمویش، به کمک برادر دوست صمیمی‌اش خانه را ترک کند. 

سایه که همیشه در رسیدن به حق خود ناکام مانده سعی می کند حق دوستانش را از پسرهای هوس‌بازی که روزی از سادگی آن‌ها استفاده کرده‌اند و بعد آن‌ها را به حال خود رها کرده‌اند بگیرد‌. اما در یکی از پروژه‌های انتقامی‌اش ناخواسته به زندگی کسی گره می‌خورد....

 اکرم حسین زاده با روایت ساده و عاشقانه‌اش به خوبی مخاطب را با خود همراه می‌کند. شخصیت اصلی داستان سایه دختری که در ابتدای داستان کمی سبک‌سر به نظر می‌رسد ولی تا انتهای داستان به خوبی متوجه تغییرات مثبت و رشد شخصیتی‌اش می‌شوید. با نزدیک شدن بیشتر شخصیت‌ها به هم چنان عاشقانه دل‌انگیزی در دل داستان پدید می‌آیدکه عاشق دیالوگ‌های کتاب می‌شوید.

خواندن کتاب کات را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

همه دوست‌داران رمان‌های فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب کات

کامی از هوای صبحگاهی گرفت و چشمان خمارش را با دو انگشت اشاره و شست فشرد. چندمین شب متوالی بود که خواب راحت نداشت، یعنی کی داشت که این دومی‌اش باشد؟

ده دقیقه به قرار، پایین رفته بود. می‌دانست نوید به آن‌تایم بودن خیلی پایبند است و اگر به موقع آماده نباشد از شر غر زدنش در امان نخواهد بود. حوصله‌اش نکشید کنار در منتظر بماند. در واقع ته ذهنش کمی می‌ترسید. احتمال اینکه سهند بیرون بیاید و مانعش بشود وجود داشت. هر قدر هم سرسخت بود باز زور جسمی‌اش به او نمی‌چربید. مثل شب گذشته که مجبورش کرده بود باز سر میز شام برگردد. حضوری که حتی به یک سلام هم منتهی نشده بود و کل زمان بودنش آنجا در سکوت مطلق بود و فقط در برابر احوال‌پرسی فرهاد یک کلمه گفته بود؛ مرسی.

تا سر کوچه پیاده رفت، راه زیادی نبود. کوله‌اش را پشت سر محکم کرد و تا نیمهٔ خیابان جلو رفت. صبح جمعه‌ای خلوت بود، چشمش به سر خیابان بود که ببیند کی ماشین نقره‌ای نوید ظاهر می‌شود. صدای موتوری از پشت سرش می‌آمد، اهمیت نداد. صدا نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد، خیلی نزدیک، درست پشت سرش انگار. حسی باعث شد، گردنش را بچرخاند و به عقب نگاه کند. واقعا موتورسواری با ترک مشکی به‌سرعت به سمتش می‌آمد، آن هم در لاین مخالف. چشم‌هایش گشاد شد. اگر بر همین روال پیش می‌آمد حتما به او اصابت می‌کرد. نگران و مبهوت، فرصت بررسی و فکر و تعلل نیافت، تنها توانست خود را به سمت پیاده‌رو پرت کند.

دردی در پایش پیچید. صدا نشان می‌داد موتور متوقف شده است. بار دیگر نگاهش را بلند کرد و به پشت سر دوخت تا ببیند جریان چیست و موتورسیکلت و سوارش در چه حالی هستند؟ کلاه ایمنی مانع دیده شدن سوار می‌شد، توقف کرده بود.

پای موتورسوار که به زمین رسید، ترس برش داشت. با وجود درد در پایش سعی کرد از جا برخیزد. اما قبل از این کار، صدای تیز ترمز ماشینی آمد و به تعاقب آن شنیدن اسمش مطمئنش کرد که دوستانش آمده‌اند.

چشم از موتور برنمی‌داشت، این فرد واقعا قصد زیر گرفتنش را داشت؟ به نظر نمی‌رسید اشتباه کرده باشد. با توقف ماشین نوید، موتورسوار به سرعت گاز داد و دور شد.

نیلوفر و نوید هم‌زمان پیاده شدند. نیلوفر سریع به سمتش آمد و با نگرانی گفت:

ـ چی شد؟

نگاه نوید چند لحظه روی موتورسیکلتی که دور می‌شد خیره ماند. متوجهٔ حادثه پیش آمده نبود، ولی توقف و حرکت مشکوک او نظرش را جلب کرده بود. با توجه به زمین افتادن سایه حس کرد وضعیت او مهم‌تر است. چشم از راه موتورسوار گرفت و به سمت او حرکت کرد.

سایه برخاسته بود و داشت لباس‌هایش را می‌تکاند. نیلوفر با نگرانی گفت:

ـ چیزیت نشده؟

چهرهٔ سایه حسابی در هم بود:

ـ نه.

خود نیلوفر اعتراض کرد:

ـ سر زانوت پاره شده. داره خون می‌آد، می‌گی طوری نشده؟

خم شد و نگاه کرد. واقعا زانوی شلوارش پاره شده بود و تا حدی ساییدگی زانویش مشهود بود. اخم کرد. کمی می‌سوخت. کف دستش هم مختصری زخم شده بود. با شنیدن صدای نوید سر بلند کرد:

ـ چه اتفاقی افتاد؟

راست ایستاد و باز به خیابان نگاه کرد. جدی، اما آرام گفت:

ـ می‌خواست زیرم بگیره!

نیلوفر با چشم‌های درشت شده، دست روی دهانش گذاشت و ترسیده گفت:

ـ شوخی می‌کنی؟

چهره‌اش نشان نمی‌داد از جمله حرف‌های شوخی سایه باشد:

ـ نه! به قصد زیر کردنم اومد جلو.

صدای وای نیلوفر موجب نشد نگاه نوید از سایه برداشته شود:

ـ می‌شناختیش؟

سری چپ و راست کرد و به نوید نگاه کرد:

ـ نه، کلاه داشت، شناختنش سخت بود.

متفکر گفت:

ـ می‌خوای به پلیس خبر بدیم؟

زیر لب نچی کرد:

ـ بگیم چی؟ یه موتوره می‌خواست زیرم بگیره که نه شماره‌اش رو داریم و نه می‌شناختیمش.

نظرات کاربران

ابراهیم مسلک
۱۴۰۱/۱۰/۰۱

سلام وقتی این کتاب رو خریدم به کامنت های دقتی نکردم و نخوندم بعد تموم شدن کتاب رفتم سراغ کامنت ها چقدر خوشحال شدم از اینکه کامنت هارو نخوندم چون بیشترشان منفی بودند و اگر می‌خوندم شاید نمیخریدم قبلاً پیش

- بیشتر
کاربر ۳۰۰۸۹۹۳
۱۴۰۰/۱۰/۱۷

در کل بد نبود بیشتر تینیجری بود بخاطر همین لذت کافی رو نبردم

zAhra Kalani
۱۴۰۰/۱۲/۲۵

این اولین داستانی بود که از این نویسنده میخوندم، سیر معمولی داشت و شخصیت برهان خیلی زورگو بود ممنون از قلم نویسنده

el.sh
۱۴۰۰/۱۱/۱۰

کتاب بدی نبود. عاشقانه های قشنگی داشت ولی خب یه جاهایی اغراق و مبالغه دیده میشد. در کل ارزش یه بار خوندن رو داشت. به امید موفقیت بیشتر نویسنده ی عزیز

کاربر ۵۱۶۸۷۱۴
۱۴۰۱/۱۱/۲۳

کتاب نثر روانی داشت و به نظرم ارزش خواندن را داشت.ممنون از نویسنده عزیز.من که لذت بردم

f_niknam
۱۴۰۱/۱۰/۱۵

خوب بود مرسی از نویسنده♥️

acz
۱۴۰۱/۰۹/۲۷

واقعا از خرید و خواندن آن پشیمانم، داستانی است که بدرد نوجوانان میخورد با چاشنی عشق که بعضی قسمتهای آن غیرقابل قبول بود. بنظرم این کتاب، بدترین کتابی است که از این نویسنده خوانده ام.

hossini
۱۴۰۱/۰۵/۲۶

خیلی عالی

صبا
۱۴۰۰/۱۰/۲۵

کتاب خوبی بود

davarzani
۱۴۰۰/۱۰/۲۲

خوب بود

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱)
هیچ‌وقت باهات قهر نبودم که آشتی بشم، فقط دلخور بودم. آدم قهر که پا نمی‌شه قدم به قدم با طرفش راه بره.
leila

حجم

۴۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۳۲ صفحه

حجم

۴۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۳۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۵۰۰
تومان