دانلود و خرید کتاب محاکمه فرانتس کافکا ترجمه علی‌اصغر حداد
تصویر جلد کتاب محاکمه

کتاب محاکمه

انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب محاکمه

محاکمه اثر برجسته و ناتمام فرانتس کافکا با ترجمه علی‌اصغر حداد به چاپ رسیده است. کافکا نوشتن این اثر را در آگوست سال ۱۹۱۴ آغاز کرد و درژانویه سال بعدآن را رها کرد. پس‌زمینهٔ نگارش محاکمه فسخ نامزدی کافکا با فلیسه بائر است، رخدادی که در ۱۲ ژوییهٔ ۱۹۱۴، شش هفته پس از نامزدی «رسمی» آن دو در برلین به وقوع پیوست.

کافکا در طول این نامزدی خود را مثل «یک جانی در قیدوبند» احساس می‌کرد. مثل یک «جانی»، زیرا وجود خود را برای فلیسه نوعی «تهدید» می‌دانست، «در قیدوبند» ازآن‌رو که نزدیک‌شدن زندگی زناشویی، نوشتن را، آن زندگی دیگر را که تنها برای او اهمیت داشت، به خطر می‌انداخت.

درباره کتاب محاکمه

مشاور ارشد یک بانک به اسم ژوزف. کا که در آستانه تولد سی سالگی اش است؛ یک روز صبح در اتاقش به طرز عجیب و بهت‌آوری بازداشت می‌شود. او سردرگم و گیج است. آیا این کار شوخی عده‌ای از همکاران برای غافلگیرکردن او است؟ یا واقعا از او خطایی سر زده است؟ او چیزی را باور نمی‌کند اما هرچه بیشتر با ماموران صحبت می‌کند بیشتر پی می‌برد که مسئله اصلا شوخی نیست و او واقعا بازداشت شده است. رابطه او را با حبش کردنش در اتاقی با بیرون قطع می‌کنند و در اخر هم به او اعلام می‌کنند باید منتظر محاکمه باشد. ذهن مرد جوان درگیر موضوعات مختلفی می شود چرا بازداشت شده؟ جرمش چیست؟ چرا کسانی که او را گرفته‌اند هیچ مدرکی نشاش نمی‌دهند و مدارک او را هم نمی خواهند؟ پس از مدتی متوجه می‌شویم که بازداشت ژوزف کا هم عجیب و غریب است. او بازداشت است ولی باید سر کارش حاضر شود، و زندگی عادی داشته باشد. وضعیت به همین منوال ادامه پیدا می‌کند تا این که عموی مرد جوان وارد داستان می‌شود تا به او کمک کند. آنها پیش یک وکیل می‌روند وکیلی که به کا پیشنهاد می‌کند تسلیم سرنوشت شود! اما او چنین تصمیمی ندارد.

 در این داستان هیچ چیز عادی نیست و خواننده نیز دقیقا نمی‌داند با چه نوع جرم و چه نوع دادگاهی طرف است. کافکا در این اثر سیستم بوروکرراسی و اقتدارگرای جامعه اش را نق کرده استو گویی سعی دارد بگوید اگر قانونی شفاف و دادگاهی عالی در جامعه نباشد، همه ما می‌توانیم به نوعی گناهکار باشیم و هر لحظه ممکن است در اتاقمان باز شود و به جرمی نادانسته محکوم  و محاکمه شویم.

 خواندن کتاب محاکمه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران رمان و داستان به ویژه علاقه‌مندان به آثار کافکا مخاطبان این کتاب‌اند.

درباره فرانتس کافکا

فرانتس کافکا سوم ژوییهٔ ۱۸۸۳ در پراگ در دامان خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد، چهل سال و یازده ماه زندگی کرد، شانزده سال و شش ماه از زندگی خود را صرف درس و مدرسه کرد (دریافت دکترای حقوق در سال ۱۹۰۶) و چهارده سال و هشت ماه سرگرم کار اداری بود. کافکا ازدواج نکرد، سه بار نامزد کرد، دو بار با فلیسه بائر۱، یک‌بار با یولی وُریتسک. کافکا گذشته از اقامت‌هایی در آلمان، تقریبآ ۴۵ روز از زندگی خود را در خارج از کشور گذراند؛ برلین، مونیخ، زوریخ، پاریس، میلان، ونیز، ورونا، دریای بالتیک و آدریا را دید و شاهد یک جنگ جهانی بود.

از کافکا تقریبآ چهل اثرِ به‌پایان‌رسیده، بسیاری نوشته‌های کوتاه و چندین اثر ناتمام به‌جا مانده است. سه اثر بزرگ او ــ رمان‌های محاکمه، قصر و امریکا ــ هم ناتمام‌اند. کافکا در ۳۹ سالگی بازنشسته شد و سرانجام سوم ژوئن ۱۹۲۴ در اثر سل حنجره در آسایشگاهی در وین چشم از جهان فروبست.

کافکا، نویسنده‌ای که «آثار عجیب و غریبی» می‌نوشت، در طول عمر چهل‌سالهٔ خود از لذایذی همچون عشق، زندگی خانوادگی و استقلال فردی محروم ماند، در سی‌سالگی هنوز در خانهٔ پدری زندگی می‌کرد و به پدر و مادر خود وابسته بود. اما زندگی او بُعد دیگری هم دارد: بُعد درونی. زندگی درونی کافکا در عمقی ظاهرآ گسسته از گذران روزمرگی‌ها جریان داشت. نیرویی نشأت‌گرفته از درون او را وامی‌داشت با تلاشی وصف‌ناپذیر، با چشم‌پوشی از کامروایی، با پذیرش درد و رنج جسمانی، ادبیات منحصربه‌فردی پدید بیاورد، ادبیاتی یگانه که سبک و سیاق آن تقلیدناپذیر است.

کافکا خود در توضیح آثارش مدام از توصیف و تصویر پرتگاهی درونی سخن می‌گوید و چه در نامه‌ها و چه در یادداشت‌های روزانه‌اش دارایی خود را نیرویی می‌داند که در اعماق وجودش به شکل ادبیات متمرکز می‌شود. در نامه‌ها و یادداشت‌های روزانهٔ او اغلب به چنین جملاتی برمی‌خوریم: بی‌تفاوتی و بی‌حسی، چشمه‌ای خشکیده، آب در اعماقی دست‌نیافتنی، حتی در اعماق هم نامعلوم.

کافکا معتقد است که حقیقت از بالا نمی‌آید، الهام یا هدیه‌ای آسمانی نیست، حقیقت از غنای دنیا سرچشمه نمی‌گیرد، حاصل تجربیات ملموس نیست، از کار و همنوایی انسانی حاصل نمی‌شود. ادبیات واقعی از نظر او تنها از عمق می‌آید و هر چیزی که ریشه در اعماق نداشته باشد، چیزی سرهم‌بندی‌شده و مصنوعی است.

بخشی از کتاب محاکمه

چند شب بعد، وقتی کا. از راهرویی می‌گذشت که دفتر او را از پلکان اصلی جدا می‌کرد ــ این‌بار او تقریبآ آخرین کسی بود که به خانه می‌رفت، فقط در بخش توزیع دو خدمتکار در شعاع نه‌چندان گستردهٔ یک لامپ مشغول کار بودند ــ از پشت یک در صدای ناله شنید، دری که تاکنون گمان می‌کرد در پس آن چیزی جز یک انباری وجود ندارد، بی‌آن‌که خود نگاهی به درون آن انداخته باشد.

شگفت‌زده ایستاد و یک‌بار دیگر به‌دقت گوش داد که ببیند آیا اشتباه نکرده است، چند لحظه چیزی شنیده نشد، ولی بعد دوباره صدای ناله به گوش رسید. نخست تصمیم گرفت یکی از خدمتکارها را بیاورد، چه‌بسا حضور یک شاهد ضرورت می‌یافت، ولی بعد دچار کنجکاوی مهارناپذیری شد و به یک ضرب در را باز کرد. همان‌طور که حدس زده بود با یک انباری روبه‌رو شد.

پشت در پر بود از اوراق چاپی بی‌مصرف و قدیمی، از جوهردان‌های گِلی و خالی که دمر روی زمین افتاده بودند. ولی توی خودِ انباری سه مرد با پشت خمیده زیر سقفی کوتاه ایستاده بودند. شمعی که روی یک قفسه قرار داشت، مردها را روشن می‌کرد. کا. از فرط هیجان باعجله، ولی به صدایی نه‌چندان بلند پرسید: «این‌جا چه می‌کنید؟» یکی از مردها که ظاهرآ بر آن دوی دیگر برتری داشت و زودتر به چشم می‌آمد، یک‌جور لباس چرمی تیره پوشیده بود که بازوها و گردن او را تا پایین سینه آزاد می‌گذاشت. او جواب نداد.

ولی آن دوی دیگر داد زدند: «آقا! قرار است ما را کتک بزنند، چون تو پیش قاضی تحقیق از ما شکایت کردی.» تازه در این لحظه کا. متوجه شد که آن دو فرانتس و ویلمِ نگهبان بودند و این‌که نفر سوم یک ترکه به دست گرفته بود تا آن‌ها را کتک بزند. کا. گفت: «ولی‌» و به آن دو خیره شد، «من شکایت نکردم، فقط گفتم در اتاق من چه گذشت.

البته رفتار شما هم خیلی بی‌عیب و نقص نبود.» ویلم درحالی‌که فرانتس می‌کوشید از دست نفر سوم پشت سر او پناه بگیرد، گفت: «آقا، اگر می‌دانستید چه حقوق کمی به ما می‌دهند، بهتر از این دربارهٔ ما قضاوت می‌کردید. من باید شکم یک خانواده را سیر کنم، این فرانتس هم می‌خواست ازدواج کند.

بالاخره هرکس سعی می‌کند هرطور شده پولی گیر بیاورد، با کار تنها، حتی سخت‌ترین کارها هم نمی‌شود به پول رسید. رخت‌های اعلای شما مرا وسوسه کرد. البته نگهبان‌ها اجازه ندارند از این کارها بکنند، کار ما درست نبود، ولی طبق سنت رایج رخت و لباس به نگهبان‌ها می‌رسد، همیشه همین‌طور بوده. باور کنید.

طبیعی هم هست، این چیزها برای شخص بداقبالی که بازداشت شده دیگر چه اهمیتی دارد؟ ولی اگر موضوع فاش شود، کار به مجازات می‌کشد.» ــ «من از چیزهایی که می‌گویید خبر نداشتم، خواهان مجازات شما هم نشدم. برای من اصل مطلب مطرح بود.»

ویلم رو به نگهبان دیگر گفت: «فرانتس، نگفتم که این آقا خواهان مجازات ما نشده؟ حالا خودت شنیدی که حتی خبر نداشت قرار است ما مجازات بشویم.» نفر سوم رو به کا. گفت: «نگذار با این حرف‌ها دلت را به رحم بیاورند. مجازات عادلانه است و به همان اندازه هم حتمی.» ویلم گفت: «به حرف او گوش نکن‌» و ساکت شد تا فرصت بیابد و دست خود را که ترکه روی آن فرود آمده بود به‌سرعت به‌سمت دهان ببرد، «ما فقط به این دلیل مجازات می‌شویم که تو از دستمان شکایت کرده‌ای، در غیر این صورت کسی کاری به کارمان نداشت، حتی اگر می‌فهمیدند چه کاری کرده‌ایم.

به این می‌گویند عدالت؟ ما دو نفر، ولی به‌خصوص من، مدت‌ها به‌عنوان نگهبان امتحان پس دادیم ــ خود تو حتمآ قبول داری که ما از نظر اداره خوب نگهبانی دادیم ــ ما می‌توانستیم پیشرفت کنیم و حتمآ خیلی زود مثل این مرد خوش‌اقبال که کسی از دستش شکایت نکرده کتک‌زن می‌شدیم. چون چنین شکایتی واقعآ به‌ندرت پیش می‌آید، و حالا آقا، همه چیز از دست رفته، کار ما تمام است.

از این به بعد مجبوریم به کارهایی به‌مراتب پست‌تر از نگهبانی تن بدهیم و درضمن فعلا باید این کتک به‌شدت دردناک را تحمل کنیم.» کا. پرسید: «واقعآ ترکه این‌قدر درد دارد؟» و ترکه را که کتک‌زن پیش روی او تاب می‌داد امتحان کرد.

ویلم گفت: «باید کاملا لخت بشویم.» کا. گفت: «که این‌طور» و خوب به کتک‌زن نگاه کرد که مثل یک ملوان آفتاب‌سوخته بود و چهره‌ای وحشی و شاداب داشت. پرسید: «راهی وجود ندارد که این دو نفر از کتک‌خوردن نجات پیدا کنند؟» کتک‌زن گفت: «نه‌» و لبخندزنان سر تکان داد.

سپس رو به نگهبان‌ها با تحکم گفت: «برهنه شوید!» و رو به کا. ادامه داد: «نباید هر حرف این‌ها را باور کنی. این‌ها از ترس کتک‌خوردن عقلشان را کمی از دست داده‌اند، مثلا چیزی که این یکی ــ ویلم را نشان داد ــ دربارهٔ امکان پیشرفت خود گفت، کاملا مسخره است.

ببین چه چاق است ــ اولین ضربه‌های ترکه در میان چربی کاملا محو می‌شود ــ می‌دانی چه چیزی او را این‌طور چاق کرده؟ عادت دارد صبحانهٔ بازداشت‌شده‌ها را بخورد. مگر صبحانهٔ تو را نخورد؟ می‌بینی؟ ولی مردی با چنین شکمی هرگز نمی‌تواند کتک‌زن بشود، چنین چیزی محال است.» ویلم درحالی‌که کمربند خود را باز می‌کرد، مدعی شد: «ولی کتک‌زنِ این‌طوری هم هست.» کتک‌زن گفت: «نه‌» و ترکه را چنان به گردن او کشید که پشتش به لرزه افتاد.

«قرار نیست تو گوش کنی، باید لخت بشوی.» کا. گفت: «اگر بگذاری بروند، پاداش خوبی به تو می‌دهم‌» و بی‌آن‌که مجددآ به کتک‌زن نگاه کند ــ این‌گونه معامله‌ها از سوی هر دو طرف با نگاه به‌زیرگرفته بهتر سامان می‌گیرد ــ کیف پول خود را بیرون آورد.

کتک‌زن گفت: «حتمآ خیال داری بعدآ از من هم شکایت کنی و باعث شوی کتک بخورم. نه، نه!» کا. گفت: «عاقل باش، اگر من می‌خواستم این دو نفر مجازات بشوند، سعی نمی‌کردم با پول آزادشان کنم، بلکه درِ این‌جا را می‌بستم، نه چیزی می‌شنیدم و نه می‌دیدم و روانهٔ خانه می‌شدم. ولی می‌بینی که این کار را نمی‌کنم. پس دوست دارم این‌ها را آزاد کنم.

اگر می‌دانستم قرار است مجازات بشوند، یا حتی امکان می‌دادم که مجازات خواهند شد، هرگز از آن‌ها اسم نمی‌بردم. چون به نظر من آن‌ها مقصر نیستند. مقصر سازمان است، مقصر کارمندهای عالی‌رتبه‌اند.» نگهبان‌ها به صدای بلند گفتند: «همین‌طور است!» و بلافاصله ضربه‌ای بر پشت برهنه‌شان فرود آمد.



بارون درخت نشین
۱۴۰۰/۱۰/۰۱

ذهنتان را رها کنید، قرار نیست مثل همیشه از نقطه ی a به b برسید، خودتون رو به قلم جناب کافکا بسپارید تا ببینید جناب کافکا چطور شمارو وارد جهان تیره و تاریک و سردرگم خودش میکنه...اگه شما پاسخ جامع

- بیشتر
88
۱۴۰۰/۰۸/۰۴

جهان داستان های کافکا جهان پیچیده و خاصیه که یا عاشقش می شی یا ازش متنفر. با خوندن این داستان به شخصه من از جهان داستانی کافکا تنفر پیدا کردم. محاکمه داستان کسل کننده و ملالت بار است که سخت می

- بیشتر
tan♡tan
۱۴۰۲/۰۴/۱۰

میخوام یه سری برداشت های شخصی درمورد کتاب بنویسم بنابراین لطفا اگه کتابو هنوز نخوندین و نمیخواید چیزی از داستان بدونید نظر منو نخونید کتاب، عمیق بود. اصلا شاید فرانتس کافکا واسه همین نمیخواسته منتشر بشه چون یه جورایی این داستانه

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۰/۰۷

رمان محاکمه یکی از برجسته‌ترین رمان‌های فرانتس کافکا است. کتابی که دنیای نویسنده – یا همان چیزی که معمولا از آن تحت عنوان دنیای کافکایی یاد می‌کنند – را به بهترین وجه ممکن نشان می‌دهد. کافکا در توضیح آثارش مدام

- بیشتر
محمدرضا
۱۴۰۰/۰۹/۲۵

کتاب خوبیه ولی کامل نیست! نسخه اصلی بیش از پانصد صفحه دارد.

Gh.jk
۱۴۰۰/۰۸/۰۵

لطفا کتاب قصر کافکا رو هم بگذارید سپاس

Ali Eshraghi
۱۴۰۱/۰۹/۱۰

باسلام این اولین اثری بودکه ازکافکابه صورت چاپی خوندم ترجمه اش درحدمتوسط بودبااین حال اگه درترجمه وسواس دارین پیشنهاد کنم ازیه مترجم دیگه بخونین .داستان بایه تلنگربه خواننده شروع می شه (آقای کایک روزبدون این که جرمی مرتکب بشه بازداشت می

- بیشتر
یوسف
۱۴۰۳/۰۸/۱۶

بلافاصله بعد از اینکه کتاب رو خوندید قطعا تمرکزتون به نویسنده داستان معطوف میشه این ویژگی داستان های کافکاست چون از حالات درونی که داره داستان می‌نویسه حسی که من از این رمان گرفتم: کافکا خیلی وقت است که میداند اتفاق

- بیشتر
غریب اما قریب
۱۴۰۳/۰۵/۲۹

باز هم پدیده غیرمنتظره و بلکه خلاف عادت در این اثر نویسنده شهیر چکسلواکی پدیدار می شود ؛ صحنه از بیدار شدن در رختخواب یک مهمانسرا و حضور افراد مجهول الهویه جهت بازداشت شخصیت محوری داستان آغاز می شود و

- بیشتر
الیزابت دارسی
۱۴۰۲/۰۹/۱۶

خیلی داستان خلاقانه و پیچیده ای بود تا حالا داستان اینجوری نخونده بودم

با خود فکر کرد: «دست‌های زنانه بی‌سروصدا خیلی چیزها را سروسامان می‌دهند.»
نارون
مسئلهٔ اصلی این است که چه کسی مرا متهم کرده است؟ چه مرجعی دادرسی را بر عهده دارد؟ شما کارمند رسمی هستید؟ هیچ‌یک از شما یونیفرم به تن ندارد، مگر این‌که بخواهیم لباس‌های شما را»، ــ این‌جا رو به فرانتس کرد ــ «یونیفرم بنامیم.
نارون
فکر کرد چرا باید بگذارم یاوه‌گویی این ارگان‌های پست ــ کسانی که خودشان قبول دارند دون‌پایه هستند ــ بیش از این سردرگمم کند؟ به‌هرحال این‌ها از چیزهایی حرف می‌زنند که از آن سر درنمی‌آورند. اطمینان این‌ها به‌واسطهٔ حماقتشان امکان‌پذیر شده است. چند کلمه حرف با آدمی همتراز خودم بیش از ساعت‌ها گفت‌وگو با این‌ها موضوع را روشن می‌کند. در فضای باز اتاق چند بار بالا و پایین رفت.
نارون
به‌واقع قانون دفاع را مجاز نمی‌شمرد، بلکه فقط آن را تحمل می‌کند، و حتی این‌که آیا می‌توان قانون مربوطه را دست‌کم در جهت تحمل دفاع تفسیر کرد، خود محل بحث و جدل است. در اصل دادگاه هیچ وکیل‌مدافعی را به رسمیت نمی‌شناسد
seza68
مرد روستایی تازه به‌سراغ قانون می‌آید، دربان در کنار آن حضور دارد. قانون او را به خدمت گمارده است، تردید در قدر و منزلت او، تردید در قانون به حساب می‌آید.» کا. به نشان نفی سر تکان داد و گفت: «با این تفسیر موافق نیستم. چون با قبول این تفسیر، ناچاریم هر گفتهٔ دربان را راست بدانیم. ولی تو خودت به‌تفصیل استدلال کردی که چنین چیزی امکان‌پذیر نیست.» کشیش گفت: «نه، نباید هر گفتهٔ او را راست بدانیم. فقط باید ضرورت آن را بپذیریم.» کا. گفت: «تفسیری غم‌انگیز. دروغ به آیین جهان بدل می‌شود.» این کلام پایانی کا. بود، ولی داوری نهایی او به حساب نمی‌آمد.
محمدعلی دهاقین
چه‌بسا در غل و زنجیر به‌سربردن بهتر از آزادبودن است.
محمدعلی دهاقین
می‌گفت حتی اگر اصلاحاتِ جزیی امکان‌پذیر باشد ــ ولی این تصور چیزی نیست جز یک خرافهٔ بی‌معنی ــ متهم در بهترین حالت به بهبود وضع در آینده کمک کرده، ولی با انگشت‌نماکردن خود نزد کارمندهای کینه‌جو به شخص خود به‌شدت لطمه زده است.
محمدعلی دهاقین
چون کوچک‌ترین شک و شبهه حتی در پیش‌پاافتاده‌ترین مسایل هم همیشه عذاب‌آور است، و اگر بتوان آن را، مثل این مورد، به‌آسانی برطرف کرد، باید بلافاصله دست به کار شد.
نارون
آقایان محترم، چنین سازمان بزرگی به چه کاری می‌آید؟ به کار این‌که افراد بی‌گناه را بازداشت کند و علیه آن‌ها دادرسی بی‌معنا و اغلب ــ مثل مورد من ــ بی‌حاصل به جریان بیندازد. ولی با توجه به بیهودگی کل ماجرا، چگونه می‌توان از فاحش‌ترین فسادهای کارمندان جلوگیری کرد؟
نارون
شاید هم در آن سکوت انفجاری در حال تکوین بود که کار را یکسره می‌کرد.
نارون
بیماری من تقریبآ سه سال پیش نیمه‌های شب با خونریزی شروع شد و من همان‌طور که در پی وقوع هر حادثهٔ تازه‌ای پیش می‌آید (و برخلاف آنچه بعدها به من توصیه کردند) به‌جای آن‌که در تختخواب بمانم، هیجان‌زده از جا بلند شدم.
کاربر ۳۷۷۵۰۳۳
من فقط جایی از خطر می‌ترسم که بخواهم بترسم
Sepehr Danaiefar
اگر هم قلبم تاب نیاورد، دست‌کم فرصت شایسته‌ای به دست آورده است که کاملا با شکست روبه‌رو شود.»
ali73
ولی از اشتباه‌تان دست بردارید، این‌قدر سرسختی نکنید. در برابر این دادگاه ایستادگی ممکن نیست، باید اعتراف کرد. پس در اولین فرصت اعتراف کنید. بعد از اعتراف است که امکان گریز به دست می‌آید. تازه آن‌وقت هم بدون کمک دیگری گریز امکان‌پذیر نیست. ولی نگران چنین کمکی نباشید، من خودم کمکتان می‌کنم.»
نارون
همیشه کار به سرکشی می‌انجامد.»
نارون
«همیشه کار به سرکشی می‌انجامد
نارون
باید بگویم که من هم از شما خوشم می‌آید، به‌خصوص وقتی که مثل حالا با حالتی غمگین نگاهم می‌کنید، هرچند که دلیلی برای غمگین‌بودن وجود ندارد.
نارون
گفت: «شما چشم‌های سیاه قشنگی دارید»
نارون
دربارهٔ خطری که مرا تهدید می‌کند حرفی نزنید. من فقط جایی از خطر می‌ترسم که بخواهم بترسم.
نارون
من فقط جایی از خطر می‌ترسم که بخواهم بترسم.
نارون

حجم

۲۸۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۸۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۴۹,۰۰۰
۳۰%
تومان