دانلود و خرید کتاب فعل محمد رضایی‌راد
تصویر جلد کتاب فعل

کتاب فعل

انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۳۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فعل

کتاب فعل؛ شطحیاتی در دستور، نمایشنامه‌ای از محمد رضایی راد است که در نشر بیدگل به چاپ رسیده است. این نمایش درباره مردی به فرهاد کاتب است که برای تدریس به یک دبیرستان دخترانه می‌رود و ماجراهایی عجیب را رقم می‌زند. 

نمایش فعل در سال ۱۳۹۶ با بازی میلاد رحیمی و باران کوثری به در سالن چهارسو تئاتر شهر به روی صحنه رفت.

فرهاد کاتب قرار است اوّلین تجربه تدریس خود را به عنوان دبیر ادبیات در دبیرستانی دخترانه آغاز کند. او از همان ابتدای ورودش به مدرسه در کانون توجه کارکنان و دانش آموزان مدرسه قرار می‌گیرد. فرهاد که روی پایان‌نامه‌اش با موضوع «نظریه ای درباره فعل» کار می‌کند، به طور ناخواسته، آشوبی ابدی در مقیاس زمانی و مکانی نمایشنامه در مدرسه و میان بچه‌ها و مربیان به وجود می‌آورد...

کتاب فعل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دوست‌داران ادبیات نمایشی را به خواندن کتاب فعل دعوت می‌کنیم. 

بخشی از کتاب فعل

(افراشته تلفن را می‌گذارد.)

خب حالا برنامه‌تون برای کلاس‌های آمادگی المپیاد چیه؟

فرهاد: تأکید بر دانش فرادَرسیِ دانش‌آموزها.

افراشته: یعنی چی فرادَرسی؟

فرهاد: یعنی تأکید من بر چیزی غیر از کتاب‌های درسی هست.

افراشته: غیردرسی؟

فرهاد: و البته بالابردن سطح تحلیل و افزایش درک ـ

افراشته: ببینید آقای... اسم‌تون هم یادم رفت.

فرهاد: کاتب.

افراشته: (به پرونده نگاه می‌کند.) بله، کاتب... ببینید آقای کاتب، این‌ها مسائلیه که بعداً بهش می‌پردازیم. اون چه که در وهلهٔ اول مهمه اینه که بدونید شما تنها دبیر مرد این مدرسه هستید و بنابراین ـ

(تقه‌ای به در می‌خورد. پریسا یزدانی ـ نمایندهٔ کلاس ـ وارد می‌شود.)

پریسا: اجازه خانم؟

افراشته: چی می‌خوای؟

پریسا: ماژیک وایت‌بُرد.

(افراشته بی‌حوصله سری تکان می‌دهد. پریسا درحالی‌که نگاهش به فرهاد است می‌رود و از قفسه یک ماژیک برمی‌دارد، همچنان توجهش به فرهاد است و در رفتن تعلل می‌کند.)

افراشته: مگه بر نداشتی؟

پریسا: چرا خانم.

افراشته: پس چرا نمی‌ری؟

(پریسا بیرون می‌رود.)

می‌بینید؟ از همین الان فضولی‌ها شروع شد... تا به حال به دخترا درس دادین؟

فرهاد: اِ ـ

افراشته: آه، یادم اومد که تا به حال سابقهٔ تدریس نداشتین.

فرهاد: البته در آموزشگاه‌های کنکور ـ

افراشته: این دو تا خیلی با هم فرق دارن. تو دبیرستان دخترها یه‌عوضیِ درست‌وحسابی‌ان ـ دارم بهتون هشدار می‌دم آقای کاتب ـ یه‌حیوونِ به‌تمام‌معنا: پررو، گستاخ، ازخودراضی، شرور... من احتمال نمی‌دم، بلکه مطمئنم الان پشت در گوش وایساده‌ن دارن حرف‌هامون رو گوش می‌دن. می‌گید نه، بفرمایید.

(افراشته می‌رود و یک‌باره در را باز می‌کند. گل‌خانم، سرایدار مدرسه، با کمی دستپاچگی با یک سینی چای وارد می‌شود.)

چی شده گل‌خانم؟ چی می‌خوای پشت در؟

گل‌خانم: چایی آوردم.

(گل‌خانم برای فرهاد و افراشته چای می‌گذارد.)

افراشته: اتاق آقای کاتب آماده شده؟

گل‌خانم: هنوز نه.

افراشته: (به فرهاد) براتون یه اتاق مجزا تدارک دیدم که تو ساعت تفریح اون‌جا استراحت کنید، تا هم شما بین همکاران خانم معذب نباشید هم اون‌ها بتونن... (به گل‌خانم) گفتم تا زنگ تفریح نخورده باید آماده بشه.

گل‌خانم: نمی‌شه. کثیفه، پرِ تار عنکبوت و سوسک مرده‌ست. لوله‌های آزمایشگاه و شیشه‌های اسید هم هنوز اون‌جاست. میز پایه‌ش لق‌ئه، صندلی فنرش در رفته.

افراشته: (کلافه) گل‌خانم...

گل‌خانم: تازه شیشهٔ انباری هم شکسته. آقای معلم سردش می‌شه.

افراشته: سرم رو بردی‌ها گل‌خانم... برو اتاق رو تمیز کن! (پرونده‌ای را به سمت او می‌گیرد.) این رو هم ببر بده به خانم دفتردار!

(گل خانم پرونده را گرفته، غرولندکنان بیرون می‌رود.)

پیرزن فضول... چی می‌گفتم؟

فرهاد: ولله ـ

افراشته: خلاصه همین‌ها دیگه... شما چایی‌تون رو بخورین... من تا خودم نَرَم اتاق آماده نمی‌شه.

(افراشته بیرون می‌رود. فرهاد با کنجکاوی به در و دیوار نگاه می‌کند. تقه‌ای به در خورده، مجدداً پریسا یزدانی داخل می‌شود.)

پریسا: سلام.

فرهاد: سلام.

پریسا: خانم افراشته نیستن؟

فرهاد: رفتن بیرون.

پریسا: شما دبیر جدید هستین؟

فرهاد: بله.

پریسا: بله.

(پریسا نمی‌داند چه باید بگوید. فرهاد نگاهش می‌کند. پریسا دنبال موضوعی برای حرف‌زدن است، اما در این لحظه در باز شده دبیر جوانی ـ حدوداً ۳۰ ساله ـ وارد می‌شود. او شیوا پرتوی است.)

(دستپاچه) سلام خانم.

شیوا: سلام.

پریسا: ببخشید.

(پریسا به سمت در می‌رود.)

شیوا: چه کار داشتی یزدانی؟

پریسا: هیچ‌چی خانم، با خانم افراشته کار داشتم.

(پریسا بیرون می‌رود. شیوا متوجه فرهاد شده، سلام‌وعلیکی رسمی با او می‌کند. فرهاد نیم‌خیزی شده، می‌نشیند.)

شیوا: شما دبیر جدید هستین؟

فرهاد: بله.

شیوا: دبیر ادبیات؟

فرهاد: بله.

شیوا: من شیوا پرتوی هستم. همکارتون، دبیر ادبیات.

فرهاد: خیلی خوش‌وقتم.

(شیوا می‌نشیند. فضا بین آن دو سنگین است. تا عاقبت شیوا این سکوت را می‌شکند.)

🅜︎🅐︎🅗︎🅢︎🅐︎🅝︎
۱۴۰۰/۱۱/۱۶

اولین کتابی که از رضایی راد خوندم. گیج و مبهم نمی فهمیدم کی حال و گذشته آینده میشه یعنی گیج میشدی وسط راه میفهمیدی چی شده به عنوان یه نمایشنامه سخت میتونم یادش کنم. ولی جزو کتاب های ایرانی هست که میشه

- بیشتر
Fateme78
۱۴۰۱/۰۱/۰۳

یک نمایشنامه جذاب و روون که بین حال و گذشته و آینده در رفت و آمده و ارزش یک بار خوندن رو داره.

book lover
۱۴۰۳/۰۳/۰۴

این کتاب در مورد دبیر ادبیات مردی است که به یک دبیرستان دخترانه برای تدریس می آید و ماجراهایی برای او رقم می خورد... نمایشنامه بسیار خلاقانه نگاشته شده بود و اولین نمایشنامه ای بود که از آقای محمد رضایی راد

- بیشتر
کاربر 6943868
۱۴۰۲/۱۰/۲۲

کتابی آمیخته به شکست زمان و به شدت دوست داشتنی

یسنا
۱۴۰۳/۰۱/۲۷

نمایشنامه مورد علاقه خودمه. متصل کردن عشق به دستور زبان و نگاه تازه‌ای به عشق. وادار میشی به زبان فکر کنی، اهمیت کلمات و چیزی که بهش عشق می‌گیم.

AliAkbarIMANI
۱۴۰۲/۱۱/۰۵

"فعل" نمایش‌نامه‌ای بسیار جالب و حاصل خلاقیت آقای رضایی‌راد است. در دستور زبان، فعل مهم ترین جزء جمله است. در زندگی هم گویا فعل عنصر قابل توجهی است که مدام می‌تواند زندگی و انتخاب‌های پیش روی یک انسان را تغییر

- بیشتر
کتابخوان
۱۴۰۲/۱۰/۱۲

کتاب خوبی بود. پرداختن به فعل بعنوان نمادی از انچه میتواند باشد و یا بشود جالب بود. جنبه های استعاری خوبی داشت. مناسب برای تاتر جدی در مدارس دخترانه

فرهاد: من معلم توام. ۱۷ سال از تو بزرگ‌ترم. لیلا: مهمه؟ فرهاد: مهم نیست؟ لیلا: پدرم ۱۰ سال از مادرم بزرگ‌تره، از نامادریم ۲۰ سال، ولی حتی عاشق‌شون هم نیست، اگر عاشق بود، ۳۰ سال هم اشکالی نداشت.
محمد جواد اخباری
لیلا: برای عشق باید از چه فعلی استفاده کرد؟ «عشق‌ورزیدن»، «عشق‌بازی‌کردن»، «عاشق‌شدن»، «عاشقی‌کردن»؟ «ورزیدن»، «شدن»، «کردن» ربطی به خود «عشق» نداره، می‌آد می‌چسبه به «عشق»، همون‌طور که می‌تونه به هر اسم دیگه‌ای بچسبه: «تنفرورزیدن»، «ناکام‌شدن»، «جسارت‌کردن». اما فعل خودِ «عشق» چیه؟ فعلی که فقط به خود «عشق» برگرده؟ فعلیتِ «عشق» در چه فعلی محقق می‌شه؟ و فاعلیتِ فاعل، یا درست‌تر بگم، عاشقیّتِ عاشق رو چه فعلی آشکار می‌کنه؟ اون فعلی که فعلِ نهایی «عشق» باشه، هیچ‌کدوم این‌ها نیست انگار. عرب‌ها فعل بهتری براش دارن: “عَشِقَ”؛ خودِ خودِ کلمه فقط.
کاربر ۹۸۲۰۹۷
افراشته: ببخشید، یه سؤالی داشتم. جریان این «فعل» چیه؟ فرهاد: کدوم فعل؟ افراشته: اینکه فعل یه چیزِ انقلابیه. فرهاد: (به‌شوخی) شما به هر چیزِ انقلابی حساسین انگار. افراشته: دیگه کی حوصلهٔ انقلاب رو داره؟ فرهاد: این یه استعاره‌ست. افراشته: حتی به‌صورت استعاره.
88
لیلا: یه سؤال داشتم آقای کاتب. فرهاد: دربارهٔ چی؟ لیلا: دربارهٔ ضمیر. فرهاد: بپرس! لیلا: چرا همه وقتی می‌خوان از من حرف بزنن به شکل «ضمیر» از من نام می‌برن؟ فرهاد: چه ضمیری؟ لیلا: ضمیرِ «او». فرهاد: نمی‌فهمم چی می‌گی. لیلا: ما از ضمیر به‌جای اسم استفاده می‌کنیم، مگه نه؟ برای پدرم من یک «او» ی افسرده‌م، برای خانم افراشته من یک «او» ی گستاخم و برای هم‌کلاسی‌هام یک «او» ی مزاحم و منزوی... «او»... یک ضمیر بی‌وجود... و شما... فرهاد: من چی؟ لیلا: چه‌طور می‌تونم در زبانِ شما و برای شما از هر ضمیری تهی بشم؟ فرهاد: و اون‌وقت چی باقی می‌مونه؟ لیلا: لیلا آرش، یه وجود بی‌ضمیر.
کاربر ۶۸۳۵۲۰
آرش: دربارهٔ چی هست این افسانه؟ فرهاد: دربارهٔ لحظه‌ای که آدم باید تصمیم بگیره کاری رو انجام بده، و اون لحظه به‌اندازهٔ همهٔ زندگیش و به بهای همهٔ زندگیش کش می‌آد.
محمد جواد اخباری
پریسا: زندگی‌تون خوبه؟ فرهاد: بله خوبه، زندگی‌ای که توی یه لحظهٔ اضطراری آغاز شد و اون لحظه سال‌هاست که ادامه داره، با آمیزه‌ای از شرم و عذاب.
کاربر ۹۸۲۰۹۷
آرش: دربارهٔ چی هست این افسانه؟ فرهاد: دربارهٔ لحظه‌ای که آدم باید تصمیم بگیره کاری رو انجام بده، و اون لحظه به‌اندازهٔ همهٔ زندگیش و به بهای همهٔ زندگیش کش می‌آد.
محمد جواد اخباری
اون چیزی که در هستی برای ما محدودیت ایجاد می‌کرد، یا دقیق‌تر بگم برای فعل قیدوبند می‌گذاشت ما اسمش رو گذاشتیم «قید»: هنوز، الان، همیشه. صفت‌ها تنوع زندگی هستن، فکر کنید اگه همه‌ش یه چیز بود، یه شکل بود، صفت‌ها وجود نداشتن اون‌وقت. فعل‌ها اما برای من یه موجود زنده‌ن، فسیل‌های زنده‌ای که آخرین سلول‌های زبان رو حفظ می‌کنن.
کاربر ۹۸۲۰۹۷
لیلا: چرا همه وقتی می‌خوان از من حرف بزنن به شکل «ضمیر» از من نام می‌برن؟ فرهاد: چه ضمیری؟ لیلا: ضمیرِ «او». فرهاد: نمی‌فهمم چی می‌گی. لیلا: ما از ضمیر به‌جای اسم استفاده می‌کنیم، مگه نه؟ برای پدرم من یک «او» ی افسرده‌م، برای خانم افراشته من یک «او» ی گستاخم و برای هم‌کلاسی‌هام یک «او» ی مزاحم و منزوی... «او»... یک ضمیر بی‌وجود
mobina
شیوا: تو فکر می‌کنی عشق به تو مجوز هر کاری رو می‌ده؟ حتی ویران‌کردنِ زندگیِ دیگران؟ فکر نکن چون مثل یه دیوانه عاشقش بودی، از من مُحق‌تر بودی به زندگی با اون.
محمد جواد اخباری
شیوا: فکر کردی اون حرف‌ها می‌ره توی هوا گم می‌شه؟ ها؟ فکر کردی می‌ره گم می‌شه؟ فکر کردی می‌تونی اون‌جا وایستی و اون‌طوری حرف بزنی، و از اون چیزا و فکر کنی در من هیچ اتفاقی نمی‌افته؟ فکر کردی اون حس، اون حال در من فراموش می‌شه؟ با توام، فکر کردی من فراموش می‌کنم؟
masoome
فرهاد: این یه افسانه‌ست. آرش: دربارهٔ چی هست این افسانه؟ فرهاد: دربارهٔ لحظه‌ای که آدم باید تصمیم بگیره کاری رو انجام بده، و اون لحظه به‌اندازهٔ همهٔ زندگیش و به بهای همهٔ زندگیش کش می‌آد. آرش: من که خیلی نفهمیدم.
masoome
لیلا: من اون‌جا به خورشید خیره بودم، شاید ده دقیقه، و شما هنوز فکر می‌کنید من فقط از سر ناکامی در عشق بود که رفتم اون بالا؟ شیوا: پس از سر چی بود؟ (درنگ و سپس...) لیلا: نفس اینکه جهان از اینکه هست دورتر نمی‌ره، و زبان امکانِ گشایشِ تمام وجود ما رو نداره، و زمان در دایره‌ای به پس و پیش می‌ره و ما هر بار به خودمون می‌رسیم، به همون جایی که بودیم. این از هر ناکامی‌ای عمیق‌تره.
masoome
این درسته یه نظریه‌ای تو شیمی وجود داره که مولکول‌ها و اتم‌ها رو یه موجود زنده می‌دونه؟... درواقع آیا حرکت مولکولی می‌تونه به اون‌ها ساحت یه موجود زنده رو بده؟ من یه جا خونده‌م.... یا نه، خودم به این فکر افتاده‌م... حالا این خیلی مهم نیست... مسئله اینه که شاید ترکیب‌های مولکولی مثل یه جور جمله هستن. وقتی مولکول‌ها به هم می‌چسبن، عین واج‌ها و تک‌واژها و واژه‌ها یه جملهٔ کامل رو به وجود می‌آرن. آیا مولکول‌ها شبیه فعل نیستن؟ یه جور حرکت... همون حرکت مولکولی، همون حرکتی که در ذات هر فعل هست ـ
masoome
لیلا: چرا همه وقتی می‌خوان از من حرف بزنن به شکل «ضمیر» از من نام می‌برن؟ فرهاد: چه ضمیری؟ لیلا: ضمیرِ «او». فرهاد: نمی‌فهمم چی می‌گی. لیلا: ما از ضمیر به‌جای اسم استفاده می‌کنیم، مگه نه؟ برای پدرم من یک «او» ی افسرده‌م، برای خانم افراشته من یک «او» ی گستاخم و برای هم‌کلاسی‌هام یک «او» ی مزاحم و منزوی... «او»... یک ضمیر بی‌وجود... و شما... فرهاد: من چی؟ لیلا: چه‌طور می‌تونم در زبانِ شما و برای شما از هر ضمیری تهی بشم؟
masoome
اما فعل خودِ «عشق» چیه؟ فعلی که فقط به خود «عشق» برگرده؟ فعلیتِ «عشق» در چه فعلی محقق می‌شه؟ و فاعلیتِ فاعل، یا درست‌تر بگم، عاشقیّتِ عاشق رو چه فعلی آشکار می‌کنه؟ اون فعلی که فعلِ نهایی «عشق» باشه، هیچ‌کدوم این‌ها نیست انگار. عرب‌ها فعل بهتری براش دارن: “عَشِقَ”؛ خودِ خودِ کلمه فقط.
88
فرهاد: من معلم توام. ۱۷ سال از تو بزرگ‌ترم. لیلا: مهمه؟ فرهاد: مهم نیست؟ لیلا: پدرم ۱۰ سال از مادرم بزرگ‌تره، از نامادریم ۲۰ سال، ولی حتی عاشق‌شون هم نیست، اگر عاشق بود، ۳۰ سال هم اشکالی نداشت.
محمد جواد اخباری
لیلا: نفس اینکه جهان از اینکه هست دورتر نمی‌ره، و زبان امکانِ گشایشِ تمام وجود ما رو نداره، و زمان در دایره‌ای به پس و پیش می‌ره و ما هر بار به خودمون می‌رسیم، به همون جایی که بودیم. این از هر ناکامی‌ای عمیق‌تره.
کاربر ۹۸۲۰۹۷

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۳۰%
تومان