دانلود و خرید کتاب صوتی خاک غریب
معرفی کتاب صوتی خاک غریب
کتاب صوتی خاک غریب نوشتهٔ جومپا لاهیری و ترجمهٔ امیرمهدی حقیقت است. آرمان سلطان زاده و مریم پاک ذات و مهدی صفری گویندگی این مجموعه داستان کوتاه هندی را انجام دادهاند و آوانامه آن را منتشر کرده است. داستانهای این مجموعه دربارهٔ زندگی افرادی است که از هند مهاجرت کردهاند یا اصالت هندی دارند و حالا در جایی به جز هند، با فرهنگی بسیار متفاوت زندگی میکنند.
درباره کتاب صوتی خاک غریب
کتاب صوتی خاک غریب مجموعهای از داستانهای کوتاه است که از مهاجرت صحبت میکنند. داستانهای این مجموعه به دو بخش تقسیم میشوند: بخش اول پنج داستان کوتاه است و بخش دوم سه داستان کوتاه مرتبط به هم. جومپا لاهیری برای نوشتن داستانها و پیدا کردن شخصیتهای اصلی به سراغ آدمهایی رفته است که یا از هند مهاجرت کردهاند و یا اصالت هندی دارند و از مسائلی نوشته است که در جریان این مهاجرتها برایشان رخ میدهد.
تحت تأثیر محیط جدید قرار گرفتن، احساس غربت، تنهایی یا غریبگی، ترس از یک محیط و فرهنگ جدید یا هرچیزی که مهاجران را درگیر خود میکند. در این داستانها اتفاق خاص یا عجیبی نمیافتد، اما روایت نویسنده از لحظات روزمرگی چنان شیرین است که تمامی داستانها را به یک اثر خواندنی تبدیل کرده است. مجموعهٔ «خاک غریب» جایزهٔ بینالمللی «فرانک اوکانر» در سال ۲۰۰۸ و جایزهٔ «کامن ولث» در سال ۲۰۰۹ را از آن خود کرده است. علاوهبر این در فهرست مرور کتاب نیویورک تایمز در ردهٔ اول بهترین کتاب سال ۲۰۰۸ قرار داشته است.
شنیدن کتاب صوتی خاک غریب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خاک غریب کتابی جالب برای تمام دوستداران ادبیات داستان خارج و علاقهمندان به آثار نویسندگان هندی است.
درباره جومپا لاهیری
جومپا لاهیری (Jhumpa Lahiri) با نام اصلی «نیلانجانا سودشنا» ۱۱ ژوئیهٔ ۱۹۶۷ در لندن از پدر و مادری هندی متولد شد. او نویسندهٔ برندهٔ جایزهٔ ادبی پولتیزر در سال ۲۰۰۰ است. خانوادهٔ او زمانی که دخترشان ۳ساله بود، به آمریکا مهاجرت کردند. پدرش کتابدار دانشگاه بود و مادرش هم علاقهٔ بسیاری به این داشت که بچههایش با فرهنگ بنگالی آشنا شوند. این است که زندگی او در دوران کودکی با سفرهایی به هند پر شده است. این خصیصه در داستانهایش نیز بازتاب پیدا کرده است. جومپا لاهیری در کالج برنارد، مدرک لیسانس ادبیات انگلیسی گرفت و در دانشگاه بوستون در رشتههای زبان انگلیسی، ادبیات خلاق و ادبیات تطبیقی فوقلیسانس گرفت. بعد هم در رشتهٔ مطالعات رنسانس مدرک دکترا گرفت. او در سال ۲۰۰۱ با آلبرتو ووروولیاس - بوش روزنامهنگار ازدواج کرد. آنها ۲ فرزند به نامهای «اکتاویو» و «نور» دارند. باراک اوباما در دوران ریاستجمهوریاش در آمریکا، جومپا لاهیری و ۵ نفر دیگر را به عضویت كميتهٔ هنری و علوم انسانی درآورد و کار و فعالیت در زمینههای فرهنگی و اجتماعی را بر عهدهٔ آنان سپرد.
از میان کتابهای جومپا لاهیری میتوان به مجموعه داستان «مترجم دردها» اشاره کرد که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و سال بعد، جایزهٔ ادبی پولیتزر را از آن خودش کرد. «خاک غریب» (مجموعه داستان)، «همنام» (رمان)، «پاتوقها» (رمان) و «گودی» (رمان) هم از جمله کتابهای پرفروش او هستند. «همنام» در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و چند سال بعد در ساخت فیلمی به همین نام مورداقتباس قرار گرفت. کتاب «به عبارت دیگر» نیز مجموعهای از نوشتهها و یادداشتهای لاهیری دربارهٔ یادگرفتن زبان جدید است. او که تصمیم گرفته بود زبان ایتالیایی بخواند، در این کتاب از تجربهٔ غرقشدن در یک زبان و فرهنگ و دنیای جدید و لذت آموختن آن نوشته است. عموم موضوعاتی که لاهیری در داستانهایش به آنها میپردازد، مهاجرت است. خانوادههایی که از هند به لندن و آمریکا مهاجرت کردهاند و این مهاجرت، تفاوت فرهنگی، دغدغههای والدین، مسائلی که با آن روبهرو میشوند، اهمیت فرهنگ کشور مبدأ و تأثیر آن در زندگی فرزندانشان و... در کتابها و آثار او بازتابی گسترده دارند.
درباره امیرمهدی حقیقت
امیرمهدی حقیقت ۲۷ شهریور ۱۳۵۳ در تهران متولد شد. او از سال ۱۳۸۰ با ترجمهٔ کتاب «مترجم دردها» نوشتهٔ «جومپا لاهیری» وارد عرصهٔ حرفهای ترجمهٔ ادبی شد. تمرکز اصلی او بر ادبیات آمریکای شمالی، بهخصوص داستان کوتاه است و آثاری را در حوزههای بزرگسال و کودک و نوجوان ترجمه کرده است. امیرمهدی حقیقت تابهحال آثار نویسندگان بسیاری مانند جومپا لاهیری، «سام شپارد»، «گی دو ماپاسان»، «هاروکی موراکامی» و «کازئو ایشی گورو» را به پارسی برگردانده است.ت.
بخشی از کتاب صوتی خاک غریب
«بعد از مرگ مادر روما، پدر از شرکت داروسازی که چندین دهه توش کار میکرد بازنشسته شد و بنا کرد به اروپاگردی ــ قارهای که تا آنوقت ندیده بود. پارسال فرانسه و هلند را دیده بود و تازگیها هم رفته بود ایتالیا. با تور میرفت. با اتوبوس، همراه غریبهها، از وسط طبیعت میگذشت. ترتیب اقامت در همه هتلها، وعدههای غذایی و بازدید از موزهها از پیش داده شده بود. سفرش هر بار دو سه هفته، گاهی چهار هفته، طول میکشید. روما در طول سفر هیچ خبری از پدر نداشت. هربار، پرینت اطلاعات پرواز پدر را با آهنربا به در یخچال میزد و روز پروازش اخبار تلویزیون را تماشا میکرد که خاطرجمع شود هیچ جای دنیا هیچ هواپیمایی سقوط نکرده.
گاهیوقتها کارتپستالی به سیاتل، جایی که روما و آدام و پسرشان، آکاش، توش زندگی میکردند، میرسید. کارتپستالها تصویرهایی بودند از کلیساها، فوارههای سنگی، بازارچههای شلوغ و بامهای سفالی خانهها که آفتابِ عصرگاهی رنگهای شادِ گرمی بهشان داده بود. پانزده سالی از اولین و آخرین سفر پرماجرای روما به اروپا میگذشت. با دو تا از دوستهاش تور یکماهه یورو رِیل را گرفته بود و اروپا را چرخیده بود ــ روما آنموقع دستیار وکیل بود و با حقوقهایی که جمع کرده بود، پول سفرش را جور کرده بود. شبها توی اقامتگاههای قدیمی میخوابیدند و صرفهجوییهای آن روزهاش در آن دوره از زندگی برایش غریب بود. آن سفر، جز از همین کارتپستالها که حالا پدر میفرستاد، چیزی سوغاتی نخریده بود. پدر، کوتاه و کلی، از چیزهایی که میدید و کارهایی که میکرد مینوشت: «دیروز، گالری یوفیزی. امروز، پیادهروی تا آنطرف آرنو. برنامه فردا سفر به سیناست.» گاهی تکجملهای هم درباره آب وهوا بود. ولی هیچوقت هیچ حسی از حضور پدر در آنجاها در کار نبود. روما یاد تلگرافهای سالها قبلِ پدر و مادرش میافتاد که بعد از هربار سفر به کلکته و بازگشتِ صحیح و سالم به پنسیلوانیا، به فک وفامیلهاشان توی کلکته میفرستادند.
این کارتپستالها در واقع اولین نامههایی بود که روما از پدرش میگرفت. توی عمر سی و هشت سالهاش هیچوقت پیش نیامده بود که پدر برایش نامه بنویسد. نامهنگاریها یکطرفه بود. سفرهای پدر آنقدر کوتاه بود که روما وقتِ جوابدادن نداشت. تازه، پدر در موقعیتی نبود که نامه به دستش برسد. خط پدر ریز و دقیق بود و بفهمینفهمی زنانه. خط مادرش یک مشت حرف کوچک و بزرگِ انگلیسی توهَمتوهَم بود؛ مادر هر حرف را فقط یکجور بلد بود ــ یا کوچک یا بزرگ. کارتپستالها خطاب به خود روما بود. پدر هیچوقت اسم آدام را نمیآورد؛ از آکاش هم چیزی نمیگفت. فقط آخر نامهاش بود که نشان میداد با هم نسبت دارند. نامه را اینطور امضا میکرد: «شاد باشی. با عشق، بابا.» انگار شادبودن به همین سادگی باشد.
پدر بنا بود ماه اوت باز به سفر برود ــ اینبار به پراگ. ولی گفته بود قبلش میتواند بیاید خانهٔ جدید آنها را که در شرق سیاتل خریده بودند ببیند و یک هفته پیششان بماند. بهار آن سال، به خاطر کار آدام، از بروکلین بلند شده بودند. یک شب که روما توی آشپزخانه خانه جدیدش شام میپخت، پدر زنگ زده بود و پیشنهاد داده بود بیاید پیششان. زنگ پدر غافلگیرش کرده بود. بعد از مرگ مادر، روما تا مدتها خودش را موظف میدید شب به شب به پدر زنگ بزند و بپرسد روزش را چطوری گذرانده. حالا کمتر تلفن میزد ــ معمولا هفتهای یک بار، یکشنبهعصرها. پشت تلفن به پدر گفت «اینجا همیشه قدمتون سرِ چشمه. خودتون میدونید که اصلا پرسیدن نداره.»
مادر هیچوقت نمیپرسید. بلیت هواپیما توی دستش، زنگ میزد میگفت «جولای داریم میآییم ببینیمتون.» روما زمانی از این بیملاحظگی عصبانی میشد. حالا حسرتش را میخورد.»
زمان
۱۳ ساعت و ۱۷ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۴۳۸٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۳ ساعت و ۱۷ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۴۳۸٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
هر کتابی که آرمان سلطان زاده گویندگی کرده عالیه، شک نکنید
واقعا داستانهای خوبی نیستن، فقط گویندگی خوبه