دانلود و خرید کتاب صوتی کلارا و خورشید
معرفی کتاب صوتی کلارا و خورشید
کتاب صوتی کلارا و خورشید نوشتهٔ کازوئو ایشی گورو و ترجمهٔ شیوا مقانلو و با صدای راضیه هاشمی است و انتشارات ماه آوا آن را منتشر کرده است. این کتاب صوتی دربارهٔ رباتی به نام کلارا است که به دلیل رفتار منحصربهفردی که دارد، زندگی متفاوتی را از دیگر رباتها تجربه میکند.
درباره کتاب صوتی کلارا و خورشید
ایشی گورو در کلارا و خورشید، از زبان یک راوی اولشخص داستانش را روایت میکند که مشغول شرح جهان پیرامون و انسانهای حاضر در زندگی خود است. این راوی باهوش، آرام و پذیراست و اگرچه معانی عمیقتری را از پس رفتار ظاهری انسانها درمییابد، اما درنهایت به اصولی پایبند است که اجازهٔ جنگ یا اعتراض مستقیمی به او نمیدهد. زبان این راوی ترکیبی از سادگی و فخامت است. در این کتاب ایشی گورو اثری از بازیهای زبانی پیچیده و زبانورزیهای غریب و آزمایشگاهیِ برخی نویسندگان معاصر نیست، ولی شخصیتها گفتاری صحیح و سلیس دارند که به آنها ـ در هر رتبهای که باشند ـ تشخص میبخشد.
کلارا و خورشید اگرچه نشانههای مشخص برخی ژانرهای ادبی را دارد، اما هرگز در قالب صرفاً یک اثر ژانری نمیگنجد و با خلاقیت فردی نویسنده، از سطوح ژانری فراتر میرود. مثلاً علاقهٔ او به ژانر علمی/تخیلی و زیرشاخههایش، بهخصوص ادبیات پادآرمانشهری، در هرگز رهایم نکن و رمان پیشرویتان، کلارا و خورشید، نمایان است؛ همچنان که رد پای ژانر جنایی در وقتی یتیم بودیم؛ و نشانههای آشکار ژانر فانتزی در غول خفته. اما سطح ژانری برای ایشی گورو بهانهای است تا دغدغههای خاص و مهم خود درمورد انسان و تنهایی و عشق و امید و شکست و مرگ را نمایش دهد و درنهایت همهچیز را به مخاطب واگذار کند. شاید به همین دلیل است که نتیجهگیری و پایان قطعی و غایی که از مهمترین نشانههای ادبیات ژانر است، در آثار او غایب است.
کلارا و خورشید رمانی ساده و باشکوه است، رمانی که هر مخاطبی را با هر سن و معلوماتی درگیر میکند و تا انتها میکشاند. کلارا ناظر فروتن و خاموش جامعهٔ ما آدمهای بالغ است که بهدست خودمان جهان را از عاطفه تهی کردهایم و حالا با هزار بهانه و سختی در پی حفظ آخرین بارقههای عشقیم. از این منظر، کلارا و خورشید شاید پاسخی کوتاه و زیبا باشد بر سؤال قدیمی و پیچیدهٔ انسان بودن یعنی چه؟
کلارا و خورشید، داستان جذابی از زندگی یک ربات است که هرچند زندگیاش مانند بقیه رباتها از فروشگاه آغاز میشود، اما به خاطر حساسیت و رفتار متفاوتش، طور دیگری جلو میرود.
کلارا هم مانند رباتهای دیگر، نیرویش را از خورشید میگیرد. اودر مغازه کنار ربات دیگری به نام رزا قرار گرفته است و یک روز جلوی ویترین میآیند تا دیده شوند و خریده شوند. هرچند کلارا پشت شیشه منتظر است، اما از نگاه کردن به منظره، تماشای خیابان و دیدن آدمهای توی پیادهرو لذت میبرد. او دوست دارد آدمها و رباتهای دیگر را هم ببیند تا بفهمد آنها چه کار میکنند.
وقتی کلارا پشت ویترین میآید، با دختری به نام جوسی آشنا میشوند. دختر لاغر و رنگپریدهای که از داخل یک تاکسی کلارا را دیده است و فهمیده که او را میخواهد. هرچند نگاه غمگین او هم توجه کلارا را به خود جلب میکند. آشنایی جوسی و کلارا داستان زیبایی را رقم میزند...
شنیدن کتاب صوتی کلارا و خورشید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران رمانهای علمیتخیلی با بنمایهٔ مسائل انسانی پیشنهاد میکنیم.
درباره کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو، داستاننویس، فیلمنامهنویس و موسیقیدان انگلیسی، از تحسینشدهترین نویسندگان معاصر جهان بهشمار میرود. او در سال ۱۹۵۴ در ژاپن بهدنیا آمد و در ۵سالگی همراه خانواده به انگلستان مهاجرت کرد. ایشی گورو مدرک کارشناسی خود را در رشتههای زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت و مدرک کارشناسی ارشد را در رشتهٔ نویسندگی خلاق از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرده است و پایاننامهاش نخستین رمانش بود: منظر پریدهرنگ تپهها (۱۹۸۲).
ایشی گورو در تمام این سالها بهشکلی مداوم و خستگیناپذیر در کار خلق هنری بوده است. او در کنار نوشتن یک مجموعهداستان و چند داستان کوتاه پراکنده و چهار فیلمنامه و چند ترانهٔ متن برای آلبومهای موسیقی، بیشتر بهعنوان رماننویسی مورد توجه و تحسین واقع شده که یکبهیک آثارش موفق ظاهر شدهاند: هنرمندی از جهان شناور (۱۹۸۶، برندهٔ جایزهٔ کتاب کاستا، نامزد جایزهٔ بوکر)، بازماندهٔ روز (۱۹۸۹، برندهٔ جایزهٔ بوکر)، تسلیناپذیر (۱۹۹۵)، وقتی یتیم بودیم (۲۰۰۰، نامزد جایزهٔ بوکر)، هرگز رهایم مکن (۲۰۰۵، یکی از صد کتاب برگزیدهٔ قرن بهانتخاب نشریهٔ تایمز، نامزد جایزهٔ بوکر)، و غول خفته (۲۰۱۵). ایشی گورو نشان عالی هنر و ادب از کشور فرانسه، نشان عالی خورشید فروزان از کشور ژاپن، نشان شوالیهٔ والامقام از انگلستان، و چندین جایزه و نشان فرهنگی مهم بینالمللی را هم دریافت کرده و چند اقتباس سینمایی موفق نیز براساس آثار او ساخته شده است. اما از همه مهمتر، ایشی گورو در سال ۲۰۱۷ بهخاطر مجموعهآثار خود برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل شده است. بیانیهٔ کمیتهٔ این جایزه او را چنین توصیف کرده: «کسی که با رمانهایش، رمانهایی نمایشگر عواطف بسیار نیرومند، ورطهای را آشکار میکند که زیر احساس واهی ارتباط ما با جهان هستی نهفته است.»
بخشی از کتاب صوتی کلارا و خورشید
«وقتی من و رُزا تازه به فروشگاه آمده بودیم، جایمان وسط فروشگاه بود، کنار میز روزنامهها، و از آنجا میتوانستیم نصفِ بیشتر پنجره را ببینیم، و از همانجا میشد بیرون را هم تماشا کنیم: کارمندان اداری عجول، تاکسیها، رانندهها، توریستها، مرد گدا و سگش، و بخش پایینی ساختمان آر.پی.او. همینکه کمی بیشتر جا افتادیم، مدیرمان به ما اجازه داد آنقدر به پنجره نزدیک شویم که دیگر درست پشت قاب قرار بگیریم، طوریکه حالا میتوانستیم ببینیم ساختمان آر. پی.او چقدر بلند است. اگر در زمان درست پشت پنجره حاضر میشدیم، حتی میشد خورشید را هم حین سفرش تماشا کنیم که مابین بام ساختمانها، از سمت ساختمان ما تا سمت ساختمان آر.پی.او، در حرکت بود.
وقتهایی که آنقدر خوششانس بودم خورشیدخان را حین حرکتش ببینم، صورتم را بهطرفش میچرخاندم تا در حد توانم از شیرهٔ گوارایش تغذیه شوم، و اگر رزا هم با من بود به او میگفتم همین کار را بکند؛ گرچه پس از یکی دو دقیقه، مجبور بودیم به جای قبلیمان برگردیم. اوایل که تازهوارد بودیم، نگران میشدیم نکند حالا که از وسط فروشگاه خورشید را نمیبینیم، ضعیف و ضعیفتر شویم. اما آ.اف رکس پسر، که آن وقتها کنار ما قرار داشت، یک بار بهمان گفت که جای نگرانی نیست و هرجا باشیم خورشید راهی برای رسیدن به ما پیدا میکند. موقع این صحبت، به تختههای کف اتاق اشاره کرد و گفت: «اونها نقاشیهای خورشید هستن. اگر نگرانین، میتونین خیلی راحت لمسشون کنین و دوباره قدرت بگیرین.»
این صحبت زمانی پیش آمد که مشتری نداشتیم، مدیرمان هم سرش گرم مرتب کردن قفسههای قرمز بود و من هم نمیخواستم با اجازه گرفتن، حواسش را پرت کنم. پس نگاهی زیرچشمی به رزا انداختم و وقتی با نگاهی مات جوابم را داد، جلو رفتم جلو رفتم، خم شدم و هر دو دستم را به نقاشی خورشید روی کف زمین رساندم. اما همینکه با انگشتهایم لمسش کردم، نقاشی ناپدید شد و گرچه تمام سعیام را کردم، یعنی روی لکههای بهجامانده از نقاشی خورشید را نوازش کردم و وقتی فایده نکرد دستهایم را محکم روی کفپوشها مالیدم، اما نقاشی دیگر برنگشت.»
زمان
۱۱ ساعت و ۳۴ دقیقه
حجم
۶۴۶٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۱ ساعت و ۳۴ دقیقه
حجم
۶۴۶٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
اوایل داستان به نظرم جالب بود، ولی کم کم اواسط رمان کشش کم شد. فکر می کنم با توجه به خلاقیت نویسنده و خلق محیطی خیالی اما قابل باور، می توانست معنای خیلی بهتر و پررنگتری رو در داستان بگنجاند؛
به نظرم نویسنده این بار هم نتونسته چیزی رو که دنبالش بوده درست بیان کنه، یه جورایی مث یه شعره که قافیه و ردیفهاش خوبن اما محتواش معمولیه... خلاصه به نظرم هرگز رهایمنکن از این بهتر بود.. اما به لحاظ تبدیل