دانلود و خرید کتاب صوتی سقوط
معرفی کتاب صوتی سقوط
کتاب صوتی «سقوط» نوشتهٔ آلبر کامو با ترجمهٔ کاوه میرعباسی و گویندگی اطهر کلانتری در انتشارات رادیو گوشه به چاپ رسیده است. این کتاب را میتوانید از طاقچه دریافت کنید. «سقوط» اثر آلبر کامو نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار الجزایریتبار فرانسوی و برنده نوبل ادبیات است. این کتاب داستان زندگی شخصی به اسم ژان باتیست کلمانس ( یحیای تعمیددهنده نداکننده) است که در رستورانی با غریبهای همکلام میشود و داستان زندگیاش را برای وی بازمیگوید. ژان باتیست که در گذشته وکیل موفقی بوده و اینک خود را «قاضی توبهکار» میخواند، شبی در حال قدم زدن روی پلی که از رودخانه میگذشت، از کنار ماجرایی انسانی بیتفاوت عبور کرده و همین کار باعث تاثیراتی در زندگی و آیندهاش میشود. ژان پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست معاصر این کتاب را «زیباترین و فهمناشدهترین» کتاب کامو خوانده است. این رمان کوتاه و پرمحتوا چگونه کتابی است؟ رسالهای فلسفی است، حدیث نفس است، یا همهٔ اینها و چیزهایی دیگر؟
کامو با روح حساس و نازکبینش زیر نقاب پاکدامنی و پارسایی که بیشتر آدمها میکوشند به صورتشان بزنند، دورویی و ریا و دزدی و جنایت میبیند. یعنی آدمی منفیباف و بدبین است یا حقیقتگرا؟ متأسفانه ما آدمها هرچه زمان میگذرد، هرچه دانش و فنآوری پیشرفت میکند، آزمندتر و قدرتطلبتر میشویم و بهنام انساندوستی، به آدمها و به خودمان خیانت میکنیم. موضوعی که تمام عمر کامو را رنج داد و راه چارهای هم برای آن نمیدید. کامو با ظرافتی خاص نام کتاب را انتخاب کرده و در طول داستان علاوه بر اینکه هبوط معنوی و دنیوی شخصیت اصلی داستان را به تصویر میکشد، نقطه آغازین این هبوط را نیز واقعه سقوط یک زن از روی پل به داخل رودخانه قرار داده است.
درباره کتاب سقوط
کتاب سقوط از یک واقعیت دردناک ذات بشر پرده برمیدارد. این که در وجود بشری که خود را درستکار و پاکنهاد می داند، شر همواره بر خیر پیروز شده است چون از هوای نفس و غریزه پیروی میکند. کتاب به صورت مونولوگ اول شخص نوشته شده است. شخصیت داستان، کلمانس در رستورانی به نام «مکزیکو سیتی» با غریبهای، که در اصل خواننده کتاب است، آشنا میشود و داستان زندگیاش را برای او بازگو میکند.
ژان باتیست تعریف میکند که وکیلی تراز اول در پاریس بوده و زندگی بسیار موفقی داشته است. اما شبی که در حال گذشتن از پلی در پاریس بوده، زنی را میبیند که به لبههای پل نزدیک شده است. او با بیتوجهی از کنار زن میگذرد. بعد از چند قدم، صدای برخورد شیئی با آب را میشنود؛ اما برخلاف تمامی ارزشهایی که ظاهراً، در طول اعترافاتش به آنها پایبندی نشان میدهد، هیچ کاری نمیکند. این اتفاق بر زندگی موفق او به عنوان وکیل، تاثیری عمیق میگذارد.
وکیل مدافعی که عمری سر دیگران کلاه گذاشته، عیاشی کرده و هزار جور دوز و کلک برای پر کردن جیب خودش سوار کرده است حالا توبهکار شده و به ظاهر میخواهد از گناهان گذشتهاش دست بکشد اما دیو درونش نمیگذارد. او به گذشتهاش که نگاه میکند، خود را شریف و درستکار و پاکباز میبیند. دروغی بزرگ که خودش کاملا به آن واقف است و در طول مونولوگی درونی با خودش و به ظاهر خطاب به شنوندهای فرضی که او را آقای عزیز میخواند، پی میبرد که در جدال بین خیر و شر در آدمها همیشه شر پیروز بوده چون غریزه و هوای نفس پشت هر شری خانه دارد.
کامو سقوط کلمانس را مانند هبوط آدم از بهشت و تنزلی شدید از دید دنیوی و مادی به تصویر میکشد. این سقوط پسزمینههای حبس، بیگناهی، عدم وجود و حقیقت را نمایان میسازد.
درباره آلبر کامو
آلبر کامو از روزنامهگاران و نویسندگان مشهور قرن بیستم و برنده نوبل ادبیات، در یکی از دهکدههای الجزایر در سال ۱۹۱۳ به دنیا آمد. از آنجا که پدر او در جنگ جهانی اول کشته شد، در خانوادهای بیبضاعت رشد کرد؛ اما به دلیل استعداد بینظیرش توانست با کمکهای یکی از آموزگارانش به دبیرستان وارد شود و ادامه تحصیل دهد. او در نوجوانی به ورزش فوتبال روی آورد و در این زمینه نیز موفق عمل کرد، اما درگیر شدن او با بیماری سل مانع از ادامهٔ فعالیت ورزشی او شد. کامو با ملحق شدن به گروه ادبی آفریقای شمالی به همنشینی با اهل قلم شهر الجزیره پرداخت و آثار متعدد و فاخری از خود بر جای گذاشت. در سال ۱۹۵۷ جایزهٔ نوبل ادبیات را برای نوشتن مقاله «اندیشههایی دربارهٔ گیوتین» علیه مجازات اعدام، دریافت کرد. در آثار او وجهٔ انسانگرایی و اگزیستانسیالیستی موج میزند. از آثار او میتوان به «طاعون»، «بیگانه» و «سقوط» اشاره کرد.
کتاب سقوط را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی و به ویژه دوستداران آثار آلبر کامو از شنیدن این کتاب صوتی لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب سقوط
آقا، یک شامگاه دلپذیر پاییزی بود، هوای شهر هنوز ولرم، هوا بر فراز رودخانهی سن از همان موقع نمناک. شب از راه میرسید، آسمان هنوز سمت غرب روشن بود ولی رو به تاریکی میرفت، چراغهای خیابانی با روشنایی کمسو میتابیدند. اسکلههای ساحلِ چپِ رود سن را به طرف پُلِ دِزار میپیمودم. تلألؤ رود، بین دکههای بستهی راستهی کتابفروشها، به چشم میآمد. اسکلهها خلوت بودند: پاریسیها شام میخوردند. آسمان کمکم از ستارههایی پُر میشد که آدم، با گذر از این چراغ خیابانی به آن یکی، یک نظر میدیدشان. حظ میبردم از بازگشت سکوت، لطافت شب، پاریسِ خالی. خرسند بودم. روز خوشی را سپری کرده بودم: یاری به مردی نابینا، تخفیف مجازات آنطور که انتظار داشتم، موکلم که دستم را بهگرمی فشرد، چند بذلوبخش و، عصر هم، بداههگویی بلیغی دربارهی سنگدلی طبقهی حاکم و فریبکاری نخبگانمان، در حضور چند نفر از رفقا.
تا روی پُل دزار، که آن ساعت کاملاً خلوت بود، رفته بودم تا رود را نظاره کنم که، در شبِ تازهوارد، بهزحمت مشاهده میشد. ایستاده مقابل میدانِ ورِگالان، بر جزیرهی سیته اِشراف داشتم. حس میکردم نیرویی بیکران در وجودم زبانه میکشد و، چهطور بگویم، احساسِ ظفرمندی و نیل به مقصود بر قلبم گرمایی شورانگیز میدمد. قامت راست کردم و میخواستم سیگاری بگیرانم ــ سیگارِ رضایت ــ که، همان لحظه، قهقههای پشتسرم شنیدم. یکه خوردم و سریع روی برگرداندم: کسی را ندیدم. تا نردههای محافظ رفتم: نه دوبهای، نه قایقی. به طرف جزیرهی سیته سر چرخاندم و دوباره غشغشِ خنده از پشت در گوشم پیچید، اما اندکی دورتر، پنداری در سراشیبی رود برود. بیحرکت ماندم. خنده تدریجاً فرومینشست، اما هنوز آن را بهوضوح پشتسرم میشنیدم؛ به نظرم رسید از جایی نمیآید مگر از دل آبها. همزمان، تپش تند قلبم را حس میکردم. مبادا خیال کنید چیز مرموزی در آن خنده بود؛ خندهای بود سرزنده، بدون تصنع، تقریباً دوستانه که اوضاع را سامان میبخشید. اندکی بعد، دیگر چیزی نشنیدم. دوباره مسیر اسکلهها را پی گرفتم، به خیابان دوفَن پیچیدم، بیآنکه نیاز داشته باشم، سیگار خریدم. سردرگم بودم، دشوار نفس میکشیدم. آن شب به دوستی زنگ زدم که منزل نبود. مردد بودم بیرون بروم یا نه که، ناغافل، خندهی عدهای زیر پنجرهها به گوش رسید. بازشان کردم. در پیادهرو، چند جوان شادمانه از یکدیگر جدا میشدند. پنجرهها را دوباره بستم و شانه بالا انداختم. «اصلاً به من چه!» باید پروندهای را بررسی میکردم. به دستشویی رفتم تا لیوانی آب بنوشم. تصویرم در آینه لبخند میزد، اما لبخندش به نظرم دوگانه آمد…
زمان
۴ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۵۹۷٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۵۹۷٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
در ابتدای کتاب کمیسردر گم هستیولی کم کم با متن کتابارتباط میگیرید و جلو میروی.قسمت جالبش ایناستکه پر از نقض است و همه چیز را قبلا زندگی کردیم
متاسفانه خوانش کتابخوان بسیار بده. گویی که فقط روی دو رگه بودن و تن صدا تمرکز داره، بدون انعطاف و لحن مناسب.. اصلا این خوانش کمکی به دریافت بهتر محتوا نمیکنه و حتی جلوگیری هم میکنه
شاهکاری دیگرازآلبرکامو.
از شنیدن این کتاب لذت نبردم به دلیل یکنواخت بودن تن صدای راوی و انگار تمرکز بیشتر روی صدای ایشون بود تا انتقال محتوای کتاب
کتاب صوتی بیشتر برای راننده ها ، بدن سازها ، آشپز ها و ... مناسبه