دانلود و خرید کتاب صوتی عشق روی پیادهرو
معرفی کتاب صوتی عشق روی پیادهرو
عشق روی پیادهرو کتابی از مصطفی مستور، نویسنده سرشناس و موفق ایرانی است که با صدای مهدی پاکدل میشنوید.
درباره کتاب صوتی عشق روی پیادهرو
۱۲ داستان مصطفی مستور در این کتاب دوازده داستان ناب عاشقانهاند. ماجرای ۲ تا از قصهها در خارج از ایران میگذرد و شخصیتهای آن هم خارجی هستند. موضوع این داستانها مثل بیشتر داستانهای مستور، عشق، زندگی، غم و پروردگار است؛ مضامینی که کاملا در هم پیچیده و بهم گرهخوردهاند و شاید هیچکدامشان بدون وجود دیگری معنا و درک نمیشوند.
برخی از این داستانها از خاطرات کودکی مستور الهام گرفته شدهاند. این داستانهای کوتاه آنچنان احساس زیبایی به خواننده میدهند که انگار خودش عاشق شده است.
دو چشمخانه خیس، مثل یک قاصدک، بعداز ظهر سبز، شبهای یلدا، مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت، عشق روی پیادهرو، آرزو، چند خط کج و کوله بر دیوار، آن مرد داس دارد، هل من محیص، زلزله و مهتاب نام داستانهای این مجموعهاند.
شنیدن کتاب عشق ر وی پیادهرو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران داستانهای کوتاه به ویژه داستانهای عاشقانه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب عشق روی پیادهرو
ناگهان از پیچ خیابان بیرون زد. از جلو ساندویچی اصغرچاخان گذشت و یکراست آمد طرف من. خیابان زیاد شلوغ نبود. با خونسردی چاقو ضامندارش را از جیب شلوار سیاه روغنیاش بیرون آورد و آن را تا دستهٔ صدفیاش در پهلوم فرو برد. تیغهٔ چاقو سرد بود و وقتی آن را بیرون کشید برای لحظهای دیدمش و گریخت. پاش به صندوق کوچک عیدیواکسی خورد و اثاثش را روی زمین ریخت و من به یاد تو افتادم که همیشه میگفتی گرسنه که شدی عاشقی را فراموش میکنی، اما نکردم. اوایل شاید به خاطر تو بود که مدتی برای خودم کار پیدا کردم. در یک پمپبنزین. بنزین در گلوی باکهای تشنه میریختم و پول میگرفتم. پول و پول و پول. چهقدر زیاد! آنقدر که در دستهایم جا نمیگرفتند. مثل کارمندهای بانک فقط پولها را میشمردم. نه هزار و هفتصد و چهل و شش تومان دستمزد میگرفتم که تقریبا تمامش صرف خرید کتاب و مجله میشد. جیبهام همیشه خالی بود. ولع یا مرض خواندن داشتم. با فلسفه شروع شد. از هفدهسالگی فیلسوفانه به جهان نگاه میکردم. شده بودم یک بچهفیلسوف سمج که میخواست پشت آسمان را ببیند. یکبار سر کلاس درس گفتی فلسفه برای کسانی است که شکمشان سیر است و مغزشان گرسنه. به فکر یک لقمه نان باش که فلسفه آب است! یادت هست؟
بین مشتی مفهوم گیج شده بودم. سردردهای عجیبی به جانم میافتاد. انگار در کلهام فیلسوفان عالم دوره گرفته بودند و جیغ میکشیدند. از هیاهوشان چیزی نمیفهمیدم. نزدیک بود از سردرد دیوانه شوم. پدرم مرا برد پیش روانپزشک و او توصیه کرد کتاب نخوانم. وقتی به خانه برگشتم پدرم همهٔ کتابهام را در زیرزمین تاریکِ خانه حبس کرد. کمکم جلسهٔ فیلسوفان در ذهنم برچیده شد، اما صداهاشان مثل وزوز مگسی در گوشم باقی ماند. مدتی بعد آن وزوز هم محو شد و سکوت دلچسبی جای آن را گرفت. بعد پدرم مُرد و من گرسنه شدم. در یک نانوایی کار پیدا کردم و عاشقی پاک از خاطرم رفت. تا مدتها ذهنم یخبندان بود. یک روز در انبار آرد نانوایی دیوان کهنهای از حافظ دیدم و شروع کردم به خواندن شعرهاش. بعد حس کردم یخها شروع کردهاند به ذوب شدن.
زمان
۳ ساعت و ۴۱ دقیقه
حجم
۲۰۴٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۴۱ دقیقه
حجم
۲۰۴٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
صدای موزیک خیلی بلنده و راوی تند تند و با عجله میخونه نمی دونم چرا،🤔🤔🤔
با احترام کامل به جناب پاکدل.. من اصن با کتاب خوانی ایشون نتونستم ارتباط برقرار کنم..
خداقوت
خیلیییییییییییییی قشنگه 🤌 ♥️