دانلود و خرید کتاب عشق روی پیاده رو مصطفی مستور
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب عشق روی پیاده رو

کتاب عشق روی پیاده رو

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۹از ۴۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عشق روی پیاده رو

کتاب عشق روی پیاده رو نوشته مصطفی مستور نویسنده‌ی موفق و درخشان ایرانی است، موضوع اصلی این داستان‌ درباره‌ی زندگی، عشق، غم و اندوه و وجود خداوند است، این موضوعات شدیدا پیچیده هستند و به‌صورت مجزا از هم معنی ندارند و می‌توانند ذهن شما را درگیر کنند.

درباره کتاب عشق روی پیاده رو

کتاب عشق روی پیاده رو نوشته‌ی مصطفی مستور داستان‌هایی جذاب و گیرا را شامل ‌می‌شود که به مفهوم و معنای عشق از نگرشی جدید و خاص‌ نگاه می‌کند. بعضی از داستان‌های این کتاب از دوران کودکی و خاطرات مستور نشات گرفته‌اند و درون خودشان حس‌های شیرینی دارند که گاهی آدم دوست دارد مانند شخصیت اصلی آن‌ها عاشق شود.

عاشق شدن همیشه تجربه‌ای خوب و برتر برای انسان‌ها به‌حساب می‌آید و گاهی با حقیقتی فراانسانی ارتباط دارد اما گاهی هم کاملا انسانی است. در بیشتر داستان‌های عاشقانه معمولا شاهد نبود عاشق یا معشوق هستیم و یکی از آن‌ها غایب است. در داستان‌های این اثر از مصطفی مستور شخصیت‌ها با روایت‌هایی عاشقانه، عشق را می‌فهمند و اینگونه به عشق مفهوم متعددی می‌دهند. عشق چیزی است که پیوسته در حال ساخته شدن است.

کتاب عشق روی پیاده رو از ۱۲ داستان کوتاه فارسی جدا تشکیل شده است. ماجرای ۲ داستان این کتاب در خارج از ایران اتفاق می‌افتد و شخصیت‌های اصلی آن نیز خارجی هستند. مانند بقیه‌ی داستان‌های کتاب این دو داستان نیز درمورد عشق، غم و اندوه است. تمام این داستان‌ها موضوع تقریبا یکسانی دارند‌. همه‌‌ی داستان‌های این کتاب، به شیوه خودشان درمورد عشق صحبت می‌کنند، اما در هرکدام از این داستان‌ها عشق متفاوت است. برای هر فردی عشق تعریف خاصی دارد و این مسئله رسیدن به تعریفی یکسان و واحد از عشق را سخت می‌کند. خداوند سرچشمه عشق و به همین دلیل وقتی از عشق حرف می‌زنیم محال است که واژه‌هایی مانند خداوند و غم را به یا نیاوریم.

چرا باید کتاب عشق روی پیاده رو را مطالعه کنیم؟

مصطفی مستور در کتاب عشق روی پیاده رو سعی کرده است مفهوم عشق را از زوایا و نگرش‌های متفاوت به ما نشان دهد. این کتاب به ما کمک می‌کند درد و رنج ناشی از عشق را بیشتر درک کنیم و احساسات ما را پررنگ‌تر می‌کند.

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای طرفداران داستان‌های ایرانی و کوتاه و به‌خصوص دوستداران داستان و رمان عاشقانه ایرانی بسیار مناسب است. این کتاب به دلیل کوتاه بودن داستان‌هایش حوصله شما را سر نمی‌برد و با علاقه آن را خواهید خواند.

درباره مصطفی مستور

مصطفی مستور در سال ۱۳۴۳ در شهر اهواز به دنیا آمده و در رشته عمران از دانشگاه اهواز فارغ‌التحصیل شده است. او اولین اثر خود را در سال ۱۳۶۹ در مجله کیهان به نام «دو چمخانه خیس» منتشر کرد. آقای مستور بعد از فارغ‌التحصیلی، به تحصیل در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی مشغول شد. او علاوه‌بر داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، مترجم و پژوهشگر نیز است.

مصطفی مستور اولین مجموعه داستان خود را در سال ۱۳۷۷ با نام عشق روی پیاده رو را منتشر کرد. کتاب عشق روی پیاده رو از دوازده داستان تشکیل شده است و توسط انتشارات رسش منتشر شده است. روی ماه خداوند را ببوس یکی از پرافتخارترین آثار مصطفی مستور است و می‌توان آن را نقطه‌ی عطفی در زندگی او دانست.

او تا امروز داستان‌های بسیاری از جمله پرسه در حوالی زندگی، من دانای کل هستم، استخوان خوک و دست‌های جذامی، من گنجشک نیستم، حکایت عشقی بی‌شین بی‌قاف و بی‌نقطه، زیر نور کم و ... را چاپ کرده است. این نویسنده ایرانی جوایز بسیاری از جمله جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۲، جایزه بهترین رمان سال‌های ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ و لوح تقدیر مسابقه داستان‌نویسی صادق هدایت را دریافت کرده‌است.

قسمتی از متن کتاب عشق روی پیاده رو

ملافه را روی محسن می‌کشم و عینک کوچک ستاره را از چشم‌هاش برمی‌دارم. چراغ را خاموش می‌کنم و به رخت خواب می‌روم. شاید امشب خواب زودتر سراغم بیاید. اما نمی‌آید. چراغ را که خاموش می‌کنم انگار به دنیای دیگری می‌روم. همه چیز به نظرم غیب می‌شود و هیچ چیز نمی‌بینم. حتی محسن و ستاره را که کنارم خوابیده‌اند. بعد همه چیز می‌شود ابراهیم. خیلی سعی می‌کنم افکارم را به کارهای روزمره‌ای که انجام داده‌ام مشغول کنم. به مدیر و مدرسه و بچه‌های کلاس. اما ذهنم مثل اسب چموشی رو برمی‌گرداند و ابراهیم می‌پرد درست وسط کلاس. آن‌گاه ذهن را از تصاویر آشفته و آميخته به ابراهیم می‌تکانم تا ابراهیم هم پاک شود و خیال به جایی برود که ابراهیم نباشد. به بعد از ظهر که بی بی صدیقه از روضه آمده بود؟ آمده بود تا عروسکی که برای ستاره خریده بود به او بدهد یا کار دیگری داشت؟ آمده بود به دخترش، نرگس خانم، سر بزند یا عروسک و نرگس خانم بهانه بودند تا آن یک جمله را به من بگوید و برود؟ بی بی صدیقه از آن خبره‌ها است. هزار و یک مقدمه می‌چیند تاحرفی را به غیر مستقیم‌ترین شکلش بزند. از وقتی ابراهیم شهید شده بود بیش‌تر سر می‌زد تا هم به دخترش نرگس خانم، که حالا مادر شهید شده بود. دل‌داری داده باشد و هم به من که در واقع عروس دخترش بودم. چه بود آن جمله؟ «امروز نشد فردا، این یکی نشد دیگری، گله چوپون می‌خواد، زن باید صاحاب داشته باشه.»

معرفی نویسنده
عکس مصطفی مستور
مصطفی مستور
ایرانی

مصطفی مستور، داستان‌نویس، پژوهشگر و مترجم ایرانی است که سال ۱۳۴۳ در شهر اهواز به دنیا آمد. دوران کودکی، فردی پرسشگر و کنجکاو بود و از همان دوران به کتاب‌های فلسفی و پرسش‌های عمیق علاقه نشان می‌داد.

زهرا۵۸
۱۳۹۸/۱۱/۲۲

عالیه ...فقط یه سوال ذهنم و درگیر کرده که این سبک جناب مستور چه دلیلی داشته که در هر کتاب نشانی از کتاب دیگر هست در هر داستان آشنایی می یابی و ربطی به داستانی که قبلا خوانده ای برای من یادآور

- بیشتر
ــسیّدحجّتـــ
۱۳۹۸/۰۲/۰۴

آقای خاص، مصطفی مستور! کتاب زیباست لطیف و گیراست دل‌نواز است گاهی اوقات در حین مطالعه‌ی کتاب، چشم‌هایم را می‌بستم و دقایقی فقط از حال درونی خودم لذت می‌بردم؛ چشم‌هایم را می‌بستم و در داستانی که در ذهنم مانده بود غرق می‌شدم... این کتاب را

- بیشتر
vafa
۱۴۰۰/۰۷/۲۸

چقدر اندوه و عشق توی این کتاب جریان داشت...! قلم مصطفی مستور، بسیار سنجیده و هماهنگه. یا به قول کاکتوسِ عزیزم، "موزونه". داستان‌هاش راسته. (!) انگار مدت‌ها به تمام مسائل فکر کرده و تونسته بهترین تعبیر رو ارائه بده که این

- بیشتر
سیّد جواد
۱۳۹۸/۱۰/۲۸

کتاب ۲۲۱ از کتابخانه همگانی، همه داستان ها در یک سطح نبودند، خوب و متوسط و کسل کننده ، در مجموع خوب بود ، نه عالی و جذاب !!

سینا
۱۳۹۷/۱۰/۱۲

یه عاشقانه امروزی ...

🌸فطرس🌸
۱۴۰۰/۱۰/۰۱

همیشه می ترسیدم در چشم هایش نگاه کنم! "آخر او با سادگی اعجاز آوری همه چیز را می فهمد؛" یک شب که داشتم یواشکی از دور نگاهش می کردم، طوری که انگار مچم را گرفته باشد، به چشم هایم خیره

- بیشتر
Hawra
۱۳۹۸/۱۲/۲۵

خوب بود بدنبود

shima mousavi
۱۴۰۰/۰۱/۱۱

کتاب خوبیه ولی فکر میکنم تو تعریف ازش زیادی اغراق میشه.

h.s.y
۱۳۹۹/۰۵/۱۸

اخرین داستانش رو دوست داشتم 😊

مهدی
۱۳۹۸/۰۳/۳۰

توی این کتاب 'مهتاب' روی ماه خداوند را ببوس و چند روایت معتبر رو پیدا کردم. پس با احترام باهاش برخورد کردم. به نظرم کتاب از اول عمر راوی شروع میشه و یه دور توی دنیا می زنه و دست آخر

- بیشتر
«اون پایین چه‌کار می‌کردی؟» «من آواز می‌خواندم. من خواننده بودم.» «چی می‌خوندی؟» «آوازهای اندوه. ما اون پایین داشتیم از غصه دق می‌کردیم. ما فکر می‌کردیم تا ابد اون‌جا گیر کرده‌یم.» «اندوهِ چی؟» «اندوهِ دوری. ما تنها بودیم. از تنهایی می‌ترسیدیم. از تنهایی و ترس گریه‌مون می‌گرفت. جیغ می‌کشیدیم. ضجه می‌زدیم. بعد ناله رو با موسیقی مخلوط کردیم، شد آواز.» «اما شما خوش بودید.» «وقتی کسی پاسخ ما رو نداد مجبور شدیم غم‌هامون رو فراموش کنیم. ما فرض کردیم کسی نیست پس دور خودمون چرخیدیم. یعنی رقصیدیم و الکی خوش شدیم. از اون بالا هیچ صدایی به ما نمی‌رسید. ما کاملا مایوس شده بودیم.» «بندازیدش جایی که کسی رو نبینه. نفر بعد!»
امیررضا
«گاهی هوس می‌کنم بمیرم.»
h.s.y
کاش می‌شد همان‌طور که بلیت می‌خریدم و داخل سینما می‌شدم می‌توانستم وارد بلیت‌فروش سینما بشوم و او را خوب تماشا کنم.
ــسیّدحجّتـــ
وقتی کسی ادراک نمی‌کند، یا کم ادراک می‌کند من می‌توانم دانایی‌ام را هیولاوار بر او بگسترانم و از حیرت و بُهت و شگفتی‌اش کیف کنم. اما او می‌فهمید.
🌸فطرس🌸
چراغ را خاموش می‌کنم و به رخت‌خواب می‌روم. شاید امشب خواب زودتر سراغم بیاید، اما نمی‌آید. چراغ را که خاموش می‌کنم انگار به دنیای دیگری می‌روم.
ــسیّدحجّتـــ
بعضی وقت‌ها مثل یک مجسمه، کنار دیوارِ خانهٔ سابقِ پروین، بی‌حرکت می‌ماند و زمان درازی به رج‌های آجری دیوار خیره می‌شد و گاه صورتش را به دیوار آجری می‌چسباند و زیرلب حرف‌های نامفهومی می‌زد. گاهی بعضی بچه‌ها در همان حال که یاقوت به دیوار خشکش زده بود و تکان نمی‌خورد، از روی شیطنت و بازی، با تکه‌ای زغال شکلش را روی دیوار می‌کشیدند و وقتی یاقوت دیوار را رها می‌کرد و می‌رفت، طرح سیاهی از او با خط‌های کج‌وکوله بر دیوار خانهٔ پروین باقی می‌ماند.
آلوین (هاجیك) ツ
نه هزار و هفتصد و چهل و شش تومان دستمزد می‌گرفتم که تقریبا تمامش صرف خرید کتاب و مجله می‌شد. جیب‌هام همیشه خالی بود. ولع یا مرض خواندن داشتم.
ــسیّدحجّتـــ
«فکر می‌کنی سیل آمده است تا تو سوژه برای عکاسی پیدا کنی؟ سیل آمده است که بفهمی مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت.»
ــسیّدحجّتـــ
من هیچ‌گاه از زیبایی چهره‌ای یا چشمی یا نگاهی یا لبخندی، این‌چنین درمانده نمی‌شوم که از زیبایی و شکوه و بزرگی و توانایی دانستن و فهمیدن روحی پیچیده و وسیع.
زهرا۵۸
زن و مرد برای هم مثل درخت‌اند که شاید میوه‌شان تلخ باشد اما سایه‌شان همیشه خنک است.
زهرا۵۸
سیل که آمد همه‌چیز را خراب کرد. خانه‌ها پُر از آب شده بودند. دیوارها ریخته بود و همه‌جا خیس شده بود.
ــسیّدحجّتـــ
«اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض‌های آب و برق و تلفن و قسط‌های عقب‌افتادهٔ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آب‌گرمکن و اجاره‌نامه و اجاره‌نامه و اجاره‌نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمهٔ نان از کلهٔ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب‌های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و مهمانی و نق‌ونوق بچه و ماشین لباس‌شویی و جاروبرقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می‌زنیم. بیش‌تر از حالا پیش هم‌ایم اما کم‌تر از حالا همدیگر را می‌بینیم. نمی‌توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن باهم را نداریم. در سیالهٔ زندگی دست‌وپا می‌زنیم، غرق می‌شویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دست‌مان ساخته نیست. عشق از یادمان می‌رود و گرسنگی جایش را می‌گیرد و حرف معلم ادبیات‌مان ــ یعنی تو ــ درست از آب درمی‌آید.» و
faatemeehyd
ما اون پایین داشتیم از غصه دق می‌کردیم. ما فکر می‌کردیم تا ابد اون‌جا گیر کرده‌یم.»
مهدی
«گاهی هوس می‌کنم بمیرم.»
ــسیّدحجّتـــ
کش آبی‌رنگی بالای پیشانی‌اش بسته بود تا موهاش آشفته نشود اما دل من آشوب بود.
محمد حیدری
به چروک‌های گوشهٔ چشم‌های مادرم خیره می‌شوم و تعجب می‌کنم که چرا قبلا آن‌ها را ندیده‌ام
sosoke
مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت
asemaneyejan
«ببریدش.» «اعتراض دارم!» «به چی؟» «شما ما رو گول زدید. اون پایین هیچی نمی‌شد پیدا کرد. اون‌جا حتا خودمون رو هم فراموش کرده بودیم. شما زیادی از ما توقع داشتید. این درست نیست.» «ببریدش. باید تا صبح دور خودش بچرخه.»
مهدی
مهتاب همان‌طور که سینی چای را روی میز، جلوم می‌گذاشت بی‌مقدمه و با خنده گفت: «کاش همه هیچی سواد نداشتند. کاش هیچ‌کس درس نمی‌خوند.» وقتی پشت میز، روبه‌روم نشست و لبخند از صورتش پاک شد، خیلی جدی گفت: «به‌نظر من اون‌هایی که هیچ‌چیز نمی‌دونند خوشبخت‌ترند.»
مهدی
سیل آمده است که بفهمی مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت.
بیسیمچی

حجم

۱۰۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

حجم

۱۰۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان