دانلود و خرید کتاب حقیقت آن طور که میسون باتل گفت لسلی کانر ترجمه فرح بهبهانی
تصویر جلد کتاب حقیقت آن طور که میسون باتل گفت

کتاب حقیقت آن طور که میسون باتل گفت

معرفی کتاب حقیقت آن طور که میسون باتل گفت

کتاب حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت داستان جذابی درباره اعتماد به نفس، امیدواری و نجات از لسلی کانر است که با ترجمه فرح بهبهانی می‌خوانید. این داستان درباره ماجرای قتل مرموز دوست میسون باتل است که او را در مظان اتهام قرار می‌دهد.

کتاب حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت در سال ۲۰۱۸ فینالیست جایزه ملی کتاب سال بود. در سال ۲۰۱۹ برنده جایزه اشنایدر فمیلی (کتاب خانوادگی)‌ شد و سال ۲۰۲۰ نامزد جایزه کتاب کارولینای جنوبی بود.

درباره کتاب حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت

میسون باتل دانش آموزی است که جثه بزرگی دارد. زیاد عرق می‌کند و اختلال یادگیری دارد. اما همیشه صادق است. یک روز وقتی بدن بیجان بهترین دوستش بنی را در باغ خانه‌شان پیدا می‌کند به عنوان اولین مظنون شناخته می‌شود. او تمام آنچه را که می‌داند، تمام حقیقت را برای افسر پلیس موبه مو می‌گوید اما نمی‌فهمد چرا کسی حرف او را باور نمی‌کند! اما بدشانسی او همینجا تمام نمی‌شود... 

میسون و دوست ریزه‌ میزه‌اش کالوین، برای فرار از دست روزگوهای محله، یک پناهگاه مخفی و زیرزمینی برای خودشان درست می‌کنند. اما کالوین گم می‌شود و دوباره میسون در دردسر می‌افتد! حالا او چطور می‌تواند بیگناهی خودش را ثابت کند و از  این ماجراهای وحشتناک، جان سالم بدر ببرد؟

حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت داستانی جذاب است که نشان می‌دهد حتی با وجود مشکلات هم می‌توان در برابر زورگویی ایستادگی کرد و راه‌های هوشمندانه‌ای برای نجات زندگی پیدا کرد!

نشریه پابلیشرز ویکلی (Publishers Weekly) و نشریه کرکس ریویو (Kirkus) در سال ۲۰۱۸ این کتاب را به عنوان کتاب برگزیده و کتاب سال معرفی کردند.  

کتاب حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت یک کتاب عالی و الهام‌بخش برای تمام نوجوانان است. اگر با گروه سنی نوجوان کار می‌کنید این داستان زیبا را حتما بخوانید. 

درباره لسلی کانر

لسلی کانر،  در سال ۱۹۵۹ در کلیولند به دنیا آمد و در حال حاضر در کانتیکات زندگی می‌کند. او یکی از نویسندگان پرافتخار ادبیات کودکان و نوجوانان است که با تصویرگری کتاب‌های کودک به این دنیای جذاب وارد شد و علاقه پیدا کرد. 

از میان کتاب‌های لسلی کانر می‌توان به کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی و حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت اشاره کرد. 

بخشی از کتاب حقیقت آن‌طور که میسون باتل گفت

به‌تان بگویم، می‌دانم که این بلوز را کی توی قفسه‌ام گذاشته است. مت درینکر. حروف چاق و سیاه را با یک ماژیک نوشته. نوشته احمغ. یعنی همان‌طور که توی مسابقه هجی جمعه صبح من این کلمه را هجی کردم.

بچه‌ای مثل من نباید توی مسابقه هجی شرکت کند. ولی تمام کلاس‌هفتمی‌ها باید در این برنامه شرکت کنند. دلم نمی‌خواهد سال تحصیلی را این‌طوری شروع کنم. ولی دست من نیست. حذف شدن بچه‌ها از توی کلاس‌ها شروع می‌شود.

من حذف شدم.

یک بار فیلمی درباره مسابقه هجی دیدم. دختره، که انگار افسونی در وجودش بود، کلمه را می‌شنید... هر کلمه‌ای... و حروف خودبه‌خود توی هوا نوشته می‌شدند. حروف می‌چرخیدند و می‌درخشیدند و دنبال زنبورهای کرک‌دار و فرشته‌ها کشیده می‌شدند. آنها مثل شکوفه‌های سیب باز می‌شدند و مثل رنگی که از قلم‌مو می‌ریزد، آویزان می‌شدند. و همیشه درست نوشته می‌شدند.

مردم می‌گفتند در دنیای واقعی این‌جوری نیست، و چیزها را این‌طوری نمی‌بینیم. این حقه سینمایی است. چیزی را که آن دختر دید، من باور می‌کنم. دست‌کم بعضی از آنها را. من هم چیزهایی می‌بینم. ولی بال فرشته یا باز شدن شکوفه نمی‌بینم.

دوشنبه صبح این‌طوری شد. کلمه خودم را شنیدم.

احمق.

احتمالاً از این کلمه آسان‌تر در کل مسابقه هجی کلاس هفتم نبود. حالا به‌تان می‌گویم، می‌دانستم که درست هجی‌اش می‌کنم. احمق م ق دارد. از این حرف‌ها خوشم می‌آید. ولی بعد خیلی بد شد، چون به‌محض اینکه بهش فکر کردم، کلمه دیگری آمد توی ذهنم.

دوازده سالِ طولانی است که با مغزم مشکل دارم. می‌دانم که چطور همه‌چیز را اشتباه می‌گویم. پس چشم‌هایم را بستم. فکر کردم: باشد میسون، نگذار کلمه اشتباه برود توی سرت. کلمه اشتباهی را هجی نکن. این کلمه تو نیست. کلمه تو احمق است. زیر پلک‌هایم کم‌کم حرف‌های درست را دیدم. برای همین است که می‌گویم مثل دختر توی فیلم می‌توانم حروف را ببینم. ولی برای من حروف زشت می‌شوند. محو می‌شوند یا باد می‌کنند. سُر می‌خورند و می‌روند. اگر چشم‌هایم روی حروف می‌ماندند، آنها را می‌قاپیدم و آرام نگه‌شان می‌داشتم.

تیک.‌ تیک. تیک.

در مسابقه هجی نمی‌شود زیاد معطل کرد.

احمق

الف ح م

اینها درست بودند. می‌دانستم که درست هستند. با اطمینان گفتم. تایمر دوباره تیک‌تیک کرد.

سعی کردم حروف را ببینم. واضح. ولی تار شدند. تکه‌تکه شدند. این کلمه را بارها دیده بودم. پلک‌هایم را بیشتر به هم فشار دادم. توی ذهنم گفتم: «لطفاً بگذار ببینم.» جلوی چشمم حروف درشت شدند. تار شدند. بعد چیز دیگری آمد جلوی چشمم، رنگ. گاهی اوقات این‌جوری می‌شود. این دفعه سبز کثیف بود و مثل دود توی هوا شناور شد. وقتی به جواب درست نمی‌رسم این اتفاق می‌افتد. این سبز رنگ فشار است. فشار روی من. مسابقهٔ هجی برای من فشار است.

چشم‌هایم را پشت پلک‌هایم چرخاندم. سعی کردم حروف درهم را پاک کنم. مغزم حرف اشتباه را گرفت. احمغ. م غ.

تیک. تیک.

گفتم م غ.

یکی خرناس کشید.

می‌دانستم که اشتباه کردم. می‌دانستم که باید تمام حروف را می‌گفتم و مسابقه را تمام می‌کردم. دست‌های عرق‌کرده‌ام را با شلوارم خشک کردم. احمق. صدای حرف ق را شنیدم. فوری گفتم. می‌دانستم که این بود. آخرش غ بود؟ نه ق! آخرش ق بود. ولی ق نبود...

تیک. تیک. تیک. وقت تمام شد.

چیزی که من هجی کردم احمغ بود.

ولی صدایش درست بود.

زنگ زده شد. تمام بچه‌های کلاس غریدند.

مت درینکر عاشق این است که یک اتفاق این‌طوری بیفتد. به همین دلیل است که فکر می‌کنم تی‌شرتی را که رویش نوشته شده بود احمغ، او توی قفسه‌ام گذاشته. حتماً کلیدم را برداشته بود تا این کار را بکند. بامزه این است که می‌دانستم روی تی‌شرت چی نوشته شده، به دلیل ح م وسطش. در یک چشم‌به‌هم‌زدن فهمیدم.

مت نمی‌دانست که محبت بزرگی بهم کرده است. من همیشه دوتا تی‌شرت با خودم می‌برم مدرسه. مگر اینکه یادم برود، و درست قبل از ناهار تی‌شرتم را عوض می‌کنم. چون خیلی عرق می‌کنم، خیلی زیاد، و نمی‌توانم جلویش را بگیرم. نمی‌توانم مخفی‌اش کنم. باید سر میز ناهار خشک باشم. واِلا می‌شوم بچه‌ای که حال همه را به هم می‌زند.

خب، امروز یادم رفت تی‌شرت اضافه بردارم. پس تی‌شرتی را پوشیده‌ام که رویش نوشته احمغ. بزرگ است و اندازه‌ام است. تمیز و خشک است. مدام تکان می‌خورم تا نوشته رویش را کسی نبیند.

و اگر ببینند، خب، به‌تان بگویم، اتفاق‌های بدتری می‌افتد.

شاهدخت کتاب ها
۱۴۰۰/۱۰/۰۵

عاااااالیییییییییی بود، فوق العاده , بهترین کتاب بود داستان در مورد یک پسر دانش آموز به نام میسون است که اختلال یادگیری و جثه بزرگی دارد، یک او جسد دوستش را در باغ خانه خودش پیدا می کنند ، پس مظنون

- بیشتر
Kimia.Azimi
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

اول کتاب از نظرم کمی خسته کننده بود. اما از وسط های کتاب ماجرا هیجان انگیز شد و خب نمی شد کتاب رو زمین گذاشت. 🙂👌

به دنبال آلاسکا
۱۴۰۲/۰۷/۲۱

‌پیشنهاد میکنم کتاب “پسر آفتاب” از همین نویسنده رو هم بخونید📝

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۵/۲۸

اوایل داستان همه چیز کند پیش میره اما به مرور کم کم داستان به قدری جذاب میشود که توصیف کردنی نیست:|

houra.sedaghat
۱۴۰۱/۰۵/۰۲

پسری ساده دل و مهربان که اتفاقات تلخی در اطرافش میفتد.... تقریبا تا صفحه ۳۰۰ کتاب میشد روزی دو صفحه یا حتی کمتر خوند ولی یهو اونقدر هیجانش بالا رفت که امشب رو بیدار موندم و خواندم و با میسون

- بیشتر
arad
۱۴۰۱/۱۲/۱۹

کتاب خوبی بود و داستان قشنگی داشت ولی اولای داستان یک خورده خسته کننده هستش و خیلی روزانه طور و آهسته پیش می‌ره ولی از وسطای کتاب داستان می‌ره سر اصل موضوع. من نسخه چاپی رو که خریدم ترجمه و متن

- بیشتر
zahra
۱۴۰۱/۰۲/۱۶

عالی👌👌👌

هاجر
۱۴۰۰/۰۵/۱۶

داستان جذابی داشت

افرا
۱۴۰۳/۰۷/۱۹

باید بدونید، میسون ۳ تا مشکل بزرگ داره! اول، خیلی عرق میکنه. (غدد عرقی‌اش بیش فعال‌ان!) دوم؛ اختلال خواندنِ شدید و سوم... مادبزرگ چیزی از سومین مشکل میسون به افسرِ پلیس نگفت. اما من میگم: اون عواطف خودش رو به صورت

- بیشتر
زهره
۱۴۰۳/۰۵/۲۰

داستان جالبی داشت . متن روانی داشت .توضیحات زیاد و کسل کننده نداشت .و به نظرم داستان می خواست اینو برسونه که ذات خوب همه چیز یک انسان است .چون میسون با تمام بدی هایی که مت در حقش کرده

- بیشتر
باید باهوش باشید تا بدانید عاشق چی هستید.
Molaei
شانس می‌آورید اگر کسی را ببینید و فوری ازش خوش‌تان بیاید، و او هم از شما خوشش بیاید.
Book
آدم‌ها به بهانهٔ اینکه دل‌شون شکسته نباید دل یکی دیگه رو بشکنن.
Book
بهترین حالت ذهنی وقتی است که فکر می‌کنی چیزی نداری از دست بدهی.
Book
وقتی چیزی گفته می‌شود، دیگر برای همیشه گفته شده است.
Book
اون بیرون آدم‌ها فقط منتظر یه محبت کوچیکن.
Book
چون صورتی رنگ خنده‌ست. رنگ شادیه. رنگ دوستیه.
Book
مردم به آدم نمی‌گن از دیدنت غمگینم، ولی با نگاه‌شون این رو می‌گن.
Book
بعضی وقت‌ها کائنات چیزی را بهت می‌دهد که نیاز داری.
Book
پیروزی همیشه هزینه داره.
Book

حجم

۲۳۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۳۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان