دانلود و خرید کتاب پسر آفتاب لسلی کانر ترجمه آناهیتا حضرتی
تصویر جلد کتاب پسر آفتاب

کتاب پسر آفتاب

نویسنده:لسلی کانر
امتیاز:
۴.۷از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پسر آفتاب

کتاب پسر آفتاب نوشته لسلی کانر و ترجمه آناهیتا حضرتی است. کتاب پسر آفتاب را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب پسر آفتاب

پسر آفتاب؛ داستان پسربچه‌ای است که به زندان می‌گوید: «خانه»

پِریِ ۱۱ سال دارد و در زندان بزرگ شده است. او خلافی نکرده است، اما مادرش، جسیکا، سال‌ها پیش یک نفر را کشته است. وقتی دادستان جدید شهر باخبر می‌شود که یک پسربچه در زندان زندگی می‌کند، او را به خانه‌ی خودش می‌برد. پری می‌خواهد پرده از اتهام مادرش بردارد و او را تبرئه کند،‌ اما در گذشته واقعا چه اتفاقی افتاده است؟

خواندن کتاب پسر آفتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای نوجوانان بالای ۱۲ سال جذاب است.

بخشی از کتاب پسر آفتاب

ساعت ۶:۲۳صبح است. خودم را سُر می‌دهم جلو و دهانم را نزدیک میکروفنِ سیستم صوتی زندان می‌گذارم. همیشه اولش را آرام شروع می‌کنم. سرپرست دافرتی هر روز صبح می‌آید بیدارم می‌کند؛ خیلی هم با ملایمت این کار را انجام می‌دهد. برای همین، من هم همین کار را برای شهربندهای بلوریور می‌کنم.

با صدای آهسته و آرامم می‌گویم: «صبح به‌خیر. من پری هستم به وقت طلوع خورشید! امروز سه‌شنبه‌ست، شیشم سپتامبر. اگه دنبال یه دلیل می‌گردین که امروز از جاتون بلند شین، خُب فکر کنم اون دلیل وضع آب‌وهوا نباشه. آخ آخ! به نظر بارونی میاد. راستی، این نقل قول امروز بود از کریستوفر رابین و اگه نمی‌دونین اون کیه، بهتره یه‌کم ادبیات به زندگی‌تون اضافه کنین. امروز خانم باک‌موئلر قراره از ساعت چهار تا پنج بیاد کتابخونهٔ لِژِر و کتاب جدید برامون بیاره. یادتون باشه سفارش هم قبول می‌کنه.»

بعد نگاهی به سرپرست دافرتی می‌اندازم. هم‌زمان که مشغول ورق‌زدن یک دسته کاغذ است، لبخند می‌زند.

وقتی برای سواد و خواندن تبلیغ می‌کنم، خیلی خوشش می‌آید. ساعتی که روی دیوار بالای میزش است،۶:۲۶را نشان می‌دهد. دوباره به‌سمت میکروفن خم می‌شوم.

«اخبار اون بیرون اینه که امروز توی باتلِر کانتی اولین روز مدرسه‌ست. این یعنی که من کل روز نیستم؛ زیاد دلتون برام تنگ نشه. خبر خوب هم برای همهٔ شما اینه که پایین توی کافه، وافل‌ها دارن از توی توسترها می‌پرن بیرون؛ املت هم توی ماهیتابه‌ست. تازه! براتون کوکتل میوه هم ریخته‌ن. فهرست نوشیدنی‌ها هم مثل همیشه‌ست. یادتون باشه توی لوازم آشپزخونهٔ بلوریور چاقو پیدا نمی‌شه؛ پس بهتره تا وقتی پیش مایین، به استفاده از قاشق‌چنگالی عادت کنین.»

از میکروفن فاصله می‌گیرم و یواشکی به سرپرست دافرتی می‌گویم: «این قسمت آخرش واسه اون تازه‌وارده، آقای وِندل بود.» 

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۱/۰۲/۲۳

خیلییی خوبه:) یه موضوع متفاوت و فوق العاده عالی⛓🍨 حتما بخونید]♡

💜
۱۳۹۹/۱۰/۰۶

من این کتاب را خریدم و خیلی جالب بود من که خیلی خوشم اومد حتما بخونید.😉🌹😊

F.Ch
۱۴۰۰/۰۶/۲۷

کتاب بسیار عالی و آموزنده‌ای هست. البته ممکن است در اوایل کتاب، خواننده جذب به خواندن ادامه داستان نشود ولی من پیشنهاد می‌کنم که کمی صبور باشید و تا آخر به خواندن ادامه دهید و از کتاب لذت ببرید. در این

- بیشتر
به دنبال آلاسکا
۱۴۰۲/۰۷/۰۱

داستان جدید و متفاوتی داشت احتمالا شخصیت پری تا ابد توی ذهنم باقی میمونه:’) تم معمایی کتاب زیاد پیچیده نیست و راحت میشه داستان مادر پری رو حدس زد ولی اصلا باعث نمیشه از کتاب دلزده بشین! بشدت پیشنهادش میکنم❤️

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۰۳

پری ، کل عمر یازده ساله اش را در زندان به سر برده🏤 در صورتی که اصلا خلافی نکرده ، اما مادر او ، جیسکا سال ها پیش کسی را کشته . دادستان جدید شهر پری رو به خانه اش میبرد

- بیشتر
AMIr AAa i
۱۴۰۱/۰۲/۱۹

پسندیدم.

Dr.Kimiya
۱۴۰۰/۱۲/۱۷

خوب بود من دوست داشتم

نعیم همتی
۱۴۰۱/۰۶/۱۰

داستانش نادر و جذابه در مورد پسریه که به زندون میگه : خانه آموزنده و مفیده فضاش خیلی دوست داشتنیه

کاربرنرگس
۱۴۰۱/۱۰/۰۲

خوب بود

کاربر ۲۸
۱۴۰۰/۰۳/۱۳

داستان خوبی بود، خوندنش لذت بخش بود

یخ را توی چشم‌هایشان می‌بینم و از همین می‌فهمم قلبشان برای کسی نمی‌تپد.
Book
«نمی‌تونی سرنوشتت رو از سر بنویسی.»
maneli1388
اگر بخوابی، شاید لحظه‌ای را که آفتاب از پشت پنجره‌های بلند این اتاق‌های کوچک طلوع می‌کند، از دست بدهی
کوثر
اینجا... خُب، واسه اغلب ما چیزی نمونده که از دست بدیم... یا شایدم حس می‌کنیم که چیزی نمونده.
Book
با لبخند رو به من می‌کند: «اینجا رو ببین، پری... طلای سبز!»
mrfarajian
«بهت قول می‌دم هدفم کمک کردن به توئه.»
maneli1388
خودم را مجبور می‌کنم که لبخند گَله‌گُشادی بزنم. امیدوارم همهٔ دندان‌هایم برق بزند. بعد، می‌روم...
mrfarajian
بُرد – بُرد؛ این یکی دیگر از شعارهای اِد گنده برای یک شهربند موفق شدن است. بُرد اول یعنی همهٔ اتفاق‌های خوبی را که هرروز برایت می‌افتد، می‌شماری
نور
می‌گوید: بعضی چیزها را سریع می‌گیرم. بقیهٔ چیزها کمی وقت می‌برد.
maneli1388
ارشد جو باید با شهربندها سخت بگیرد. او مسئولشان است، اما همیشه می‌شود فهمید که دوست دارد همهٔ زمین‌خورده‌ها سرِ پا شوند... همان‌طور که وقتی دوستت زمین می‌خورد و دلت می‌خواد سرِ پا شود.
کوثر

حجم

۳۰۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۰۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۱۲۱,۰۰۰
تومان