کتاب بامنشینان
معرفی کتاب بامنشینان
کتاب بام نشینان نوشتهٔ کاترین راندل و ترجمهٔ نیلوفر نیکزاد است و نشر پیدایش آن را برای نوجوانان منتشر کرده است.
درباره کتاب بام نشینان
بام نشینان رمانی پرحادثه برای نوجوانان، همراه با مفاهیم و ارزشهای زندگی و خانواده است.این اثر دربارهٔ زندگی نوزادی است که مردی او را از یک سانحهٔ دریایی نجات میدهد و سالها بعد، برای یافتن گذشتهٔ او همراهش به فرانسه میرود. پس ماجرای زندگی «سوفی» از وقتی آغاز میشود که مردی عجیب ولی دوستداشتنی او را با خود به خانهاش میبرد. «چارلز» و سوفی تصمیم میگیرند به پاریس سفر کنند و بهدنبال گذشتهٔ سوفی بگردند. آنجاست که سوفی با دنیای بامنشینان آشنا میشود و این نکتهٔ مهم را در زندگیاش کشف میکند که وقتی کوچکترین احتمالات را نادیده نگیریم، گاهی غیرممکنها هم اتفاق میافتند. بامنشینان بچههایی هستند که دوست ندارند روی زمین زندگی کنند. زندگی روی زمین به آنها خیلی سخت گرفته است و پرورشگاه با وجود مأمورهای امنیت، جایی مناسب برای زندگی آنها نیست. این بچهها چیزی از بچگیشان نمیفهمند. آنها خیلی باهوشند، از توریستها زبان یاد میگیرند، با هر چیزی که گیرشان میآید خودشان را سیر میکنند و تا جای ممکن لباسهای تیره میپوشند که به چشم نیایند، ولی آماده هستند که به سوفی کمک کنند.
خواندن کتاب بام نشینان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بام نشینان
«صبح اولین تولد
نوزادی توی یک جعبه ویولنسل، وسط کانال پیدا شد.
او تنها موجود زندهای بود که در کیلومترها آب دیده میشد. تنها چیزی که به چشم میخورد یک نوزاد بود و تعدادی میز و صندلی و اسباب و نوک دماغهٔ یک کشتی که داشت توی اقیانوس ناپدید میشد.
صدای موسیقی در محوطهٔ کشتی پیچیده بود. موسیقی چنان بلند و دلنشین بود که هیچکس متوجه نشد آب دارد از زیر فرشها بیرون میزند. حتی بعد از اینکه صدای جیغ و فریاد وحشتزدهٔ مسافرها بلند شد، نواختن ویولنها همچنان ادامه داشت. بعضی از جیغها درست با نت دوی بالای سازها هماهنگ شده بودند.
این بچه به لطف گرمای موسیقی یک سمفونی از بتهوون، صحیح و سالم وسط کانال پیدا شد. او کیلومترها از محل حادثه دور شده بود و آخرین نفری بود که نجات پیدا کرد. کسی که او را داخل قایق نجات کشید یکی از مسافرهای همان کشتی بود. او یکجورهایی محقق بود و این تخصص محققهاست که به همهچیز خوب توجه میکنند. او متوجه شد که این نوزاد، دختربچهای است با موهایی روشن مثل رعد و برق آسمان و لبخندی معصومانه شبیه آدمهای خجالتی.
اگر آن شب صدایی داشت و میتوانست حرف بزند، یا نور ماه و سیاهی شب تارهای صوتی داشتند تا تصویر آن مرد را توصیف کنند، چنین میگفتند: مردی با صورت باریک، قیافهٔ اشرافی، ابروهای کمانی و دست و پاهای کشیده. او چارلز ماکسیم بود.
چارلز بچه را طوری بغلش گرفته بود که انگار کوزهٔ سوراخی است و آب دارد از آن چکه میکند. اما کاملاً مصمم به نظر میرسید. چارلز تصمیم گرفت بچه را پیش خودش نگه دارد.
بچه تقریباً یک ساله بود. این را میشد از نوار قرمزرنگی که جلو لباسش زده بودند فهمید چون رویش عدد یک گلدوزی شده بود. چارلز پیش خودش گفت: «این بچه یا یک سالشه یا تو یک مسابقه اول شده! و از اونجایی که معمولاً نوزادها تو مسابقات رقابتی مهارت خاصی ندارند، پس میتونیم فرض اول رو در نظر بگیریم، این طوری بهتره.»
نوزاد با انگشتهای کوچک و گلآلودش لالهٔ گوش مرد را چنگ زد. چارلز در حالی که به صورت بچه نگاه میکرد گفت: «تولدت مبارک کوچولوی من.»
چارلز درست همان روز برای بچه اسم هم پیدا کرد. او سوفی را برایش انتخاب کرد.
و رو به بچه گفت: «تو روز عجیب و ناراحتکنندهای داشتی پس بهتره یک اسم ساده و عادی برات پیدا کنم؛ میتونی مری، بتی یا سوفی باشی، یا... میلدرد؛ هرچی که خودت بخوای.»
بچه درست سر کلمهٔ سوفی، لبخند زد.
ـ آهان! پس سوفی هستی.
کتش را برداشت و دور سوفی پیچید. بعد یک کالسکه گرفت و او را با خودش به خانه برد. کمی باران میبارید ولی برای هیچکدامشان نگرانکننده نبود. چارلز معمولاً کاری به آب و هوا نداشت و سوفی هم درست همان روز از حجم بسیار زیادی آب نجات پیدا کرده بود.
***
او تنها موجود زندهای بود که تا کیلومترها در آب دیده میشد. تنها چیزی که به چشم میخورد یک نوزاد بود و تعدادی میز و صندلی و اسباب و نوک دماغهٔ یک کشتی که داشت توی اقیانوس ناپدید میشد.
حجم
۱۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۱ صفحه
حجم
۱۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۱ صفحه
نظرات کاربران
عاااالی ملموس دوس داشتنی امیدوارم شوهر منم پدری مثل چارلز بشه بام نشینان تو این کتاب بچه هایی هستن که دوس ندارن روی زمین زندگی کنن زندگی روی زمین بهشون خیلی سخت گرفته پرورشگاه مامورهای امنیت بچه ها اونا هیچی از بچگی نمیفهمیدن بام
خیلی جذاب و زیبا بود. از اون کتاب هایی بود که نمی تونی تا پایان داستان زمینشون بذاری. آخر داستان همونجوری که می خاستم تموم شد. به نظرم فکر بدی هم نیست بریم رو پشت بوم زندگی کنیم! من که
عجب طرح جلد زیبایی
فوق قشنگ براش کلمه مناسبیه (: از این کتابا بود که آخراش دعا می کردی یهو صفحه هاش زیاد بشه و داستان طولانی بشه . خیلی باحال بود به نظرم فکر خوبیه آدم رو پشت بوم زندگی کنه ها !
عالی 👌👌👌👌👌😉😉
خب موضوع به نظر جالب بود ولی داستاناصلا جذابیت این موضوع را نتونسته بود حفظ کنه....انسجام خیلی نداشت و یا خود ایده اصلی که پیدا کردن مادر سوفی بود ضعیف بود مشخص نشد شرکت بیمه چه طور شد؟ مادر سوفی
کتاب بسیار عالی و قشنگی است با داستانی جذاب
نرم و لطیف و روان با موضوعی تازه. چون برای کودکان یا نوجوانان کم سن مثلا بین ده تا دوازده سال نوشته شده، قاعدتا خیلی پیچیده نیست و گرههای داستان راحت باز میشن. تنها مشکلش اینه که پایان داستان خیلی
هیچکس به راستی نمیداند بالای سر ما چه میگذرد....
عالی من خود کتابش رو دارم♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥