کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی
معرفی کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی
کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی نوشتهٔ لسلی کانر و ترجمهٔ فرح بهبهانی است و نشر افق آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی
ادی در انتظار یک زندگی طبیعی است، اما شیوهٔ زندگی مادرش «همه یا هیچ» است. یک روز جشن و غذای فراوان و روز دیگر قابلمههای خالی و تنهایی برای ادی. «همه یا هیچ» هرگز به زندگی طبیعی نمیرسد، ولی ادی امیدش را برای رسیدن به آرزویش از دست نمیدهد.
در انتظار یک زندگی طبیعی بهترین کتاب برای نوجوانان است تا با موضوعاتی چون غم و فقدان، طلاق، کودکان تکوالد، فرزندخواندگی، مهارت حل مسئله، سرطان، مهارت تصمیمگیری، خشونت خانگی و عشق آشنا شوند.
خواندن کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی
«شاید من و مومرز نباید غافلگیر میشدیم، چون قبل از بستن وسایلمان، دووایت گفته بود که خانه در واقع یک کاراوان است. ولی من توی ذهنم یکی از آن پارکهایی را مجسم کرده بودم که تو خیابان پنجاه بود. فکر میکردم کاراوانها همیشه در پارکهایِ مخصوصِ کاراوان هستند. انتظار داشتم جلوی کاراوان، قطعهای چمنکاریشده ببینم و فرفرهٔ بزرگی به شکل گل داوودی که توی زمین فرو رفته و نردههای کوتاه و سفید، و مجسمههایی از آدم کوتولهها که برای قشنگی روی چمنها میگذارند.
دووایت از شلوغی رد شد و وانتش را بالادست خیابان، کنار جدول نگه داشت. وقتی ترمز کرد، سر مومرز به شیشه خورد. مومرز پرسید: «اینجا چیکار میکنیم؟» به چهرهٔ دووایت نگاه کردم و منتظر جوابش ماندم. دووایت ناپدری من است. راستش ناپدری سابق من دو سال پیش از مادرم جدا شد. بهتر است از همان اول بدانید که دنبالکردن خانوادهٔ من کار سختی است. درست مثل جادهای پرپیچوخم میماند. اما دووایت همیشه به من میگفت که من و تو غریبه نیستیم، ادی تو مثل دختر خودم میمانی؛ و من حرفش را باور میکردم.
مومرز تکرار کرد: «پرسیدم اینجا چیکار میکنیم؟»
دووایت زیر لب گفت: «این همون محلهست.»
مومرز راست نشست. چشمهایش را گشاد کرد و از پنجرهٔ جلو به بیرون خیره شد. بعد جیغ کشید: «دووایت، حتماً داری شوخی میکنی، شهری که گفتی اینه!»
دووایت سرش را کنار کشید تا از جیغ او در امان بماند، و با آرامشی که خاص خودش بود، گفت: «آروم باش دنیس، دوباره شروع نکن. میدونی که این تنها چیزیه که برام مونده. میتونین اینجا زندگی کنین یا برین خونهٔ جک.»
مومرز درِ سمت خودش را چنان باشدت باز کرد که در بهطرفش برگشت. لگد محکمی به در ماشین زد و صدای جیرجیر لولای در بلند شد. گفت: «نمیتونم با جک زندگی کنم.»
جک پدربزرگ من بود، پدر پدرم. من گراندیو صدایش میکردم. خیلیوقتپیش پدرم یادم داده بود که او را به این اسم صدا بزنم که نام پدربزرگش بود. این تنها خاطرهٔ من از پدرم است. هنوز سه سالم نشده بود که فوت کرد. همیشه یک جورهایی احساس میکردم که انگار پدرم گراندیو را به من داده بود، یا سعی کرده بود بدهد. او را برای من گذاشته بود تا من دستکم خانوادهای داشته باشم. راستش گراندیو را برای مومرز هم گذاشته بود. هیچوقت ندیده بودم که دو نفر اینقدر دلشان بخواهد از هم دور باشند.»
حجم
۱۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۱۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
نظرات کاربران
سلام بچه ها این کتاب رو به بچه های ابتدایی معرفی میکنم (از چهارم تا ششم) موضوع ش این شکلیه که از زبان یک دختر بچه ۱۲ ساله روایت میشه که در بچگی اش پدر و مادرش باهم مشکلاتی داشتند
فوق العاده عالیه