دانلود و خرید کتاب هزاران روز خاطره شنن هیل ترجمه شروین جوانبخت
تصویر جلد کتاب هزاران روز خاطره

کتاب هزاران روز خاطره

نویسنده:شنن هیل
امتیاز:
۴.۱از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هزاران روز خاطره

کتاب هزاران روز خاطره نوشته شنن هیل و ترجمه شروین جوان‌بخت است. کتاب هزاران روز خاطره را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب هزاران روز خاطره

بانو سارن، دختری اشراف‌زاده است که از ازدواج کردن با یک مرد نفرت‌انگیز خودداری می‌کند. او را با ندیمه‌اش برای هفت سال در یک برج زندانی می‌کنند. آنها می‌دانند که روزهایی بلند و طولانی و تاریک پیش رویشان است پس از مدتی آذوقه کم می‌شود و روزهای یخ‌بندان فرا می‌رسد. تنها کاری که از دست دشتی برمی‌آید غذاپختن و فراهم کردن آسودگی بانو است تا این که دو خواستگار سارن تا پشت دیوارهای برج به دنبال او می‌آیند. سارن یکی از آنها را دوست دارد و از دیگری خوشش نمی‌آید. اتفاقی می‌افتد که این دو دختر با خطر بسیار بزرگی روبرو می‌شوند و دشتی باید تصمیم بزرگی بگیرد...

خواندن کتاب هزاران روز خاطره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان بالای ۱۴ سال مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب هزاران روز خاطره

شاید بد نباشد که دلیل زندانی‌شدنمان را روایت کنم. الان که شام را خورده‌ایم و جمع‌وجورکردن ظرف‌ها و شست‌وشو تمام شده و بانویم استراحت می‌کند، کار دیگری ندارم جز اینکه به شعلهٔ شمع خیره شوم. شعله‌اش مثل کره‌اسب‌ها این‌ور و آن‌ور و بالا و پایین می‌رود. آن‌قدر به آن خیره می‌شوم که تا یک ساعت بعد، تصویرش جلوی چشمم باقی می‌ماند. ولی الان دیگر می‌نویسم.

یک سال پیش بود که به باغ تایتور آمدم. مادرم که نیاکان او را بیامرزند، به‌خاطر تب‌های واگیردار تابستانی مُرد. من تنها بودم، پدرم وقتی کوچک بودم، مُرد و وقتی دختری هشت‌ساله بودم و موهایم را دو طرف صورتم می‌بافتم، برادرهایم رفتند تا دنیای خودشان را بسازند. حالا دیگر موهایم را یک گیس می‌بافم با اینکه هنوز هم تا پایین کمرم می‌رسند. بانویم موهای بافته‌اش را روی سرش جمع می‌کند، با اینکه هنوز ازدواج نکرده و فقط یک سال از من بزرگ‌تر است. فکر می‌کنم حق دارد موهایش را هر طور دوست دارد، درست کند. بالأخره او ارباب‌زاده است.

خلاصه، وقتی مادرم به سرزمین نیاکان رفت، من راه طولانی بین مزارع تابستانی تا شهر را پیاده رفتم به امید اینکه کار پیدا کنم. به نظر من، بیش از حد آدم در شهر بود. آن‌همه آدم کجا می‌خوابیدند؟ چطور به آن‌ها غذا می‌دادند؟ آن‌قدر تلاش کردم این‌ها را بفهمم که سردرد گرفتم. خانهٔ وزیران را به موقع پیدا کردم و در ازای آخرین حیوانی که داشتم شغلی را خریدم. زنی لاغر که «خانم» صدایش می‌کردند، به من گفت جلویش بایستم و بگویم چه مهارت‌هایی دارم و در آخر اعلام کرد که بهترین کاری که می‌توانم بکنم، کار در اسطبل است. وقتی از روی صندلی‌اش بلند شد تا راه را نشانم دهد، صورتش در هم رفت و کمرش را مالید.

پرسیدم: «خانم، کمرتان درد می‌کند؟»

جواب نداد. فکر می‌کنم خیلی فضولی بود که آن‌طوری بی‌پرده سؤال کردم، ولی فکر کردم شاید بتوانم کمکش کنم. وقتی می‌توان مفید بود، چرا باید ساکت نشست؟ برای همین گفتم: «خانم، اگر اجازه بدهید، می‌توانم برای مداوای آن درد کمکتان کنم.»

چیزی نگفت، برای همین دستم را گذاشتم روی کمرش و ترانه‌ای برای دردهای بدن خواندم، آوازی آرام و دل‌نواز که شعرش این است: «دوباره بگو، چطور می‌شود؟» و بعد به ترانهٔ تندتری رسیدم برای دردهای پنهان، که این‌طوری است: «توت‌های تابستانی، سرخ، بنفش، سبز.»

وقتی کارم تمام شد، بدنش را کش‌وقوسی داد. «گفتی که صحراگرد هستی، بله؟ دربارهٔ ترانه‌های شفادهندهٔ صحراگردها چیزهایی شنیده بودم، ولی اهمیتی به آن‌ها نداده بودم.» متفکرانه نگاهم کرد، بعد شروع کرد به پرسیدن چند سؤال عجیب.

«درمانی مناسب برای بانویی که دچار حملهٔ عصبی شده، چیست؟»

فوری جواب دادم: «به او شیر گرم بدهید و کمرش را بمالید.»

«ببینم می‌توانی روی یک خط صاف دوزندگی کنی؟»

و من کمی صاف‌تر از انگشت ریس، خدای جاده‌ها و شهرها، خطی صاف را دوختم.

«دست‌هایت را نشانم بده.» و بعد دست‌هایم را وارسی کرد تا ببیند پینه دارند یا نه. 

𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۳۹۹/۱۲/۲۲

وقتی بانو «سارن»، دختری اشراف‌زاده از ازدواج با مردی نفرت‌انگیز سر باز می‌زند، او و ندیمه‌اش «دشتی» را برای هفت سال در برجی زندانی می‌کنند. آن دو می‌دانند روزهایی تاریک و طولانی پیش رو دارند. پس از مدتی، آذوقه‌ی غذا

- بیشتر
- 𝘔𝘪𝘯𝘦𝘳𝘷𝘢
۱۴۰۰/۱۱/۲۸

کتاب جالب، متفاوت و هیجان‌انگیزی بود. اوایل داستان ممکنه کمی کسل‌کننده باشه، اما بعد از اتفاق‌هایی که برای دشتی و سارن در برج میوفته داستان خیلی جذاب و جالب می‌شه. من از خوندش واقعا لذت بردم و توصیه‌ می‌کنم شماهم مطالعه و

- بیشتر
💜
۱۴۰۰/۰۴/۱۶

بانو سارن، دختری اشراف‌زاده است که از ازدواج کردن با یک مرد نفرت‌انگیز خودداری می‌کند. او را با ندیمه‌اش برای هفت سال در یک برج زندانی می‌کنند. آنها می‌دانند که روزهایی بلند و طولانی و تاریک پیش رویشان است پس

- بیشتر
ℛℴℊ𝒽𝒶𝓎ℯ𝒽☽︎
۱۴۰۰/۰۴/۱۱

یکی از بهترین کتاب هایی که تا به حال خوندم . واقعا نویسنده و مترجم نهایت تلاش‌شون رو کردن که یه کتاب جذاب و فوق العاده ارائه بدن و همین طور هم شده . شخصیت سازی و توصیف حالات اون ها قوی

- بیشتر
KAVİON
۱۴۰۳/۰۳/۲۳

کتاب خوبی بود. ولی متنش زیادی رسمیه. ولی درکل موضوع خوبی داشت و از خوندنش لذت بردم

دیانا
۱۴۰۰/۰۵/۰۳

اگر این کتاب از دستتون رفت دیگه هیچ کتابی نخونید! آره شاید یه کم اغراق آمیز تعریف کردم ولی واقعا کتاب خوبی بود از اون خوبایی که هرچند وقت یه بار به تورت میخوره و تا مدت ها بعد تموم

- بیشتر
-Phantasmagori-
۱۴۰۱/۰۳/۱۲

از آغاز تا پایان این کتاب جذابیتِ عجیبی وجود داشت که انسان رو میخکوب کتاب میکرد. شخصیت‌های داستان به وضوح قابل لمس بودن. این کتاب خیلی فانتزیه و دنیای دیگه‌ای داره برای خودش! نیاکان و خدایانی که بود و همچنین

- بیشتر
AMIr AAa i
۱۴۰۱/۰۲/۱۹

کم و بیش خوب بود

Zahra Farshian
۱۴۰۱/۰۱/۱۸

عالی بود از اون کتابا که آدم نمی‌تونه زمین بذاره (البته اگر سبک مورد علاقه شما باشه) برگرفته از داستان دوشیزه مالین اثر برادران گریم

Alireza Darani
۱۴۰۰/۰۷/۱۲

جالب بود دوسش داشتم

مامان می‌گفت باید یک نفر را هزار روز بشناسی تا بتوانی لحظه‌ای روحش را ببینی.
moonchild
دنیا زیباتر از آن است که لحظه‌ای را برای چنین مزخرف‌هایی تلف کنم.
Hlia
حقیقتی دربارهٔ تاریکی بگویم؛ بعد از مدتی چیزهایی می‌بینید که وجود ندارند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
دلم برای خودم تنگ شده، خودِ قدیمی‌ام.
𝐑𝐎𝐒𝐄
قدرتمندترین آوازها خندهٔ ازتهِ‌دل است.
Book
من شب‌ها روی تشکم غلت می‌زنم و بازویم را روی دهانم می‌گیرم و می‌خندم و دعا می‌کنم تا به گوش مامان برسد و بداند که حالم خوب است.
fateme
«به تو دستور می‌دهم...» گفتم: «آن‌قدر دستور بدهید تا نفستان بگیرد.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
مامان می‌گفت باید یک نفر را هزار روز بشناسی تا بتوانی لحظه‌ای روحش را ببینی.
Sophie
نگاهش درست روی من بود. فکر کنم نفسم بند آمد.
Book
تصمیم گرفته به‌جای اینکه غمگین باشد، سنگ‌دل شود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
صدای حرف‌زدنش توی گوش‌هایم زنگ می‌زند، سرخوشانه توی دلم می‌پیچد.
Book
ممکن است کسی از خوش‌حالی پرواز کند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
مرد خوبی است. خطرناک نیست. برای قتل شما با کمان و چاقو برنامه‌ریزی نمی‌کند
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی مامان از پیش ما رفت، جایی که قبلاً خانه‌مان بود، دیگر چیزی جز انبوهی از چوب و نمد نبود. خوب نیست آدم آن‌طوری تنها بماند. اصلاً خوب نیست.
Sophie
دنیا زیباتر از آن است که لحظه‌ای را برای چنین مزخرف‌هایی تلف کنم
Eliza Miler
نمی‌دانم، طبیعت ارباب‌زادگان این است که این‌گونه عذاب بکشند؟ آیا ممکن است نیاکان به ارباب‌زادگان زیبایی و کمال، مال و خانه‌های بزرگ و دنیایی داده باشند که فرمان‌بردارشان باشند، ولی با غم درهم‌کوبنده نفرینشان کرده باشند؟ بانوی بیچارهٔ بینوای من!
بوک تاب
هیچ‌چیز خسته‌کننده‌تر از این نیست که مدام دربارهٔ مشکلی بشنوی که کاری برای برطرف‌کردنش از دستت برنمی‌آید.
Book
چه دنیای عجیب و تاریکی که مردم را درسته می‌بلعد.
Book
دروغ‌گویی مخصوص حفره‌های تاریک و اتاق‌های بدون شمع است.
لافکادیو
نیاکان می‌دانند که به‌هیچ‌عنوان فکرهایم در آن لحظه را به زبان نمی‌آوردم؛ که اگر باید تنها می‌ماندم، اگر قرار بود تِگوس را پشت سر بگذارم، زندگی برایم ارزشی نداشت. احمقانه است؟ ولی هنوز هم احساس واقعی‌ام همین است. این چیزی است که دوست داشتم بگویم: تِگوس، من مردی بهتر از تو پیدا نخواهم کرد، نه در استپ‌ها، نه در هیچ شهری و یا در دشت‌های قلمروی هشت‌گانه. تو از هفت سال ذخیرهٔ غذا بهتری. تو از پنجره‌ها بهتری. تو حتی از آسمان هم بهتری.
daisy

حجم

۶۲۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۶۲۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
تومان