کتاب چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم
معرفی کتاب چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم
کتاب چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم اثر دونالد رابرتسون، فلسفه رواقی مارکوس اورلیوس را تشریح میکند.
درباره کتاب چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم
دونالد رابرتسون در کتاب چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم، زندگی و فلسفهی مارکوس اورلیوس، آخرین فیلسوف رواقی سرشناس در روم باستان، را درهمتنیده تا راهنمای امروزی و جذابی را در اختیار پیروان خرد رواقی بگذارد که قرنهاست افراد بسیاری آن را بهعنوان راهی برای دستیابی به تابآوری عاطفی بیشتر دنبال می کنند.
چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم، خواننده را همراه با مارکوس به سفری متحول کننده میبرد. از زمانی که مارکوس بهعنوان نجیبزادهای جوان در دربار هادریان نزد فلاسفه خردمند آن روزها تعلیم میگرفت تا زمانی که بهعنوان امپراطور روم بر مسند قدرت نشست.
رابرتسون در این کتاب نشان میدهد چگونه مارکوس از دکترین فلسفی رواقیگری و تمارین روانشناسی برای دستیابی به تابآوری روانی و تحمل ناملایمات و مصائب فراوان استفاده کرده است و به خوانندگان کتاب نیز آموزههایی ارائه میکند تا از همان روشها در زندگی خود بهره ببرند.
این کتاب با ترکیب داستانهای جالبتوجه از زندگی مارکوس و بینشهای روانشناسی مدرن و خرد رواقی گری، راهنمایی همیشگی و ضروری برای مواجهه با چالشهای روانشناختی و اخلاقی به شمار میآید.
خواندن کتاب چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به کتابهای فلسفه و زندگی و موفقیت مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب چگونه مانند یک امپراطور رومی بیندیشیم
مارکوس اورلیوس آخرین پیرو فلسفه رواقی دنیای باستان است. بااینوجود، داستان رواقیگری تقریباً پانصد سال پیش از مرگ او با درهم شکستن یک کشتی شروع شد. یک بازرگان جوان ثروتمند فنیقی از جزیره قبرس به نام زنون کیتیومی در حال انتقال محموله رنگ بنفش خود از دریای مدیترانه بود؛ هزاران صدف تخمیر شده میبایست با زحمت فراوان با دست از هم جدا میشد تا چند گرم از این کالای باارزش که به رنگ بنفش سلطنتی یا شاهنشاهی شهرت داشت از دل آن بیرون کشیده میشد. دلیل این نامگذاری این بود که از آن برای رنگ کردن ردای امپراطورها و پادشاهان استفاده میشد. کشتی حامل این محموله گرفتار طوفان سهمگینی شد. زنون بهسختی توانست جان خود را نجات دهد و درنهایت موجها او را به بندر پیرئاس یونان آوردند. از ساحل با ناامیدی به محموله باارزش خود نگاه میکرد که زیر موجها غرق میشد و در اقیانوسی که از دل آن بیرون آمده حل میشد.
طبق یک داستان، زنون در سانحهٔ غرق شدن کشتی همهچیز خود را از دست داد. پریشانحال و آشفته، پس از نزدیک شدن به آتن به خود که آمد دید چون فردی بیبضاعت زندگی میکند: مهاجری مستمند در یک شهر غریب. درحالیکه به دنبال راهنمایی برای بهترین راه زندگی بود، فرسخها راه را با زحمت پیمود تا به غیبگوی نیایشگاه دلفی رسید، جایی که خدای آپولون که از طریق کاهنش سخن میگفت اعلام کرد که زنون باید نه همرنگ صدف مرده بلکه همرنگ انسانهای مرده شود. قطعاً باید از شنیدن چنین توصیه مبهمی گیج شده باشد. گیج و سردرگم، دوباره به آتن بازمیگردد و در دکه کتابفروشی خود را غرق مطالعه انبوهی کتاب میکند. سپس بهطور اتفاقی شروع به خواندن کتابی میکند که معلوم میشود مجموعه حکایاتی درباره سقراط است که توسط گزنفون، یکی از برجستهترین شاگردانش، نوشته شده است. واژگان همچون صاعقه بر او وارد میشوند و زندگیاش را بهکل تغییر میدهند.
اشرافزادگان یونانی بهطور سنتی باور داشتند که فضیلت همراه با اصالت خانوادگی است. اما سقراط استدلال میکرد که فضیلتهای سنتی مانند عدالت، شجاعت و اعتدال همگی اشکال خرد اخلاقی هستند که بهطور بالقوه میتواند توسط هر فردی فراگرفته شود. او به گزنفون آموخت که افراد باید به خودشان برای کسب خرد و فضیلت از طریق تأدیب نفس تعلیم دهند. پس از آنکه سقراط اعدام شد، گزنفون با وفاداری بسیاری از خاطرات مکالمات سقراط را در باب فلسفه به رشته تحریر درآورد. شاید در این لحظه بود که زنون ناگهان متوجه شد منظور غیبگو چه بوده است: او میبایست از طریق جذب آموزههای مردان خردمند نسلهای پیشین، مانند آموزههایی بسیار فلسفی که در آن زمان در کتاب یادبودهای سقراطی به قلم گزنفون میخواند، "همرنگ مردگان شود."
زنون کتاب را زمین گذاشت، برخاست و با هیجان از کتابفروش پرسید، "امروزه، کجا میتوانیم چنین مردی را پیدا کنم؟" ازقضا در همان لحظه یک فیلسوف مشهور کلبی به نام کراتس اهل تب (کراتس تبسی) از آنجا در حال عبور بود و کتابفروش به او اشاره کرد و به زنون گفت: "دنبال آن مرد برو". زنون با اطمینانی که داشت شاگرد کراتس شد و در فلسفه کلبی که توسط دیوگنس لائرتیوس پایهگذاری شده بود تعلیم دید. بنابراین، رواقیگری از مکتب کلبیون تکامل یافت و این دو سنت تا زمان مارکوس اورلیوس بسیار به هم نزدیک بودند.
زمانی که امروز درباره "دُژآگاهی" (بدبینی) سخن میگوییم، منظورمان چیزی مانند نگرش منفیگرایی و عدم اطمینان میباشد، اما این معنا فقط بهطور بسیار محدود به معنای "فلسفه کلبیون" میباشد. فلسفه باستانی کلبیون بر پرورش فضیلت و قدرت شخصیت از طریق آموزش دقیق شامل تحمل اشکال مختلف "سختی داوطلبانه" متمرکز بوده است." این نوعی روش زندگی توأم با ریاضت و تأدیب نفس بوده است. پیروان زنون بعدها آن را نوعی میانبری به فضیلت نامیدند. بااینوجود، او از فلسفه کلبی رضایت کامل نداشت و ظاهراً آموزههای آن را فاقد دقت روشنفکرانه میدید. بنابراین، وی به مطالعه در مکاتب فلسفی آکادمیک و مگاری ادامه داد که به ترتیب توسط افلاطون و اقلدیس مگارایی۷۹ دو تن از شاگردان مشهور سقراط پایهگذاری شده بود. تمامی این مکاتب بر جنبههای مختلف فلسفه متمرکز بود: کلبیون بر فضیلت و تأدیب نفس، مگاراییها بر منطق، و آکادمیکها بر نظریههای متافیزیکی در مورد ماهیت اساسی واقعیت.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
نظرات کاربران
من یکم خوندم گیج شدم گذاشتم کنار. نفهمیدم هدف کتاب دقیقا چیه.