دانلود و خرید کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول جولیا نوبل ترجمه شبنم حاتمی
تصویر جلد کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول

کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول

معرفی کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول

کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول نوشته جولیا نوبل و ترجمه شبنم حاتمی، دالان سیاه نام دارد. این کتاب داستانی پر رمز و راز دارد و از معمای ناپدید شدن پدر امی، پرده برمی‌دارد.

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول

خنجر و صلیب؛ جلد اول یک رمان پر رمز و راز و ماجراجویانه برای تمام نوجوانان است. 

مادر امی، متخصص فرزندپروری محبوب آمریکایی، برای امی، خواب‌های زیادی دیده است. او تصمیم گرفته پروژه جدیدی را آغاز کند و برای اینکه خیالش از بابت دخترش، امی راحت باشد، می‌خواهد او را به یک مدرسه شبانه روزی در انگلستان بفرستد. اما پیش از آنکه امی به مدرسه برود، بسته‌هایی مرموز دریافت می‌کند. این بسته پر از مدال است و در یادداشتی نوشته شده این مدال‌ها همه به پدرش تعلق دارند. 

وقتی امی به مدرسه می‌رسد، نشان‌هایی مشابه با همان نشان‌های روی مدال می‌بیند. او به همراه دوستانش، به راز‌هایی عجیب درباره انجمن فوق‌سری مدرسه پی می‌برد. رازهایی که به نظر می‌رسد ارتباطی انکار نشدنی با ناپدید شدن پدرش داشته باشند.  

کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرفداران رمان‌های فانتزی هستید، شما را به خواندن کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول دعوت می‌کنیم. نوجوانان هم از خواندن این داستان پر رمز و راز پر ماجرا، لذت می‌برند. 

بخشی از کتاب خنجر و صلیب؛ جلد اول

مادر آب‌دهانش را زورکی قورت داد و به امی زل زد؛ انگار با نگاهش به او التماس می‌کرد جوابی درست بدهد.

اتاق دور سر امی چرخید؛ انگار در چرخ‌وفلکی نشسته بود که از کنترل خارج شده. لبخندی زورکی روی لب‌هایش نشاند. «خیلی خوشحالم که از مامانم حمایت می‌کنم.»

مادر دستش را محکم دور دست‌های امی حلقه کرد. «تو خیلی لطف داری عزیزم. من باید یه آبی به صورتم بزنم. باهام می‌آی؟» و آرنج امی را کشید و او را به‌سمت دست‌شویی برد.

«خیلی‌خب.» مادر امی در را پشت‌سرشان بست. «رنگ و روت پریده. قرار نیست غش کنی که؟»

امی روی صندلی زهواردررفته گوشه دست‌شویی وارَفت. نمی‌دانست غش‌کردن چه حسی دارد، اما اگر اتاق همان‌طور دور سرش می‌چرخید، احتمالاً خیلی زود نقش زمین می‌شد. سرش را به دیوار تکیه داد و سرگیجه‌اش کمی بهتر شد.

«یه نفس عمیق بکش تا درباره‌ش حرف بزنیم.»

امی دست‌هایش را دور شکمش پیچید و سعی کرد نفس عمیق بکشد، اما انگار هوای کافی وجود نداشت. می‌خواست سؤال‌هایی بپرسد و بگوید این تصمیم چقدر ناعادلانه است، اما انگار کسی تکه‌ای آدامس چپانده بود به آن بخش مغزش که مسئول ساختن جمله‌های کامل بود.

مدرسه شبانه‌روزی. انگلستان. مدرسه شبانه‌روزی. انگلستان.

این کلمه‌ها را مدام در ذهنش تکرار می‌کرد.

مادرش گفت: «متأسفم که این‌طوری خبردار شدی. همین امروز صبح همه‌چی رو با مدیر مدرسه نهایی کردم. نمی‌خواستم تا وقتی مطمئن نشدم کارهای ثبت‌نام مدرسه‌ت انجام شده ماجرا رو بهت بگم. امروز عصر خواستم بهت بگم، اما ماجرای اون بخیه‌ها پیش اومد و کل وقتمون رو گرفت.»

امی بالاخره توانست حرفی بزند. «چرا نمی‌تونم اینجا بمونم؟»

«چون هیچ‌کس نیست که ازت مراقبت کنه.»

«ولی...»

«امی، من هم روان‌شناس کودکم و هم مادرت. صلاح تو رو بهتر می‌دونم.»

امی آهی کشید. تقریباً دوازده سال بود که این جمله را می‌شنید و هنوز هم جوابی برایش پیدا نکرده بود. «کی باید از اینجا برم؟»

مادر نگاهش را برگرداند. «خب وضعیت تو یه کمی خاصه. معمولاً ترم جدید که شروع می‌شه دیگه دانش‌آموز جدید نمی‌گیرن، پس ما خیلی خوش‌شانسیم که اجازه دادن ثبت‌نام کنی. ولی باید قبول می‌کردم هرچه زودتر بفرستمت تا بیشتر از کلاس‌ها عقب نیفتی.»

چشمان امی پر از اشک شد. او داشت به یک قارهٔ دیگر نقل‌مکان می‌کرد، آن هم تنهایی و به‌زودی‌زود.

«عزیزم می‌دونم سخته، ولی باید قوی باشی. خبرنگارها اون بیرون هستن و نمی‌خوام فکر کنن مشکلی پیش اومده. گرچن قراره من رو به‌عنوان مشاوری باتجربه و حرفه‌ای به مادر و پدرهای آمریکا معرفی می‌کنه. به اون آدم‌هایی فکر کن که من می‌تونم کمکشون کنم. اگه تو نشون ندی که حامی منی، همین رو دست می‌گیرن و اون‌وقت دیگه حنام پیششون رنگی نداره. تازه این برای تو هم یه فرصته که توی مدرسه‌ای درجه‌یک درس بخونی.»

«درباره مدرسه بارثالامیو پِرِپ و گِلِنمور هایتس هم همین رو گفتی.»

«می‌دونم، ولی هر دوتا مدرسه توی رده‌بندی مدارس خیلی افت کردن. نمی‌شد بذارم توی مدرسه‌ای بمونی که قرار نبود به پیشرفتت کمکی کنه. مطمئنم این یکی مدرسه خیلی فرق می‌کنه.»

مادرش همیشه همین را می‌گفت. هربار رتبه مدرسه‌ای چند پله پایین می‌آمد، نگران می‌شد که نکند امی درست‌وحسابی آموزش نبیند؛ خب، بودن در مدرسه رتبه چهار نیوانگلند بدتر از بودن در مدرسه رتبه دوم بود، ولی قضیه مدرسه شبانه‌روزی فرق داشت. امی حتی تصورش را هم نمی‌کرد.

مادر دستش را گرفت و محکم نگه داشت. «اِم، من نمی‌خواستم ماجرا رو ازت مخفی کنم... قول می‌دم بعداً بیشتر درباره‌ش حرف بزنیم و دیگه هیچ رازی بینمون نباشه.»

امی یاد پاتختی و نامه مرموز داخل کشویش افتاد، نامه‌ای که هرگز از آن حرفی به مادرش نمی‌زد، هزار سالِ سیاه. «باشه. دیگه از این به‌بعد راز بی‌راز.»

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۱/۰۲/۲۷

فوق العاده📸🐬 فکر میکردم ترسناک باشه اما برخلاف تصورم اصلا اینطور نبود و بیشتر هیجان انگیز بود🖖🏼⛓🍓 یک نقطه ضعفی هم که کتاب داشت این بود که واقعا کتاب های زیادی چاپ شده با موضوع اینکه اول شخصیت داستان به دلایلی مجبور

- بیشتر
Hana
۱۴۰۰/۰۲/۰۱

از جذابیت این داستان اشک تو چشمام جمع میشه🥺😅 واقعا اواسط داستان دلم می‌خواست منم پیش شخصیت‌های داستان می‌بودم. این داستان درباره دختری به نام املین یا همون امی هست. امی برای درس خوندن به یه مدرسه شبانه‌روزی داخل انگلستان میره.

- بیشتر
کتاب باز
۱۴۰۰/۰۷/۰۱

کتاب سرگرم کننده ایه. اینکه شخصیت اصلی چجوری تلاش میکند تصمیمهای درستی بگیرد و کانسپت داستان، یک اکادمی مرموز در دل لندن و نامه های مرموزی که میرسد، جذب کننده است خطر اسپویل❌❌❌❌👇 انجمن دالان سیاه خیلی من را یاد فراماسونرها میندازه.

- بیشتر
دختر‌کتابخون‌:)📖🤍
۱۴۰۰/۰۴/۰۹

فقط میتونم بگم فوق العاده بود🥺🥺🥺 حتما بخونید تو فضای داستان غرق میشید انگار میرید توی موضوع داستان🥺واقعا جذاب بود 💕

nika paater
۱۴۰۲/۰۷/۲۱

وااااااااااااااااای چقدر قشنگ بود🥺 کی جلد دو میاد پس؟؟؟؟ من پیر میشم احتمالا تا جلد دو بیاد😂

دانش‌آموز گم شده‌ی هاگوارتز
۱۴۰۰/۰۶/۱۶

من کتاب رو خیلی دوست داشتم😊 بی‌نظیر بود👌 اصلا قضیه مدال‌ها چی بود... اون نامه ها از طرف کی بود... این چیزی بود که تو کتاب متوجه می‌شیم😇 امیدوارم که جلد دوم هر چه سریع‌تر منتشر بشه من نسخه چاپیه کتاب رو خوندم📚

🕊️📚kerm ketab
۱۴۰۲/۰۴/۱۸

بر خلاف تصورم‌ ترسناک‌ نبود ولی خیلی باحال بود لذت بردم:) حتما بخونید

🧡🍊𝑷𝒐𝒓𝒕𝒆𝒈𝒉𝒂𝒍
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

اصلا فک نمی کردم اینجوری تموم بشه 🤭🧡 عالی بود🥹💜✨️

yuzu
۱۴۰۲/۰۱/۱۶

اولش واقعا دلم نیومد به این کتاب کمتر از ۵ ستاره بدم. برای مدتی سرگرمش شدم و به نظرم ایده ی جالبی داشت. نقاط قوت: داستان سرایی خوب شخصیت های فرعی شخصیت پردازی خوبی داشتن استفاده از چاشنی معمایی/مرموز برای بهتر کردن داستان توصیف قابل قبول

- بیشتر
hosna
۱۴۰۱/۰۹/۰۴

خیلی قشنگ بود از اون کتابایی بود که هم فانتزی و هم ماجراجویی بود. داستان درمورد دختری به نام املین هست که از سه سالگی به بعد پدرش و ندیده .یه روز فکرش مشغول میشه و میره تو انباری تا شاید

- بیشتر
لولا نیشخندی زد. «وقتی خودت رو برای بدترین اتفاق ممکن آماده کنی، هر اتفاقی هم که بیفته به بدی تصوراتت نیست.»
Emily
فقط می‌توانست چیزی پیدا کند که پدرش را به ولزورث مرتبط می‌کرد، دوباره می‌توانست روی درس و مشقش متمرکز شود. در طول هفتهٔ بعد امی هر ساختمانی را که به آن دسترسی داشت، گشت. به تک‌تک جام‌ها و لوح‌ها و عکس‌های روی هر دیواری نگاه کرد، اما هیچ‌کجا هیچ اثری از توماس آلین نبود.
Emily
آدم‌های قدرت‌طلب همیشه وجود خواهند داشت. همین‌طور آدم‌هایی که برای به قدرت رسیدن حاضرن دست به هر کاری بزنن.
Hasti
املین عزیز، تغییر در راه است
sharon
وقتی کاپشنش را درآورد، حس کرد چیزی در جیبش خش‌خش می‌کند. یک پاکت‌نامه بود. نشست و بازش کرد. داخل پاکت، نامه‌ای دست‌نویس بود که گوشه‌هایش چروکیده و زرد بودند، انگار کسی سال‌ها پیش آن را فرستاده و امی فراموش کرده بود دورش بیندازد.
hosna
جوناس داشت از نفوذ حرف می‌زد. این کلمه معادل دیگری برای قدرت بود. روزی که رفتند دیدن کلیسای برج‌گرد، بارلو چیزهایی دربارهٔ قدرت گفته بود. آدم‌های قدرت‌طلب همیشه وجود خواهند داشت. همین‌طور آدم‌هایی که برای به قدرت رسیدن حاضرن دست به هر کاری بزنن. امی حس کرد کمرش مورمور می‌شود. یعنی جوناس دست به چه کاری می‌زد؟
♡parisa♡
«وقتی خودت رو برای بدترین اتفاق ممکن آماده کنی، هر اتفاقی هم که بیفته به بدی تصوراتت نیست.»
me
من را ببخش که خودم را کشیش جا زدم؛ برای یک لحظه دیدنت چاره‌ای جز این نداشتم. از تو نمی‌خواهم این‌همه سال نبودنم را ببخشی، اما بدان که فکرش یک لحظه هم آرامم نمی‌گذارد.
melina
من را ببخش که خودم را کشیش جا زدم؛ برای یک لحظه دیدنت چاره‌ای جز این نداشتم. از تو نمی‌خواهم این‌همه سال نبودنم را ببخشی، اما بدان که فکرش یک لحظه هم آرامم نمی‌گذارد.
melina
جان را ببخش که به من گفت قرار است کجا بیایی، هر چند او هم نمی‌داند من کجا هستم. نامه‌های مرموزم را ببخش، ترسیدم که نکند به دست نااهلان بیفتند.
melina
امی نفس راحتی کشید. مادرش خیلی عصبانی به نظر نمی‌رسید. امی که به محوطهٔ بی‌دروپیکر مدرسه نگاه می‌کرد، در آن هوای شرجی و نمکین نفس عمیق می‌کشید و لبخند می‌زد و مادرش را به‌سمت خوابگاه آدرِی راهنمایی می‌کرد. تعطیلات تابستانه در کِنِتیکِت خوش می‌گذشت، ولی دو ماهِ دیگر حتماً آماده می‌شد تا دوباره برگردد به مدرسه؛ به خانه‌اش.
اسمعیل زاده

حجم

۱۹۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۱۹۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
تومان