دانلود و خرید کتاب کتاب وحشی خوان بیورو ترجمه سارا یوسفی
تصویر جلد کتاب کتاب وحشی

کتاب کتاب وحشی

نویسنده:خوان بیورو
امتیاز:
۳.۹از ۲۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتاب وحشی

کتاب وحشی داستانی از خوان بیورو با ترجمه سارا یوسفی است. این داستان درباره خوان است و تابستانی که زندگی‌اش ناگهان از این رو به آن رو می‌شود. تابستانی که برای پیدا کردن یک کتاب عجیب و به دست آوردن رازی که در آن نهفته است، صرف می‌شود...

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب وحشی

کتاب وحشی داستان یک تابستان است که زندگی خوان از این رو به آن رو می‌شود. خوان برای تابستانش کلی برنامه ریخته است اما با اتفاقاتی که در خانه‌شان رخ می‌دهد، مادرش تمام نقشه‌های او را نقش برآب می‌کند. برنامه جدید از این قرار است: خوان باید به خانه عمو تیتو برود. 

عمو تیتو یک کتابخوان قهار است و حالا خوان باید از میان هزاران کتابی که توی کتابخانه عمو وجود دارد، کتاب وحشی را پیدا کند! یک کتاب چموش که به این آسانی‌ها دم به تله نمی‌دهد. البته برای کارش دلیلی هم دارد: این کتاب یک راز خیلی مهم را لابه‌لای صفحاتش پنهان کرده است. اگر یک نفر بتواند آن راز را آشکار کند، می‌تواند کتاب را به دست بیاورد....

کتاب وحشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب وحشی را به تمام دوست‌داران رمان‌های نوجوانان و داستان‌های ماجراجویانه پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره خوان بیورو 

خوان بیورو ۲۴ سپتامبر ۱۹۵۶ در مکزیکوسیتی به دنیا آمد. او نویسنده، روزنامه‌نگار و فرزند فیلسوف لوئیس بیورو است. خوان بیورو با نوشتن رمان El testigo و دریافت جایزه هرالد برای این رمان، بیش از پیش شناخته شد و در محافل روشنفکری مکزیک، آمریکای لاتین و اسپانیا، از چهره‌های سرشناس و مشهور است. 

بخشی از کتاب وحشی

وقتی از مدرسه برگشتم، مامان داشت تلفنی با روث حرف می‌زد، ولی این بار بوی پوره سیب‌زمینی هم توی هوا پیچیده بود؛ ماجراهای ترسناک دوستش نتوانسته بودند او را آرام کنند.

کوله‌پشتی‌ام را توی اتاقم گذاشتم. رفتم دستشویی و دست‌هایم را شستم (لکه‌های رنگ لعنتی هنوز هم آنجا بودند). به‌طرف آشپزخانه راه افتادم، همان جا که این بوی خوب ازش بلند می‌شد و البته همیشه پشت‌بندش دردسر بود.

دم در ایستادم و دیدم مامان دارد بی‌صدا گریه می‌کند. آن‌وقت سؤالی را که هزار بار توی مدرسه با خودم مرور کرده بودم، پرسیدم: «بابا کجاست؟»

از میان اشک‌هایش نگاهم کرد. یک‌جوری لبخند زد که حس کردم یک منظره زیبا ولی مخروبه‌ام.

«باید حرف بزنیم.» جوابش این بود، اما بعدش دیگه حرفی نزد. به له کردن سیب‌زمینی‌ها ادامه داد. عین مجسمه سر جایم ایستادم، تااینکه گفت: «قراره بابات یه مدت بیرون از خونه زندگی کنه. یه دفتر اجاره کرده. خیلی کار داره و ما زیادی سروصدا می‌کنیم. وقتی کارش تموم شد، می‌ره پاریس تا یه پل بسازه.»

یک حسی به من می‌گفت بابا هرگز به تختخوابی که زیر نور ماه دیده بودم، برنمی‌گردد. مامان زانو زد و بغلم کرد. هیچ‌وقت این‌طوری بغلم نکرده بود، زانوزده روی زمین. گفت: «هیچ اتفاقی برات نمی‌افته خوانیتو.» هروقت خوانیتو صدایم می‌کرد، اتفاق وحشتناکی می‌افتاد. این اسم از روی محبت نبود، بلکه اسم زمان بحران بود، پوره سیب‌زمینی اسم‌ها. از این نمی‌ترسیدم که اتفاقی برایم بیفتد. می‌ترسیدم او طوری‌اش بشود. دلم می‌خواست لبخند بزند، مثل موقعی که می‌آمد مدرسه دنبالم و می‌دانستم از همه مادرها قشنگ‌تر است.

گفتم: «نگران نباش، من کنارتم.» بدترین چیزی بود که می‌توانستم به او بگویم. بیشتر از همیشه گریه کرد و آن‌قدر من را توی بغلش فشار داد تا آنکه پوره سیب‌زمینیِ خاکستردار توی فر سوخت.

خواهرم کلاس پیانو داشت، برای همین دیرتر به خانه آمد و ما را در حال پیتزا خوردن دید. آن روز بعدازظهر کلی خوش گذراند. مامان اشتها نداشت و اجازه داد کارمن هرچقدر دلش می‌خواهد بخورد.

«باید یه چیزی بهتون بگم.» مامان یک‌طوری حرف می‌زد، انگار کلمات را دانه‌دانه می‌جوید: «بابا رفته مسافرت.» به نظر کارمن که خبر محشری بود، چون فکر می‌کرد بابا برایش عروسک پشمالو می‌آورد. از اینکه دیدم خواهرم به‌خاطر ندانستن حقیقت خوشحال است، غصه‌دار شدم، اما حاضر بودم هر کاری بکنم تا هرگز از آن خبردار نشود.

آن وقت‌ها طلاق مُد نبود. پدر و مادر هیچ‌کدام از دوستانم طلاق نگرفته بودند. با وجود این می‌دانستم که ممکن است چنین اتفاقی بیفتد. یک فیلم خیلی باحال درباره یک بچه دیده بودم که عشق دنیا را می‌کرد، چون دوتا خانه داشت و توی هر دو اجازه می‌دادند خیلی کارها بکند.

مامان و بابای من باهم دعوا نمی‌کردند، ولی خب، هیچ‌وقت مثل آن‌هایی که همدیگر را دوست دارند، حرف نمی‌زدند. هیچ‌وقت دست هم را نمی‌گرفتند.

یک روز بعدازظهر، وقتی داشتم کاغذهای روی میز کار بابا را زیرورو می‌کردم، لای یکی از کتاب‌ها نامه‌ای پیدا کردم. روی پاکت نامه پر از نقاشی‌های معرکه بود: مارپیچ‌های صورتی، ستاره‌های آبی، رعدوبرق‌های سبز زیگزاگی. شبیه جلد یک آلبوم راک بود.

یک نامه توی پاکت بود، از طرف یک دوست که خیلی به بابا علاقه داشت و منتظر بود همراه او به پاریس سفر کند. حس کردم توی دلم خالی شد و نامه را به مامان دادم.

این قضیه برای دو ماه قبل از سوختن پوره سیب‌زمینی‌مان بود. بعضی وقت‌ها خیال می‌کردم غمگین‌شدنش تقصیر من است. همه مشکلات به این خاطر بود که من آن نامه لعنتی را به او داده بودم. وقتی دیدم کارمن صدایمان را نمی‌شنود، از مامان پرسیدم: «می‌خوای طلاق بگیری؟»

دلم نمی‌خواست مثل بچه توی فیلم، توی دو خانه خوش بگذرانم. راستش دلم هم نمی‌خواست بابا را ببینم. می‌خواستم برگردد تا مامان خوشحال شود. فقط همین.

«نمی‌دونم قراره چی بشه. بابا خیلی دوستتون داره. مهم همینه.»

برایم مهم نبود که دوستم داشته باشد، می‌خواستم او را دوست داشته باشد. رفتم به اتاقم تا یک قسم مهم بخورم. نقشه جهان را برداشتم و در برابر استرالیا قسم خوردم که توی این خانه خوشبخت می‌شویم، حتی اگر مجبور باشم کلی برایش جان بکنم.

𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۳۹۹/۱۲/۱۵

خوان برای تعطیلات تابستانی‌اش حسابی برنامه چیده ، ولی مادرش همه‌ی نقشه‌های او را نقش بر آب می‌کند ؛ او خوان را می‌فرستد به خانه‌ی عمو تیتو که یک کتابخوان قهار است. خوان باید از بین هزاران کتاب توی کتابخانه‌ی

- بیشتر
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۴/۰۳

تصور کنین که کلی برنامه ی خفن و باحال برای تابستون چیدید که طبق معمول یکی کارو خراب میکنه اونم کی؟! ماماننننننننن😐 و مجبور میشید برین خونه ی عموتون. عمو یه کتابخون خیلی حرفه ایه عمو یه پیشنهاد جالب داره اون یه

- بیشتر
آروشا م.پ 1236
۱۴۰۰/۰۱/۱۲

کتاب جذابی بود ، من با خواندنش حس خوبی پیدا کردم ترجه خوبی داشت و به نظر من کمی راز آلود بود این کتاب را بهتون پیشنهاد می کنم 🙏👍

☆...○●arty🎓☆
۱۴۰۱/۰۵/۰۴

کتاب واقعا جالبی بود اولش با کلی مشکل شروع میشه اما وقتی به آخرش می‌رسید دلتون نمیخواد ازش دست بکشید چیز های آموزنده ای هم در فصل های آخرش داره🙂 یکی‌از بهترین کتاب هایی بود که خوندم😍

zed.mim
۱۴۰۳/۰۵/۳۱

سلام این کتاب خیلی کتاب قشنگیه جوری که داستان کش داده نشده بلکه تمامی جملات و صفحات مارو همراه داستان میکنه و حتی دیدگاه مون رو نسبت به دنیای کتاب ها جالبتر و قشنگتر میکنه🌚!

soso
۱۴۰۳/۰۳/۰۸

واقعا عالیه ، حتما بخونید

a.ylin
۱۴۰۲/۰۲/۲۹

کتاب گیرایی و جذابیت بالایی داره ، روان داستان رو پیش میبره و آدم ازش خسته نمیشه... شخصیتش ها و نمادسازی های جالبی هم داره ، شخصیت خوان ، عمو تیتو ، کاتالینا و سایر شخصیت های داستان. به نظرم نقطه عطف

- بیشتر
hosna
۱۴۰۱/۰۹/۱۱

بازم ممنون از پرتقال به خاطر این کتاب قشنگ ....♥️ داستان درمورد پسری به نام خوان هست که پدر و مادرش از هم جدا میشن .مادرش هم خواهر خوان رو پیش دوستش و خوان رو هم پیش عموش میفرسته .عموی خوان

- بیشتر
Hesam Dabir
۱۴۰۱/۰۶/۰۶

داستان خیلی خوبه و به نظر من جزو کتاب هایی که به درد خوره های کتاب میخوره

F.Shetabivash
۱۴۰۰/۰۷/۲۸

خیلی خوب بود. قضیه درباره ی پسره ست که ادر و پدرش از هم جدا شدن و مادر ه مجبوره بچه ها رو توی تعطیلات تابستونی بفرسته خونه ی آشناهاش ، خواهر این پسره که اسمش کارمن هست میره پیش

- بیشتر
خوانندهٔ والامقام کتاب‌های بیشتری نمی‌خونه، بلکه توی کتابی که می‌خونه، چیزهای بیشتری پیدا می‌کنه.»
zed.mim
چند وقت دیگه یه شربت کتاب هم درست می‌کنن و همهٔ قصه‌ها رو می‌چپونن تو یه قاشق.»
کاربر ۸۳۴۶۱۴۷
«می‌بینی؟ تو راستگویی. وقتی یه چیزی رو نمی‌دونی، می‌گی نمی‌دونم. خیلی‌ها وانمود می‌کنن بیشتر از اونی که بارشونه بلدن. تو صادقی. وقتش رسیده رهبری رو به عهده بگیری و بگی چی‌کار باید بکنیم.» «من؟»
Ftm.shf
وقتی کتاب می‌خونی، هیچ‌وقت حروف رو نمی‌بینی، چیزهایی رو که در موردش حرف می‌زنن می‌بینی
Hesam Dabir
کتاب‌ها آینه‌های بی‌احتیاط و بی‌کله‌ای هستن: یه کاری می‌کنن بِکرترین افکار ازت بزنه بیرون، یه تخیلاتی رو ازت بیرون می‌کشن که اصلاً از وجودشون خبر نداشتی. وقتی چیزی نخونی، این افکار توی سرت زندونی می‌مونن. به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورن.
love.is.books
وقتی کتاب می‌خونی، هیچ‌وقت حروف رو نمی‌بینی، چیزهایی رو که در موردش حرف می‌زنن می‌بینی: یه جنگل، یه خونه که تبدیل به کتابخونه شده، یه داروخونه. کتاب‌ها مثل آینه و پنجره عمل می‌کنن: پر از تصویرن.»
ز.م
خیال می‌کنی خودت تصمیم گرفتی یه کتاب بخری، اما در واقع اونه که اومده اونجا تا ببینیش و جذبش بشی. کتاب‌ها دلشون نمی‌خواد هر آدمی اون‌ها رو بخونه. می‌خوان توسط بهترین آدم‌ها خونده بشن، برای همین دنبال خواننده‌هاشون می‌گردن.
hosna
مهم نیست همه‌چیز رو توی کله‌ت نگه داری، مهم اینه که بدونی کجا باید پیداشون کنی. فرق بین مغرور و دانا اینه که مغرور به چیزی که می‌دونه می‌نازه، دانا دنبال چیزی می‌گرده که هنوز نمی‌دونه.
melik
وقتی کتاب می‌خونی، هیچ‌وقت حروف رو نمی‌بینی، چیزهایی رو که در موردش حرف می‌زنن می‌بینی: یه جنگل، یه خونه که تبدیل به کتابخونه شده، یه داروخونه. کتاب‌ها مثل آینه و پنجره عمل می‌کنن: پر از تصویرن
☆...○●arty🎓☆
به‌هرحال، از من می‌شنوی بیشتر دقت کن. بعضی وقت‌ها توی جزئیاتِ کوچک، اسراری نهفته‌ست.
melik
هیچ‌چیزی کسالت‌آورتر از این نیست که در یک موضوع محدود، زیادی خبره باشی.
a Booker
آدمیزاد همه جور مشکلی داره ولی اونی که برام جالبه اینه: بلد نیست خودش رو اندازه‌گیری کنه. یه خیاط بدون هیچ مشکلی تو رو از بیرون اندازه می‌گیره، اما موقع اندازه‌گیری درون، مسائل پیچیده می‌شن. به یه خیاط درونی احتیاج داریم.
love.is.books
کتابخونه واسه این نیست که همه‌ش رو بخونی، بلکه برای مشورت گرفتنه. کتاب‌ها برای موقعی که بهشون نیاز باشه اینجان
love.is.books
کتاب مثل برکه‌ست: یه داستان توی سطحش نشون می‌ده و یکی توی اعماقش داره
☆...○●arty🎓☆
فقط به‌خاطر اینکه کوسه را فراری داده‌ای، ماهی‌ها دورت را نمی‌گیرند.
a Booker
جنگ‌ها توی یه چشم به هم زدن به پیروزی نمی‌رسن.»
zed.mim
«فهم و شعور که داشته باشی، بیشتر از دانش می‌ارزه.»
zed.mim
«غرور از سوسک هم بدتره. خیال می‌کردم زیادی بارمه، این کتاب احمقانه هم من رو با تو چپ انداخت. هیچی بدتر از آدمی نیست که ندونه هیچی حالیش نیست.»
Ftm.shf
پرسیدم: «خوشبخت بود؟» «چه اهمیتی داره؟! نمی‌فهمی چه کفران نعمتیه که یه فرهیخته هویج بکاره؟» من که فکر می‌کردم خوشحال بودن از فرهیخته بودن بهتر است
Ftm.shf
از من می‌شنوی بیشتر دقت کن. بعضی وقت‌ها توی جزئیاتِ کوچک، اسراری نهفته‌ست.»
Ftm.shf

حجم

۷۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۷۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
تومان