کتاب ریش آبی
معرفی کتاب ریش آبی
ریش آبی بیست و یکمین کتاب املی نوتوم، نویسنده پرکار فرانسوی است. این اثر که تاکنون جوایز زیادی برای او به ارمغان آورده است روایتی مدرن از یک افسانه قدیمی به نام ریش آبی است.
درباره کتاب ریش آبی
این اثر روایتی تازه از یک افسانه قدیمی شرقی است. داستان فلکلوریک ریش آبی که درباره یک اشرافزاده است. مردی که همه زنهایش به شکلی عجیب و باورنکردنی ناپدید میشوند تا این که زن تازه او که اجازه دارد به جز یک اتاق در تمام قلعه رفت و آمد کند از راز زنان قبلی سردر میآورد.
املی نوتوم داستانش را از این افسانه اقتباس کرده است. داستان او در شهر پاریس کنونی میگذرد. اشرافزاده جوان اسپانیایی در قصر دن المیریو زندگی میکند. قصری عجیب که مسافران زن ان پس از مدتی نادید میشوند. او یک اگهی وسوسه انگیز به روزنامه میدهد و تقاضای همخانه میکند. ساتورنین که دختری بلژیکی و معلم تاریخ هنر است برای اجاره اتاق به قصر مرموز دن المیریو میرود. او با اشرافزاده جوان همخانه میشود و بعد از مدتی پی به راز خانه میبرد و تصمیم میگیرد که راز را فاش کند و از ماجرا سردربیاورد.
خواندن کتاب ریشآبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای معمایی مخاطبان این کتاباند.
درباره املی نوتوم
املی نوتوم متولد بلژیک است، در بروکسل به دنیا آمده است و به اقتضای همین جبر جغرافیایی از بدو تولد با زبان فرانسه آشنا شده و بهراحتی فرانسه مینویسد و حرف میزند. خودش در مصاحبهای گفته که در ژاپن به دنیا آمده، اما مدارک ثبت تولد او در بلژیک خلاف این را میگویند. مخالفان املی نوتوم هم با اشاره به چنین مطالبی، او را به دادن اطلاعات عجیب و غریب در مورد زندگیاش شهره میدانند.
پدرش از اشرافزادگان بلژیکی است و دو سال بعد از تولد املی، او و دیگر اعضای خانوادهاش را به اوزاکای ژاپن میبرد و در آنجا چهار سال کنسولگری بلژیک را در کشور آفتاب تابان اداره میکند. این دوره از زندگی املی نوتوم جای خود را در شکلگیری شخصیت ادبی این نویسنده محکم میکند. بعد از چهار سال اقامت در ناگاساکی، املی همراه با خانوادهاش مهمان شهرهای دیگری از جمله پکن و نیویورک و بنگلادش میشود، اما هیچکدام به اندازهٔ فرهنگ و سنت ژاپنی در این دخترک شیطان و کنجکاو تأثیرگذار نبوده است.
دههٔ نود آغاز شده است و املی که حالا دیگر بزرگ شده بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه بروکسل در رشتهٔ زبانشناسی تاریخی شروع به نوشتن میکند. علاقه و گرایش او به ادبیات، او را که هنگام تولد نامش فابیین کلر نوتوم ثبت شده، از زندگی چمدانی ناشی از شغل پدرش به پشت میز کوچکی می کشاند. در سال ۱۹۹۲ و در ۲۶ سالگی اولین کتاب خود را به چاپ می رساند و رسماً با نام املی نوتوم خود را به همه معرفی می کند. از آن تاریخ تاکنون تقریباً هر سال یک کتاب به چاپ رسانده است.
املی نوتوم در سال ۲۰۱۴ نیز به عضویت آکادمی سلطنتی زبان فرانسه در بلژیک در آمده و علاوه بر آن ریاست چند نمایشگاه کتاب را در فرانسه و بلژیک به عهده داشته است. انتشارات البن میشل در فرانسه که یکی از مهمترین ناشران فرانسوی است از سال ۱۹۹۲ تاکنون هر سال و در ماه سپتامبر که مصادف با فصل آغاز مدارس و بازگشت به کار بعد از تعطیلات تابستانی است، یک کتاب از وی را منتشر و راهی بازار کتاب کرده است.
نوتوم یک پلیسینویس خوب است که میداند چگونه داستان را شروع کند، به اوج برساند و پایان بدهد. یک عشق سرخورده در اکثر داستانهای املی نوتوم، خود برتربینی شخصیت اصلی داستان و قتلهای پیچیده از مشخصات داستانهای او است.
در اکثر داستانهایش کلمات و اصطلاحات اختراعی به چشم میخورد، چیزی که کمی کار مترجم را دشوار می کند اما همین است که داستانهای او را جذاب میکند.
بخشی از کتاب ریش آبی
دو ساعت بعد، منشی صاحبخانه ساتورنین را به دفتر کار راهنمایی کرد. یک دفتر کار عظیم که پر بود از گلهای خشک کرده. مردی که خودش را صاحبخانه معرفی میکرد دستش را جلو آورد تا با ساتورنین دست بدهد. مردی با افسردگی عمیق، نگاهی خاموش، و صدایی خسته. اینها نخستین چیزهایی بود که ساتورنین بعد از دست دادن با صاحبخانهٔ اریستوکرات نسبت به او احساس کرد.
ــ سلام خانم. من دُن المیریو نیبال ای میلکار هستم و ۴۴ سال دارم.
ــ نام من ساتورنین پوییسان است. ۲۵ سال دارم و در مدرسهٔ لوور، معلم ذخیره هستم.
ساتورنین این موضوع را با افتخار بیان کرد. چنین سمتی برای یک بلژیکی در سن و سال او، حتی به صورت موقت، غیرقابلتصور بود.
ــ اتاق مال شماست.
مرد صاحبخانه این را با لحنی تأییدآمیز ادا کرد. ساتورنین مبهوت به دُن المیریو نگاه کرد و گفت:
ــ شما همهٔ داوطلبان قبل از مرا رد کردید، حالا چطور این قدر سریع به من جواب مثبت دادید؟ کارم در مدرسهٔ لوور برایتان جالب بود؟
صاحبخانه با بیتفاوتی پاسخ داد:
ــ هر طور دوست دارید فکر کنید. بفرمایید اتاق را نشانتان بدهم.
ساتورنین پشت سر دُن المیریو بهراه افتاد. از چند اتاق پذیرایی بزرگ و تودر تو گذشتند تا به یک اتاق بزرگ و مجلل رسیدند. حمام اتاق انگار تازه نوسازی شده بود. هیچوقت به مخیلهٔ ساتورنین هم خطور نمیکرد که چنین اتاق شیکی را اجاره کند.
بعد از اتاق نوبت آشپزخانه بود. دُن المیریو او را به آشپزخانهای راهنمایی کرد که با یک راهرو به اتاق ساتورنین متصل میشد. آشپزخانه بزرگ و مدرن بود. مرد صاحبخانه یخچالی را در گوشهٔ آشپزخانه نشان داد و گفت:
ــ دوست ندارم بدانم دیگران چه میخورند. یخچال شما جداست.
ساتورنین با تعجب پرسید:
ــ شما خودتان آشپزی میکنید؟
ــ البته. آشپزی هم هنراست و هم قدرت. امکان ندارد خودم را تحت قدرت دیگری قرار بدهم. خوشحال میشوم اگر مایل باشید در صرف غذایی که میپزم با من شریک شوید اما برعکسش اتفاق نخواهد افتاد.
بازدید خانه، جلو دری سیاه رنگ به پایان رسید.
ــ این درِ تاریکخانهٔ من است. عکسهایم را اینجا چاپ میکنم. در اتاق را هیچوقت قفل نمیکنم، محض اعتماد؛ اما ورود به این اتاق ممنوع است. اگر وارد این اتاق بشوید من متوجه میشوم و برایتان دردسر خواهد شد.
حجم
۱۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان درمورد یک دختره به اسم ساتورنین که به دنبال خونه است و همخونه یک مرد پولدار اسپانیایی مرموز میشه و با ورود به این خونه با یک معمای بزرگ روبرو میشه و اون این هست که همه ی همخونه
این کتاب رو قطعاً یک دانشمند دیوانه میتونه نوشته باشه. در عین با سوادی و اطلاعات بالا و منطقی بودن کاملاً بی منطق و هنجارگریز نوشته شده. داستان مثل کتابهای دیگۀ نویسنده کوتاهه. اصلاً فکر نمیکردم نویسندهای با اون شمایل
کشش خوبی داشت به طوری که در یک نشست خوندمش، ولی در کل داستان عجیبی بود.
من نمایش این کتاب رو با اجرای آقای سیاحی و خانم پسیانی دیدم نمایش خوب بود چون داستان جالب بود و آقای دشت آرای هم همین متن کتاب رو نمایش کرده بودند دریغ از یک تغییر ولی خب خوبه این کتاب
منو یاد فیلم perfume انداخت، البته توی این داستان صاحبخانه از خصوصیات دختران همخانه به شکل رنگ برای به وجود آوردن یک اثر منحصر به فرد استفاده کرد کاری که ژان باتیس توی perfume با رایحه ی بدن دختران انجام
اولین کتابی بود که ازین نویسنده میخوندم، خیلی اثر فوق العادهای نبود. جمع و جور بود و میشد توی دو روز خوندش ولی با نخوندنش هم چیزی از دست نمیره…انگار طرح داستانی توی ذهن نویسنده عجله داشته که به قصه
داستان تقریبا قابل پیشبینی بود نسبت به بقبه ی اثار این نویسنده هیجان و جذابیتی نداشت زیاد دوسش نداشتم کارکترها برام قابل درک نبودن
نمیدونم نویسنده چه طور همچین کتابی نوشته قابل درک نیست نه شخصیت ها و نه مکالمه ها ی عجیب و غریبش و از نظر من اینکه اون مرد خودش به همه چیز اعتراف میکرد اصلا جالب نبود حداقل نه به این
مرد ثروتمندی با باورهای دینی بسیار متعصبانه ک از او یک مالیخولیایی ساخته است با گوشه نشینی و بریدن از اجتماع و اجاره دادن منزل خود ب زنان جوان پروژه عجیب و ساخته شده از ذهن بیمار خود را ب اجرا
خوب بود