کتاب نجات ارداس؛ جلد اول
معرفی کتاب نجات ارداس؛ جلد اول
وحشیهای رام جلد اول از مجموعه پرطرفدار نجات ارداس، نوشته براندن مال است. مجموعه نجات ارداس را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه نجات ارداس
در دنیایی که ارداس در آن زندگی میکند همه آدمها یک حیوان درون دارند که همیشه در کنارشان زندگی میکند. «کانر»، «میلین»، «رولان» و «ابک» چهار نوجوان این داستان هستند که هرکدام از یک سرزمین آمدهاند. آنها باید با کمک حیوان درون خود ارداس را از نابودی نجات دهند.
در این مجموعه دنیایی از جنگ و ماجراجویی انتظارتان را میکشد. چهار نوچوان این مجموعه قرار است با نیروهای پلید و شیطانی بجنگند.
در هر جلد از ماجراهای این مجموعه چند اتفاق هیجانانگیز میافتد و این چهار نوجوان ماجراجو هر بار توی یک دردسر تازه میافتند. در هر قسمت، بچهها درگیر چند موضوع میشوند و بارها به چالش کشیده میشوند. در این مجموعه داستان فانتزی مفاهیمی مانند روابط بین انسان و حیوان و نیازهای مشرتک آنها مطرح میشود و به ما یادآوری میکند که باید از حیوانات مراقبت کنیم.
خواندن مجموعه نجات ارداس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای دوازده سال مخاطبان این کتاباند.
درباره براندن مال
براندن مال نویسنده آمریکایی است که بیشتر بخاطر سریالهای فانتزی کودکانهاش مانند جنگ آبنبات ، سه گانه فراتر از آن و مجموعه پنج پادشاهی شناخته شده است. وی همچنین نگارش مجموعه حیوانات روح را آغاز کرده است.
بخشی از کتاب وحشیهای رام
نور خورشید از پشتِ شیشههای رنگی و طرحدار، نقشهای زیبایی بر کف راهرو انداخته بود. بریگان درحال کشف گوشهوکنار، وسایل را بو میکشید و از میان نورهای رنگی عبور میکرد. نقاط رنگی، کت سفید مایل به خاکستری کانِر را پوشانده بودند. مدت زمان انتظارشان از دست کانِر در رفته بود. آنجا برای او بسیار کسلکننده بود. بااینکه دیگر خادم دِوین نبود، اما هنوز هم تمام مدت در یک قلعه گیر افتاده بود. میدانست که بریگان هم محبوس شدن در آنجا را دوست ندارد.
در باز شد و رولان به همراهِ اِسیکس که روی شانهاش بود، داخل شد. کانِر و بریگان نگاه پرسشگرانهای به او انداختند. معلوم بود که لِنوری و رولان هم بالاخره کارشان به پایان رسیده است.
رولان گفت: «نوبت توئه.»
کانِر پرسید: «چطور بود؟»
رولان شانههایش را بالا انداخت و گفت: «اون میخواست دربارهٔ خوابهام بدونه. اگه یه امتحان بوده، فکر نمیکنم قبول شده باشم. خوش بگذره!»
کانِر وارد اتاق شد. لِنوری روی صندلی بزرگ و نرمی که اندام ریزش را کوتاهتر نشان میداد، منتظر او بود. شنل سبزش روی میزی در کنارش قرار داشت. لابهلای موهای بافته شدهاش، پَر بهکار رفته بود و چندین گردنبند و دستبند مهرهای به گردن و مچ دستش آویزان بود. پاهای بدون کفشش را روی چهارپایهای کوچک گذاشته بود؛ کف پاهایش قهوهای و پینهبسته بودند.
کنار صندلی او، پرندهای عجیب در جایی مخصوص و مرتفع نشسته بود. پرنده، گردن باریک و نوک خمیدهٔ رو به پایین داشت؛ پرهای زیبای رنگارنگش تکان میخوردند. لِنوری به صندلیِ نزدیک کانِر اشاره کرد. کانِر نشست و بریگان هم نزدیک او روی زمین لم داد. لِنوری نگاهِ عمیقی به کانِر انداخت؛ نگاهی به ژرفای اقیانوس. کانِر نتوانست فکر او را بخواند.
لِنوری گفت: «حالت چطوره، کانِر؟»
پرسشِ ملایم و صمیمانهای به نظر میرسید. کانِر جواب داد: «من؟ راستش رو بخواین مطمئن نیستم همراه مناسبی برای بریگان هستم یا نه؟»
لِنوری لبخند زد و گفت: «هیچ حیوانی با شخص نامناسبی پیوند برقرار نمیکنه؛ چه برسه به یه اَبَرجانور! چرا نگرانی؟»
کانِر از حرفزدن دربارهٔ نگرانیاش طفره رفت. لِنوری آرام بود، اما راهی برای فرار از چشمهایش وجود نداشت. او گفت: «همهٔ اینا فراتر از چیزی بود که من انتظارش رو داشتم.»
صدای لِنوری آرام و دلپذیر بود. ادامه داد: «درکت میکنم؛ ولی انتظار نداشته باش همهٔ اتفاقها یه شبه بیفته. تو، توی این مسیر رشد میکنی. دربارهٔ خوابهات، از وقتی که بریگان اومده، برام میگی؟»
کانِر به سؤال فکر کرد و بعد گفت: «یهبار توی واقعیت، مجبور بودم با یه دسته گرگ بجنگم تا بتونم از گوسفندهام محافظت کنم. از اون موقع به بعد، توی خوابهام زیاد میبینم که باید از اون وضعیت نجات پیدا کنم.» نگاهی به بریگان کرد که دهانش باز و زبانش آویزان بود؛ انگار داشت میخندید.
لِنوری پرسید: «حیوانهای دیگهای هم تو خوابهات میبینی؟»
کانِر گفت: «نمیدونم. چند وقت پیش یه قوچ تو خواب دیدم که شاخهای خمیدهٔ بزرگی داشت.»
لِنوری به جلو خم شد. «کجا بود؟ چیکار میکرد؟»
کانِر میتوانست بهوضوح خوابش را به یاد بیاورد؛ از آن رؤیاهای کمیابی بود که حتی حالا هم که به آن فکر میکرد، واقعی به نظر میرسید.
داشت از کوهی بلند و ناهموار بالا میرفت؛ صخرهٔ سخت زیر پاهایش مانند تکهای یخ، سرد بود؛ صخره را بَرانداز کرد و فهمید به نقطهای رسیده که دیگر نه میتواند جلو برود و نه برگردد.
باد سروصدا میکرد و او با ناامیدی به صخره چسبیده بود؛ میتوانست ادامه دهد یا بازگردد؛ و یا حتی احتمال داشت بیفتد. عضلاتش میسوخت. فشار هوا نفس کشیدن را سخت میکرد. تا آنجا که میتوانست، خودش را محکم نگه داشت. میدانست که بالاخره نیرویش تمام میشود و به پایین صخره سقوط میکند. چرا به چنین جای بلندی آمده بود؟
ماندن در آنجا به معنای مرگ حتمی بود؛ پس تصمیم گرفت به راهش ادامه دهد. اهمیتی نداشت که تعداد جای دستها چقدر کم بود؛ دستش را دراز کرد و انگشتهایش را در شکافِ باریک بالای سرش قلاب کرد. وقتیکه دنبال جای دست دیگری بود، درخشش نور خورشید از نوک کوه، چشمهایش را بهشدت آزار داد.
چشمهایش نیمهباز بود و ابروهایش را درهم کشیده بود؛ عضلاتش بیحس بودند و انگشتهایش لیز میخورند؛ با دست راستش کورمالکورمال به دنبالِ چیزی بود که به آن چنگ بزند؛ ناگهان سایهای روی صخره افتاد و او بسیار واضح، شمایل یک قوچ را دید که از بالای صخره به او خیره شده بود.
حجم
۲۶۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۲۶۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
نظرات کاربران
من نسخه چاپی به طور کامل خوندم داستان جالبی بود تا دلتون بخوان روابط دوستانه داره اما خبری از عاطفه عشق نیست «نه به اون صورت» داستانش قشنگ بودم اما منو جذب نکرد نمیخواب بی انصافی کنم واقعا قشنگ بود
حیوان درون شما چیه؟ خرس؟ پلنگ؟ عقاب...؟ یا شایدم یه اَبــَر حیوان! در دنیای "اِرداس"، همهی آدمها یه حیوان درون دارن که همیشه و همهجا کنارشونه. «کانر»، «میلین»، «رولان» و «ابک» چهار نوجوان از سرزمینهای مختلف هستن که باید با کمک حیوان
من نمیدونم کسایی که نظر مثبتی به این کتاب ندارن دلیلشون چیه. احتمالا چون قبلش کتابایی با حجم هیجان بالاتر مثل مایکل وی خونده ن اینطور میگن. ولی اگه بخوام تجربه خودمو بگم، برای من پرتقال بدون نجات ارداس بیمعنیه.
کتاب خوبیه😍یکم باید بهش فرصت بدید تا با داستان آشنا شید و با کارکترا ارتباط برقرار کنید. اما وقتی این اتفاقا افتاد واقعا لذت بخشه داستانش. حتمن بخونید
کل این سری را بخوانید
خیلی خوب و قشنگ بود حتما بخونید
عالییییی خیلی خوب بود. اگر جلد اولش رو خواندید و خوشتان نیامد ولش نکنید بقیه ی جلد هایش بسیار باحال تر و جالب تر هستند. منم اول از جلد اولش خوشم نیماد ولی جلد های بعدی خیلی باحال تر هستند.
جلد اول تا سوم کتاب را از طریق نسخه چاپی مطالعه نمودم (خدایی خفن گفتم😅) و بقیه رو هم از طاقچه بینهایت امانت گرفتم فوق العاده یکم داستانش طولانی هست بازم میگم یکم ولی اگر یه جلد رو بخونین میفهمین
کتاب خوب و جذابیه و ژانر فانتزی و خیلی شبیه کتاب رستاخیز آتلانتیس است در کل عالی و حتما بخونید.
نجات ارداس یک کتاب عالی هستش من نسخه چاپی جلد چهارمشو بطور اتفاقی دیدم و تا حدودیشو خوندم ولی چون نمیتونستم از اول داستان رو بدونم کاملش نکردم بعدا از مدرسه جلد یک و دو رو خردیدم و واقعا مجذوبش