کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم
معرفی کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم
کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم، نقاب نقرهای نام دارد. این کتاب اثر هالی بلک و کاساندرا کلر با ترجمه محیا کمالوند است. این داستان درباره پسری به نام کال است که در یک مدرسه آموزش جادوگری زیرزمینی پذیرفته میشود و ماجراهای بسیاری را پشت سر میگذارد.
کتاب مجیستریوم جوایز معتبر جهانی را از آن خود کرده و در فهرست کتابهای پرفروش هم قرار دارد. طبق قوانین بینالمللی، حق انحصاری انتشار این مجموعه، به زبان فارسی در سراسر دنیا متعلق به نشر پرتقال است.
این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم
همه بچههای دنیا دوست دارند در مدرسه جادوگری مجیستریوم پذیرفته شوند. حاضرند هرکاری انجام دهند تا در آزمون ورودی قبول شوند. البته همه به جز کال.
پدر کال که او هم یک جادوگر است، همیشه کال را از جادو ترسانده است و از او خواسته تا از جادو و جادوگری و هر چیزی که به آن مربوط است دوری کند، کال تمام تلاشش را هم میکند تا در مدرسه پذیرفته نشود. اما قبول میشود.
حالا او به مدرسه زیر زمینی مجیستریوم میرود و ماجراهای عجیبی را پشت سر میگذارد.
کالم هانت که به دلیل اتهام قتل بهترین دوستش و داشتن روح شرور در زندان جادوگران حبس شده بود موفق میشود به کمک تامارا فرار کند اما دوباره گیر میافتد. او در تلاش است تا از جزیره حصر فرار کند. استاد جوزف از کالم میخواهد از نیرو و قدرت سرکوب شده خود استفاده کند و روح دوستش آرون را به بدنش برگرداند. آرون هم که دلتنگ دوست خود است، وسوسه میشود.
مجیستریوم، توانسته است نظر مثبت طرفداران هری پاتر را هم به خود جذب کند.
کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن کتابهای فانتزی لذت میبرید، خواندن کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره هالی بلک
هالی بلک ۱۰ نوامبر ۱۹۷۱ متولد شد. او در ژانر تخیلی و فانتزی مینویسد و یکی از کتابهایش در سال ۲۰۱۳ مدال افتخار نیوبری را به او هدیه کرد.
درباره کاساندرا کلر
جودت روملت که با نام هنری کاساندرا کلر شناخته میشود ۲۷ ژوئیه ۱۹۷۳ در تهران در یک خانواده آمریکایی متولد شد. او نویسنده کتابهای کودک و نوجوان در ژانر تخیلی و فانتزی است. دوران کودکی را در کشورهای مختلفی از جمله سوئیس، انگلیس و فرانسه گذراند.
او کتابهای مختلفی را نوشته است که از محبوبیت بالایی هم برخوردارند. از میان آنها میتوان به «سه گانه دراکو» بر اساس هری پاتر، و «خاطرات خیلی محرمانه» بر اساس ارباب حلقهها اشاره کرد.
بخشی از کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم
کال گفت: «چیزی نیست.» و دستهای آرون را گرفت. دستهایش سرد بود، اما سرد نبود. معلوم بود که صاحبشان زنده است. کال میدانست که برای گرم کردن دستها باید آنها را مالش دهد. پس دستبهکار شد.
آرون به اطرافش نگاه کرد. خیلی آرام حرکت میکرد؛ انگار همهٔ ماهیچههایش گرفته بودند. «کجاییم؟»
کال گفت: «تو فعلاً فقط باید به بهتر شدن فکر کنی.»
«بهتر شدن؟ کِی مریض شدم؟» حرفهای آرون مثل کسی بود که از یک خواب طولانی بیدار شده است. البته منطقی بود.
کال نمیدانست چهطور به سؤالش جواب بدهد. درعوض گفت: «بگو ببینم... آخرین چیزی که یادت میآد، چیه؟»
آرون گفت: «توی جنگل بودیم.» صورتش کمکم رنگ میگرفت. چشمهایش همچنان سبزِ ساده بود؛ درست مثل قبل و هیچ اثری از رنگهای چرخان در آنها دیده نمیشد. کال به خودش یادآوری کرد که هرجومرجزدهها نمیتوانند اینطوری با جملههای کامل و معمولی حرف بزنند. «داشتیم دنبال تامارا میگشتیم...»
آرون به دماغش چین انداخت و به فکر فرو رفت. کال دستهایش را رها کرد و آرون انگشتهایش را بازوبسته کرد. دستهای معمولی، پوستِ صورتیِ معمولی، نبضی طبیعی که در گردنش میتپید... قلب کال وحشیانه میتپید. او موفق شده بود؛ آرون را زنده کرده بود؛ کارِ غیرممکن را انجام داده بود.
آرون ادامه داد: «بعدش الکس بِهِمون خیانت کرد.» حالا اخمش بیشتر از قبل توی هم رفته بود. «از اول هم خائن بود. الکاهست توی دستش بود. وادارمون کرد زانو بزنیم...»
کال متوجه نکتهای شد. اگر همینطور پیش میرفت، اوضاع ناجور میشد. «آرون، کافیه دیگه! مجبور نیستی...»
اما آرون میلرزید. نه لرزشهای کوچکی که انگار سردش شده باشد؛ بلکه چنان محکم میلرزید که کل بدنش جمع شده بود. به لبهٔ برانکارد چنگ انداخت. گفت: «ما زانو زدیم. یه انفجار. تو پرتاب شدی و از من دور شدی. من نور سفیدِ الکاهست رو دیدم. آسمون رو پر کرد. کال...» چشمهای سبز و وحشتزدهاش را به کال دوخت. «چی شد؟ خواهش میکنم بگو اشتباه فکر میکنم.»
کال فقط توانست سرش را تکان دهد. آرون به دستهای خودش خیره شده بود. دستهایش رنگپریده و به نظرِ کال معمولی بودند؛ اما به نظر میرسید آرون از آنها چندشش میشود.
بعد کال متوجه شد آرون به چه چیزی نگاه میکند: ناخنهایش بلند و کجومَعوج شده بود. کال به یاد آورد: مو و ناخن بعد از مرگ به رشد خود ادامه میدهند. موهای آرون هم زیادی بلند شده بود و فِرهای آن تا زیر گوشش میرسید.
آرون گفت: «کال، من... من...»
کال درمانده حرفش را برید. «وقت نداریم. باید از اینجا بریم. باید تا کسی پیدامون نکرده، راه بیفتیم. آرون، خواهش میکنم.»
آرون تردید کرد. بعد سرش را تکان داد. به نظر میرسید درماندگیِ صدای کال، تردیدهایش را برطرف کرده است. از روی میز آهنی سُر خورد و روی پاهای برهنهاش فرود آمد.
پاهایش نتوانست وزنش را تحمل کند. نقش زمین شد و نالان غلتید. کال روی او خم شد و آرون که درد میکشید، در خود جمع شد. موهایش به پیشانیِ خیس از عرقش چسبیده بود. «پاهام... میسوزن...»
صدای خندهای توی اتاق پیچید؛ خندهای بلند، ناباوران
حجم
۷۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۷۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
نظرات کاربران
ممنون از طاقچه بابت آوردن این کتاب در بخش بی نهایت طاقچه!
عالیه ولی جلدای دیگه ی این مجموعه جذاب ترند ولی با این حال فوقالعادست👌🏻
وایی فوق العاده بود🤩 پر از شادی، گریه و هیجان🔥 اول وقتی فکر کردم هوک مرد گریه کردم اما خداروشکر نمرد.😍😅 برای آرون خیلی ناراحت شدم🥺🥺🥺
فوق العاده فوق العاده هرچی بگم کم گفتم این کتاب و مدرسه جاسوسی و مجازات های آپولو رمانای مورد علاقمن خیلی خوبن
فک کنم یه تیکه از قلبم تو دنیای کالم و مجستریوم موند.💔
یک نسل پیش ، کنستانتین مادن به دستیابی چیزی رسیده بود که هیچ جادوگری نتوانسته بود بدست آورد: توانایی بازگرداندن مردگان. او به خوبی نتوانست در این کار موفق شود. . . اما راهی برای زنده نگه داشتن خود ،
مثل همیشه فوق العاده بود.👌🏻
عالی بود خیلی خیلی خوب بود واقعاً حرف نداشت
عین بقیه ی جلد ها عالی 🤩 خصوصا اخرش که به شدت برای ادامه اش مشتاقمون کرد 🤩🤩
عالیه من عاشق این مجموعه هستم از تاقچه بابت اوردنش و گذاشتتش تو بی نهایت ممنونم و خواهش میکنم که جلد پنجم از مجموعه جذاب مجیستریوم رو هم بیاره