بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نجات ارداس؛ جلد اول | طاقچه
تصویر جلد کتاب نجات ارداس؛ جلد اول

بریده‌هایی از کتاب نجات ارداس؛ جلد اول

۴٫۴
(۳۵)
رولان گفت: «البته من نباید هم بدونم وجدان چیه. مادرم قبل از اینکه وقت کنه این رو بهم یاد بده، ولم کرد.» کانِر در جواب گفت: «پدرِ من، من رو به‌عنوان بَرده کرایه می‌داد تا بدهی‌هاش رو بده.» رولان نمی‌توانست باور کند که دارند سرِ بدبختی باهم رقابت می‌کنند! گفت: «ببین! کودکیِ وحشتناک، تنها چیزیه که من دارم! سعی نکن ازم جلو بزنی.»
پیگیری
شکوهِ اینجا متفاوت بود؛ رام‌نشده، دست‌نخورده و بکر. این زیبایی، از هر چیزی که در ژونگ دیده بود، باشکوه‌تر بود. کدام ساختمان می‌توانست با این کوه‌ها مقایسه شود؟ کدام کانال می‌توانست با این رودها و آبشارهای متلاطم رقابت کند؟
کرم کتاب🐛📗
البته که باید گردباد می‌آمد، وگرنه جنگیدن با قوچ غول‌آسا زیادی آسان می‌شد!
پیگیری
چهرهٔ اولوان مردد شد و گفت: «اونا کاری رو می‌کنن که باید انجام بِدن؛ اونا رئیس هستن؛ قانون رو می‌سازن و مردم رو مجبور به اطاعت از اون می‌کنن! اونا سر تجارت باهم مشاجره می‌کنن و گهگاهی باهم می‌جنگن؛ ولی به ما این نعمت داده شده که چیزی فراتر از اینا رو ببینیم؛ به هرکدوم از ما یه حیوانِ درون هدیه داده شده. بنابراین ما از اِرداس، از تمام اِرداس، با هرچی که در توان داریم، محافظت می‌کنیم.» رولان لب‌هایش را روی هم فشار داد و گفت: «من دیوونه نیستم! نمی‌خوام اِرداس به بیابونِ برهوت تبدیل بشه.» و ادامه داد: «چی می‌شه... چی می‌شه اگه آمادگی پیوستن به شنل‌سبزها رو نداشته باشم، ولی بخوام کمک کنم؟»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
اولوان سرش را تکان داد و گفت: «تقصیری نداری؛ اینا شایعاتیه که نخست‌وزیرِ آمایا، ملکهٔ یورا، امپراتورِ ژونگ و رئیس قبایل نیلو پخش می‌کنن! ولی همیشه توی رویدادهای حساس تاریخ، اَبَرجانورها نقش مهمی داشتن و الان ما با بحرانی روبه‌روییم که نقش اونا بیشتر از هر زمانی اهمیت داره.»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
اولوان به علامت تأیید سرش را تکان داد و گفت: «هر روز اطلاعات جدیدی به‌دست میاریم. باوجود این، هنوز مطمئن نیستیم که درمقابل همون بلعنده‌ای هستیم که مدت‌ها پیش، همهٔ اِرداس رو با خاک یکسان کرد، یا اینکه فرد دیگه‌ای وارث و جایگزین اون شده. تنها چیزی که می‌دونیم اینه که بلعنده می‌تونه توی مدت کوتاهی یه ارتش بزرگ و قدرتمند تشکیل بده. اگه لازم باشه، هم می‌تونه صبور و زیرک باشه و هم ظالم و پُرمدعا. اون می‌تونه اشتیاق وفاداری و فداکاری رو تا حد زیادی بین پیروانش زیاد کنه. می‌تونه به‌راحتی همهٔ شهرها رو ویران کنه و روی خاکسترهاشون حکمرانی کنه.»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
رولان باعصبانیت گفت: «من تاحالا هیچ خواسته‌ای نداشتم تااینکه اِسیکس اومد. شنل‌سبزها فقط به‌خاطر اِسیکس از من محافظت می‌کنن. یه شهری هست پر از بچه‌یتیم‌هایی مثل من که اولوان همیشه بی‌تفاوت از کنار اون می‌گذشت، تااینکه یکی از اون بچه‌یتیم‌ها اِسیکس رو احضار کرد. من نمی‌دونم چرا شنل‌سبزها فقط شامل نشان‌دارها می‌شن؛ برام سؤاله که چه کسی اونا رو مسئول اَبَرجانورها و طلسم‌ها می‌کنه؟ و اصلاً برعکس شما، من دوست ندارم به‌اجبار توی شرایطی قرار بگیرم که چیزی از اون نمی‌دونم! من می‌خوام دقیقاً بدونم برای کی و چرا کار می‌کنم؟» اولوان به تارِک و لِنوری نگاه کرد. به‌آرامی بلند شد و به‌طرف جایی که رولان نشسته بود، حرکت کرد. روبه‌رویش ایستاد و به پایین نگاه کرد. کانِر فکر کرد
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
چهرهٔ اولوان مردد شد و گفت: «اونا کاری رو می‌کنن که باید انجام بِدن؛ اونا رئیس هستن؛ قانون رو می‌سازن و مردم رو مجبور به اطاعت از اون می‌کنن! اونا سر تجارت باهم مشاجره می‌کنن و گهگاهی باهم می‌جنگن؛ ولی به ما این نعمت داده شده که چیزی فراتر از اینا رو ببینیم؛ به هرکدوم از ما یه حیوانِ درون هدیه داده شده. بنابراین ما از اِرداس، از تمام اِرداس، با هرچی که در توان داریم، محافظت می‌کنیم.» رولان لب‌هایش را روی هم فشار داد و گفت: «من دیوونه نیستم! نمی‌خوام اِرداس به بیابونِ برهوت تبدیل بشه.» و ادامه داد: «چی می‌شه... چی می‌شه اگه آمادگی پیوستن به شنل‌سبزها رو نداشته باشم، ولی بخوام کمک کنم؟»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
شِین گفت: «حقیقت داره اَبِک. تاریخ درمورد اِستِتریول چیزی نمی‌گه، ولی اون‌جا واقعیه. من اون‌جا به دنیا اومدم.»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
غریبهٔ شنل‌سبز جلو آمد؛ دست کانِر را گرفت و با صدایی آرام گفت: «من تارِک هستم؛ از راه خیلی دوری برای پیداکردن تو اومدم. کنار من بمون و مطمئن باش هیچ اتفاقی برات نمی‌افته. نمی‌خوام تا زمانی که آماده نیستی، هیچ قولی بدی یا تحت فشار باشی، ولی باید به حرف‌های من گوش کنی؛ همه‌چیز به تو بستگی داره.» کانِر به‌آرامی سرش را تکان داد؛ این تمام کاری بود که آن موقع از او برمی‌آمد. غریبهٔ شنل‌سبز، دست کانِر را بالا بُرد و با صدایی پرطنین گفت: «مردم خوب تِرِنزویک! خبر رویداد امروز، در سراسر اِرداس خواهد پیچید؛ درست زمانی که ما به بریگان نیاز داشتیم، او برگشته است!»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
مرد با صدایی بانشاط گفت: «من زِریف هستم. از راه خیلی دوری به اینجا سفر کردم. یورامیسِ اسرارآمیز، یکی از خردمندترین زنان یورا، چند هفته پیش پیشگویی کرده که دختر شما کار غیرممکنی رو انجام می‌ده که می‌تونه تموم دنیا رو تغییر بده. امروز من اومدم که به شما کمک کنم.»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
کاردستی میلین یک اثر هنریِ فراتر از تعریف هنر بود. خاص بودن میلین همیشه وِرد زبان مردم بود و به‌همین‌خاطر، او هیچ‌وقت نیازی به جذاب‌ترکردن ظاهر خودش برای جلب نظر مردم نداشت؛ او در پشت چهرهٔ زیبایش، جذابیتی ذاتی داشت.
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
هرکسی می‌توانست صورت رنگ‌پریدهٔ خودش را با آرایش و رنگ‌ولعاب تغییر دهد؛ اما میلین این کار را با آرایش و مدل‌دادن به موهایش انجام می‌داد؛ او می‌دانست چگونه موهایش را به زیباترین شکل شانه کند و به آن‌ها مدل بدهد. میلین حتی برای خنده‌ای
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
از روی خجالت هم تمرین کرده بود؛ همچنین برای خنده‌ای از روی سرخوشی که به دنبال یک نگاهِ تعجب‌آور می‌آید و به یک اخم ختم می‌شود. میلین با دست‌های صاف و برّاق، ردای گرم‌ونرمِ ابریشمی‌اش را مرتب کرد و با صدایی آرام، اعلام کرد که آماده است.
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
میلین خوشش نمی‌آمد کسی را منتظر بگذارد؛ اما برای اینکه نظر همه را جلب کند، باید بیشتر از همیشه دقت و وسواس به خرج می‌داد. بقیهٔ داوطلب‌ها شهدِ خودشان را نوشیده بودند و فقط میلین مانده بود. بر اساس سنت‌های دیرین آن‌ها، آخرین کسی که شهد را می‌نوشد، بیشترین شانس را برای احضار حیوانِ درونش دارد. میلین، دختر ژنرال تِنگ، یکی از پنج ژنرال بلندمرتبهٔ ژونگ، از زمان تولد، همیشه در این
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
مراسمِ پیوند که هر سه ماه یک‌بار برگزار می‌شد، جایگاه ویژه‌ای داشت و تک‌فرزند بودنش، او را عزیزتر کرده بود. او هیچ برادری هم نداشت که بخواهد این حق را از او سلب کند. مادرش و هر چهار پدربزرگ و مادربزرگش و پدران و مادران آن‌ها هم، همگی حیوانِ درونشان را احضار کرده بودند. پدر و پدربزرگ و جَد میلین، همگی ژنرال‌های ارتش بودند و بقیهٔ افراد خانواده هم از تاجران سرشناس به‌حساب می‌آمدند. فقط خانوادهٔ امپراتور از خانوادهٔ او شکوهمندتر بود. پدرش هیچ حیوانِ درونی را احضار نکرده بود، اما در ارتش، بالاترین رتبه را داشت و به جدی‌بودن معروف بود.
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
وقتی‌که به‌طرف دیگران برگشت، با حالت غمگینی گفت: «صدها سال قبل در آخرین جنگ جهانی، چهار سرزمین اِرداس با بلعنده و ارتش مهاجمان وارد جنگ شدن. دوتا از اَبَرجانورها به بلعنده کمک می‌کردن؛ کُوویِ گوریل و گریتونِ مار و چهارتا از اَبَرجانورها هم ما رو همراهی کردن. سه‌تا از اونا الان اینجان.» اولوان مکث کرد تا به دیگران اجازهٔ فکرکردن بدهد. کانِر نگاهی به بریگان انداخت؛ گرگ بادقت گوش می‌داد. اولوان ادامه داد: «قبل از اینکه اِسیکس، بریگان، ژی و اورازای قبلی به ما ملحق بشن، ما توی جنگ شکست خورده بودیم. قاره‌ها به شکل امروزی نبودن. بیشترِ نیلو و ژونگ تسخیر شده بود. مردم ژونگ و نیلو به یورا و آمایا فرار کردن، ولی مردم اون سرزمین‌ها هم در
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
باوجود این، هنوز مطمئن نیستیم که درمقابل همون بلعنده‌ای هستیم که مدت‌ها پیش، همهٔ اِرداس رو با خاک یکسان کرد، یا اینکه فرد دیگه‌ای وارث و جایگزین اون شده. تنها چیزی که می‌دونیم اینه که بلعنده می‌تونه توی مدت کوتاهی یه ارتش بزرگ و قدرتمند تشکیل بده. اگه لازم باشه، هم می‌تونه صبور و زیرک باشه و هم ظالم و پُرمدعا. اون می‌تونه اشتیاق وفاداری و فداکاری رو تا حد زیادی بین پیروانش زیاد کنه. می‌تونه به‌راحتی همهٔ شهرها رو ویران کنه و روی خاکسترهاشون حکمرانی کنه.»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸
«خبرچین‌های ما فهمیدن که بلعنده یه‌بارِ دیگه می‌خواد مهم‌ترین طلسم‌ها رو جمع‌آوری کنه. هر طلسم قدرت متفاوتی داره و نشان‌دارها می‌تونن از اونا استفاده کنن. دشمن‌ها می‌خوان اونا رو علیه ما استفاده کنن؛ پس ما هم می‌خوایم قبل از اون، طلسم‌ها رو به‌دست بیاریم.» رولان که رنگ از صورتش پریده بود، گفت: «صبر کنین ببینم! یعنی شما از ما می‌خواین دنبال طلسم اَبَرجانورها بریم؟»
کاربر ۸۶۱۱۶۵۸

حجم

۲۶۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۲۶۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان