دانلود و خرید کتاب نجات ارداس؛ جلد پنجم توئی‌تی سادرلند ترجمه مریم محرابیان
تصویر جلد کتاب نجات ارداس؛ جلد پنجم

کتاب نجات ارداس؛ جلد پنجم

معرفی کتاب نجات ارداس؛ جلد پنجم

خیانت بزرگ جلد پنجم از مجموعه پرطرفدار نجات ارداس، نوشته توئی‌تی سادرلند است. مجموعه نجات ارداس را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره مجموعه نجات ارداس

در دنیایی که ارداس در آن زندگی می‌کند همه آدم‌ها یک حیوان درون دارند که همیشه در کنارشان زندگی می‌کند. «کانر»، «میلین»، «رولان» و «ابک» چهار نوجوان این داستان هستند که هرکدام از یک سرزمین آمده‌اند. آنها باید با کمک حیوان درون خود ارداس را از نابودی نجات دهند.

در این مجموعه دنیایی از جنگ و ماجراجویی انتظارتان را می‌کشد. چهار نوچوان این مجموعه قرار است با نیروهای پلید و شیطانی بجنگند.

در هر جلد از ماجراهای این مجموعه چند اتفاق هیجان‌انگیز می‌افتد و این چهار نوجوان ماجراجو هر بار توی یک دردسر تازه می‌افتند. در هر قسمت، بچه‌ها درگیر چند موضوع می‌شوند و بارها به چالش کشیده می‌شوند. در این مجموعه داستان فانتزی مفاهیمی مانند روابط بین انسان و حیوان و نیازهای مشرتک آنها مطرح می‌شود و به ما یادآوری می‌‌کند که باید از حیوانات مراقبت کنیم.

خواندن مجموعه نجات ارداس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان بالای دوازده سال مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب خیانت بزرگ

مردم اِستتریول آن را به نام صخرهٔ غُرّان می‌شناختند. البته هیچ‌کس از جای دقیق صخره اطلاعی نداشت؛ آن‌ها فقط می‌دانستند که در دشتی سوخته و بی‌آب‌وعلف قرار دارد.

صدای صخرهٔ غُرّان، زمین‌های اطراف را تا فرسنگ‌ها دورتر می‌لرزاند.

همهٔ مردم اِستتریول نام موجود اهریمنی و پلیدی را که آنجا زندانی بود، می‌دانستند.

و همین‌طور می‌دانستند که اگر جان خود را دوست دارند، هیچ‌وقت نباید حتی نزدیک صخرهٔ غُرّان شوند.

به‌همین‌دلیل، هیچ‌کس به سراغ کُوو نمی‌رفت. کُوو گوریلی بود که صدها سال پیش او را در آن صخره زندانی کرده بودند؛ و حتی اگر هم کسی می‌خواست، نمی‌توانست به‌راحتی او را ببیند. صخرهٔ غُرّان جایی دورافتاده در صحرای اِستتریول بود که با اولین نشانه‌های آب و آبادانی، چندین روز فاصله داشت. دورتادور صخره چنان صاف و صیقلی بود که نمی‌شد از آن بالا رفت و اگر کسی از روی آن لیز می‌خورد، لبه‌های تیز صخره که مثل شمشیری تیز و بُرنده بود، او را تکه‌تکه می‌کرد.

نوک صخره بر اثر حرارت خورشید چنان داغ و سوزان می‌شد که دمای آن گاهی تا دویست درجه هم می‌رسید! درواقع آن‌قدر داغ می‌شد که هیچ‌کس قادر به اندازه‌گیری دقیق آن نبود؛ آن‌قدر سوزان بود که دست‌وپای هر انسان یا حیوانی را که می‌خواست به آنجا قدم بگذارد، بلافاصله و شدیداً می‌سوزاند.

نوک صخره قفسی قرار داشت که با انبوهی از شاخه‌های متراکم، غیر قابل نفوذ و به سختیِ الماس ساخته شده بود. قفس از دور برق می‌زد و نور سفید و خیره‌کننده‌ای از آن منعکس می‌شد؛ مخصوصاً از قسمت‌های تیز و صیقلی آن؛ قسمت‌هایی مثل شاخ‌های بسیار بزرگ و ناواضحی که قرن‌ها پیش یک اَبَرجانور به نام تِلان، آن‌ها را آنجا قرار داده بود.

در آسمانِ بالای قفس، عقابی به نام هالوییر، مدام در حال پرواز بود و با چشم‌های تیزبین خود لحظه‌به‌لحظه کُوو را زیر نظر داشت.

بنابراین سال‌های سال می‌شد که پای هیچ‌کس به صخرهٔ غُرّان نرسیده بود.

غُرشی از روی صخره به گوش رسید: «اول پوستِشون رو می‌کَنَم!»

صدا بلندتر شد و مثل رعدوبرقی از دوردست به گوش رسید. «جمجمه‌هاشون رو توی مُشتم لِه می‌کنم؛ استخوان‌هاشون رو توی شِنِل‌های سبزشون می‌پیچم؛ خونه‌هاشون رو آتیش می‌زنم و قلعه‌هاشون رو زیر پاهام خُرد می‌کنم!»

چشم‌های وحشی یک گوریل غول‌پیکرِ پشت‌نقره‌ای از شکاف درون قفس درخشید. موهای ضخیم و سیاهش در گرمای آنجا روی تنش سنگینی می‌کرد. نمی‌توانست توی قفس راه برود و تحرکی داشته باشد؛ بنابراین قرن‌ها بود آنجا منتظر نشسته بود و از چشم‌هایش خشم می‌بارید. از زمان زندانی‌شدن او، پادشاهان و امپراطوری‌های زیادی سرِ کار آمده و سقوط کرده بودند؛ اما او همچنان منتظر بود...

و هر روز و هر لحظه، فقط رؤیای انتقام را در سر می‌پروراند.

E.H.B.R.A.M
۱۴۰۳/۰۴/۲۱

برای این جلدش پنج ستاره هم کمه! خیلی جالب بود و آخر های کتاب واقعا عجیب بود! به نظر من ستاره های این جلد با ید اینقدر باشه⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

رولان با تهدید گفت: «دفعهٔ دیگه استفراغ می‌کنم! اگه باز هم بخوای از بیماری من سوءاستفاده کنی و اون رو توی سرم بزنی، توی ظرف سوپت بالا میارم.» میلین با شیرین‌زبانی گفت: «اگه نزدیک ظرف من این‌کارو انجام بدی، اون‌وقت معنی سوءاستفاده رو دقیقاً نشونت می‌دم.» کانِر تصمیم گرفت بیرون برود تا هوا بخورد.
=o
رولان گفت: «امممم... متوجه نشدم که این‌کار اون یعنی، بله! یا یعنی، برو به جهنم!»
سمیرا
به نظرت... نباید به این جایگاه خاص و مهم اون احترام گذاشت؟ به علاقهٔ اون برای حفظ خلوت و تنهایی‌ش؟ بعدش هم! من از کجا بدونم که می‌تونم به این به‌اصطلاح شِنِل‌سبزها اعتماد کنم؟» نایو دستش را بلند کرد و به همه نگاهی انداخت؛ منظورش این بود: «خُب! چطور می‌تونه؟ منظورم اینه که چطور کسی می‌تونه اصلاً؟» کِلانی پیشانی‌اش را مالید و احتمالاً با خودش گفت: «کاش به جای این بحث، با مورچه‌های آتشین مذاکره می‌کردم.»
=o
رولان قبل از اینکه میلین پایش را روی ساحل بگذارد، با صدای بلند گفت: «خیلی عجیب‌غریبی! تو سرسخت‌ترین و کله‌شق‌ترین و بی‌مُخ‌ترین آدمی هستی که تا حالا دیدم!»
=o
کانِر با صدایی لرزان گفت: «شاید این‌طوری مهاجمان از ما اطلاع پیدا می‌کنن. شاید هیچ‌کدوم از ما جاسوس نباشیم. شاید یه حیوون ما رو تعقیب می‌کنه و برای اونا خبر می‌بره.» رولان گفت: «آها، اِی‌وَل! منم دیشب یه حشره توی سوپم دیدم که به نظرم مشکوک بود!»
=o

حجم

۲۸۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۲۸۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان