کتاب روزی روزگاری آناتولی
معرفی کتاب روزی روزگاری آناتولی
کتاب روزی روزگاری آناتولی داستانی از احمد امید، نویسنده معاصر ترک است که با ترجمه عارف جمشیدی میخوانید. این کتاب مجموعه نه داستان است که از انگیزههای قهرمانانش و همچنین فضای فرهنگی سرزمینش میگوید.
این کتاب پیش از این نیز با نام تصغیر ترجمه و منتشر شده است.
درباره کتاب روزی روزگاری آناتولی
روزی روزگاری آناتولی مجموعهای از نه داستان است. احمد امید در این داستانهای کوتاه در تلاش است تا از قصه هم فراتر رود. قهرمانان داستان و انگیزههای هرکدام را پیدا کند و در کنار همه اینها فضای فرهنگی و اجتماعی را که در ترکیه، در زادگاه نویسنده جریان دارد، بررسی کند.
هرچند نویسنده پیش از این با نوشتن داستانهای جنایی مشهور و شناخته شده است اما در بسیاری از داستانهای کتاب روزی روزگاری آناتولی به موضوع عشق میپردازد.
کتاب روزی روزگاری آناتولی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان و دوستداران ادبیات ترکیه را به خواندن کتاب روزی روزگاری آناتولی دعوت میکنیم.
درباره احمد امید
احمد امید، ۳۰ سپتامبر ۱۹۶۰ در ترکیه متولد شد. او نویسندهای است که ببیشتر به دلیل رمانهای جناییاش شناخته میشود. او در سال ۱۹۷۹ به استانبول رفت و در دانگشاه مرمره تحصیل کرد. در همین جا با همسرش آشنا شد و در سال ۱۹۸۱ با او ازدواج کرد. در سال ۱۹۸۵ با کمک یک بورس تحصیلی به مسکو رفت و در آکادمی روسیه در رشته علوم اجتماعی مشغول به تحصیل شد. در همین زمان بود که شعر سرودن را آغاز کرد.
از میان آثار احمد امید که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به کتابهای خاطره استانبول، تصغیر، سلطان کشی و باب اسرار اشاره کرد.
بخشی از کتاب روزی روزگاری آناتولی
«چرا داری میری آنتپ؟»
سؤالهای متوالیاش که مثل بازپرسها ردیف میکرد، روی اعصابم بودند، اما برای اینکه بیادبی نباشد، جوابش را دادم: «عروسی برادرزادهمه.»
چشمهای خاکستریاش انگار جان گرفته باشند: «عروسی، آها!» و به آرامی ادامه داد: «پس معلومه وضعتون خوبه.»
«وضع برادرم بد نیست.»
با این جمله خواستم بحث را تمام کرده باشم. در این فکر بودم که کاش این سؤالهای شب اول قبرش را تمام کند تا من هم بتوانم دوباره رمانی را که برای راه طولانیام برداشته بودم، بخوانم اما فایده نداشت. پیرمرد فوراً سؤال بعدی را پرسید: «ازدواج سنتی یا عشق و عاشقی؟»
«ازدواج سنتی.»
به جای حرف زدن سرش را تکان داد و لبخندی زد. همین که فکر کردم دیگر از دستش خلاص شدهام، گفت: «ازدواج سنتی خوبه. اگه قضیه عشق و عاشقی بود واسه برادرزادهت ناراحت میشدم.»
بعد از آن سؤالهای خستهکننده، پیرمرد حالا داشت با ژست علامه دهری و اعتمادبهنفس کاذب درباره عشق نظریه میداد که بدجور عصبیام میکرد.
با لحنی تمسخرآمیز گفتم: «خوب از این چیزها سر درمیآرین!»
متوجه کنایهام نشد و به جایش حزن غریبی در چشمانش نشست: «ای، یه چیزایی میدونم.»
با همان لحن قبلی ادامه دادم: «معلومه که خیلی ماجراها داشتین.»
حالت چهرهاش جدی شد. فهمیده بود که مسخرهاش میکنم. فکر کردم الان است که عصبانی شود اما نشد. با لحنی زخمی جواب داد: «این چیزها ربطی به ماجرا ندارن. عشق واقعی تکه، تا ابد هم تک میمونه.»
«بیخیال پدر من، یعنی قلب آدم اینقدر کوچیک و تنگه؟»
«قلب آدمیزاد کوچیک نیست، اما پرنده عشق هم خیلی ناز و کرشمه داره و روی هر شاخهای نمیشینه. به اونی که سر هر شاخهای میشینه یه چیز دیگه میگن.»
منتظر ماندم ادامه دهد. اما نه، جمله آخرش را گفت. سرش را برگرداند و بیرون را تماشا کرد. تا همین چند لحظه پیش حاضر بودم التماسش کنم که مرا به حال خودم رها کند، اما حالا بیصبرانه منتظر بودم حرف بزند. طبیعی است، مگر در این دنیا چند نفر پیدا میشود که از عشق بد بگوید. فقط همین یک جمله برای کنجکاو شدنم کافی بود. اگر غمی را که در چهره پیرمرد بود و لرزشی که در صدایش شنیده میشد، به این جمله اضافه میکردید کافی بود تا باورم شود که این پیرمرد قصه جالبی برای تعریف کردن دارد. اما پیرمرد انگار که اصلاً با هم حرف نزده باشیم، فراموشم کرده بود و غرق در دنیای جاری اطرافمان بود.
حجم
۲۰۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۰۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
نظرات کاربران
ایشون به زبان فارسی خوب اشراف ندارند.کتاب قبلی هم از احمد امید که نشر ورا چاپ کرده بود افتضاح بود.گاهی ترجمه اینقدر بوی زبان ترکی آذری میدهد که فقط بعضی جمله ها را آذری زبانها میفهمند.کمی باید بر مطالعه ی