دانلود و خرید کتاب گمشده در ناکجا سامانتا ام. کلارک ترجمه آزاده کامیار
تصویر جلد کتاب گمشده در ناکجا

کتاب گمشده در ناکجا

معرفی کتاب گمشده در ناکجا

کتاب گمشده در ناکجا نوشته سامانتا ام کلارک و ترجمه آزاده کامیار است. کتاب گمشده در ناکجا را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب گمشده در ناکجا

پسربچه‌ای کوچک ناگهان در جزیره‌ای خالی از سکنه چشم باز می‌کند. او هیچ چیز از گذشته به‌یاد نمی‌آورد. او حالا باید تلاش کند خودش را نجات دهد اما این کار بسیار سخت است. همین زمان یک صدا با او حرف می‌زند، صدا بسیار عصبانی است و همیشه حرف‌های بدی می‌زند. 

اما پسرک تصمیم می‌گیرد خودش را نجات دهد و مانند یک شوالیه شجاع به دنبال نور برود و خودش را نجات دهد.

خواندن کتاب گمشده در ناکجا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان علاقه‌مند به داستان‌های جالب و هیجان‌انگیز پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گمشده در ناکجا

همین‌طور که به‌زحمت روی زانوهایش می‌نشست با احتیاط چشم‌هایش را کامل باز کرد و از فاصلهٔ بین انگشتانش به دوروبر خود نگاهی انداخت.

او در ساحلی بود با شن‌های طلایی؛ ساحلی امتدادیافته بر کرانهٔ اقیانوسی آبی و بی‌پایان. امواجِ کنجکاو، خود را تا پیش پای او می‌کشاندند، سپس عقب می‌نشستند، و چند ثانیه بعد باز می‌گشتند. ساحل، در سمت راست پسر، به درختان بزرگی می‌رسید که بر فراز آب چتر گشوده بودند. پشت سرش درختان به بوته‌ها تبدیل می‌شدند، بعد از آن باز درختان و بوته‌های بیشتری بودند، انگار دیواری سبز و ستبر که نمی‌شد آن طرفش را دید، دور ساحل شنی را گرفته بود، دیواری که در امتداد اقیانوس تا جایی در سمت چپ پسر ادامه می‌یافت.

همه‌اش همین بود. تمام چیزی که می‌توانست ببیند، همین بود. 

پسر دستش را پایین آورد، نور دیگر چشمانش را نمی‌زد.

من کجا هستم؟

این پرسش در ذهنش پژواک یافت و پرسش دیگری هم به آن افزوده شد.

چه‌طور به این‌جا رسیدم؟

به خودش نگاه کرد. شلوارک آبی سیر و تی‌شرت زردرنگِ نقش‌داری پوشیده بود. همین. حتی کفش هم نداشت. پایین تی‌شرت را کشید تا بتواند نوشته‌های روی آن را ببیند. حتی سروته هم می‌توانست آن کلمات را بخواند: در زندگی واقعی دزد دریایی‌ام. کلمهٔ دزد دریایی دور تصویر یک جمجمه و دو استخوان که ضربدری روی هم قرار داشت، خمیده نوشته شده بود.

جمجمه و استخوان‌های ضربدری؟

پرسشی بزرگ‌تر از همهٔ پرسش‌ها در ذهنش فریاد کشید.

من کی هستم؟

پسر تلوتلو خوران بلند شد. می‌لرزید، اما صاف ایستاد.

نکند همین حالا متولد شده باشد؟ نه، اگر همین حالا به دنیا آمده بود که دیگر شلوارک و تی‌شرت به تن نداشت! حتی نمی‌دانست این شلوارک و تی‌شرت، این ساحل، درختان و یا اقیانوس از کجا آمده است.

به فضای خالی اطرافش نگاه کرد. نه از کشتی‌ها خبری بود نه از قایق‌ها. فقط امواج غلتان سفیدسر. حتی یک خط هم روی شن‌ها نیفتاده بود. هیچ جای پایی نبود که مسیری را که از آن آمده بود، نشان دهد.

«آهای؟» پسر از شنیدن صدای خودش جا خورد. صدایش بلند و گرفته بود، مثل صدای قورباغه‌ای کوچک. سرفه کرد و دانه‌های ریز شن، گلویش را خراشید. انگشتش را در گلویش فرو برد و سعی کرد آن‌ها را بیرون بکشد، اما چیزی پیدا نکرد. زبانش هم به‌کارش نیامد.

کمی بلندتر از قبل فریاد کشید: «آهای؟» این بار صدایش بلند بود، اما انگار آن را سوهان زده بودند، یا روی رنده‌ای شنی کشیده شده بود.

K.P
۱۳۹۹/۱۲/۲۱

معرفی: داستان درباره ی پسری هستش که در جزیره ای بیدار میشه و میفهمه که تنهاست. میخواد به خونه برگرده اما آیا جرعتش رو داره؟ نقد: اول بگم که اگه خواستین کتاب رو بخونین حتما به رده سنیش توجه کنین چون شاید کتاب

- بیشتر
کاربرنرگس
۱۴۰۱/۱۱/۰۵

اولش خیلی خیلی غمناک بود. بعدش خیلی ترسناک شد. آخرشم لو نمیدم که چی شد :) خیلی خوب بود

Morteza.gh
۱۴۰۰/۰۱/۱۱

کتاب در مورد یه پسر هست که تو یه جزیره بیدار میشه و می بینه که تنهاست ، دنبال خونه و خونواده اش میگرده و ........ خیلی کتاب جالب و خوبیه من که واقعا ازش خوشم اومد

Erika
۱۴۰۳/۰۴/۰۳

خیلی عالی بود اول فکر میکردم افتضاحه ولی خواندم دیدم جالبه ❤️

نانی
۱۴۰۱/۰۶/۳۰

این کتاب به شخصه برای من یه داستان غیر قابل پیش بینی داشت و از خوندش و روندش لذت بردم، نه اونقدر پیچیدگی داشت و نه اونقدر ساده بود. فکر میکنم که تا افراد ۱۸ سال ازین کتاب خوششون بیاد

- بیشتر
ترس زندگی را نابود می‌کند. روح را می‌خورد.
♡عاشق کتاب♡
گفت: «فکر کنم دیگه آماده‌ام. اما هنوز یه‌کم می‌ترسم.» گفتم: «اشکالی نداره. اگه نترسی که دیگه آدمیزاد نیستی!»
♡عاشق کتاب♡
«خودمون ترسمون رو می‌سازیم.»
♡عاشق کتاب♡
هراس زندان است و شک زنجیرهایش. تا آن هنگام که زنجیرها استوار باشند، راه گریزی نیست.
♡عاشق کتاب♡
ترس زندگی را نابود می‌کند. روح را می‌خورد.
♡عاشق کتاب♡
«اگه می‌خوای به بدنت برگردی، باید بری اون‌جا.» به آن یکی جزیره اشاره کردم. «و خودت به‌تنهایی باید بری.» دست‌هایش دو طرف بدنش افتاد. دو فکش که آن‌طور محکم به هم چسبیده بود، از هم جدا شد. به سمت آن برآمدگی در افق چرخید، به‌سوی خط بی‌پایان اقیانوس و سرش را تکان داد. ترس. ترس پای رفتن همگان را لنگ می‌کند.
K.P
هراس زندان است و شک زنجیرهایش. تا آن هنگام که زنجیرها استوار باشند، راه گریزی نیست.
کاربر... :)
شاید هرگز نشود به قدرت یک انسان پی برد، مگر وقتی به درون ترس‌هایش نگاه کنی. گمان کنم آدمیزاد قدرتش را نشناسد، به جز زمانی که با تردیدهایش رودررو شود.
K.P
یافتن راه نیمی از نبرد است؛ راه را در نیمهٔ راه رها نکردن، شجاعت بسیار می‌خواهد. شجاعت اما چه کمیاب است، اگر هم به دست آید، آسان از دست می‌رود.
کاربر... :)
امید پر پرواز آدمی است، او را به پیش می‌راند. اما جان چندانی ندارد، و ناامیدی بی‌هیچ درنگی آن را می‌کُشد. همین حالا هم پسر ناامیدی بسیار در خود داشت. بیشتر از این‌ها نیز ناامیدی در راه به انتظارش بود. اما او استقامت داشت همان زرهی که از طلاست.
کاربر... :)

حجم

۱۴۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۴۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان