ترس زندگی را نابود میکند. روح را میخورد.
chocolate
«خودمون ترسمون رو میسازیم.»
chocolate
«اگه میخوای به بدنت برگردی، باید بری اونجا.» به آن یکی جزیره اشاره کردم. «و خودت بهتنهایی باید بری.»
دستهایش دو طرف بدنش افتاد. دو فکش که آنطور محکم به هم چسبیده بود، از هم جدا شد. به سمت آن برآمدگی در افق چرخید، بهسوی خط بیپایان اقیانوس و سرش را تکان داد.
ترس. ترس پای رفتن همگان را لنگ میکند.
K.P
ترس زندگی را نابود میکند. روح را میخورد.
chocolate
هراس زندان است و شک زنجیرهایش.
تا آن هنگام که زنجیرها استوار باشند، راه گریزی نیست.
chocolate
شاید هرگز نشود به قدرت یک انسان پی برد، مگر وقتی به درون ترسهایش نگاه کنی. گمان کنم آدمیزاد قدرتش را نشناسد، به جز زمانی که با تردیدهایش رودررو شود.
K.P
هراس زندان است و شک زنجیرهایش.
تا آن هنگام که زنجیرها استوار باشند، راه گریزی نیست.
کاربر... :)
امید پر پرواز آدمی است، او را به پیش میراند.
اما جان چندانی ندارد،
و ناامیدی بیهیچ درنگی آن را میکُشد.
همین حالا هم پسر ناامیدی بسیار در خود داشت.
بیشتر از اینها نیز ناامیدی در راه به انتظارش بود.
اما او استقامت داشت
همان زرهی که از طلاست.
کاربر... :)
یافتن راه نیمی از نبرد است؛
راه را در نیمهٔ راه رها نکردن، شجاعت بسیار میخواهد.
شجاعت اما چه کمیاب است،
اگر هم به دست آید، آسان از دست میرود.
کاربر... :)