دانلود و خرید کتاب تقریباً لیزا گراف ترجمه مرضیه ورشوساز
تصویر جلد کتاب تقریباً

کتاب تقریباً

نویسنده:لیزا گراف
امتیاز:
۴.۵از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تقریباً

کتاب تقریباً نوشته لیزا گراف و ترجمه مرضیه ورشوساز است. کتاب تقریباً را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب تقریباً

اگر آدم‌ها دو دسته باشند؛ آدم‌های معمولی و غیر معمولی، آلبی جزء دسته سوم است. اخر او زیادی معمولی است. او در درس و ورزش و بازی و هرچیز دیگری خیلی معمولی است اما پدر و مادرش این را نمی‌خواهند. آنها می‌خواهند که آلبی آن‌طور که خودشان می‌خواهند رفتار کند، برای همین کسی به اسم کالیستا را استخدام می‌کنند....

 این داستان پیام مهمی هم برای بچه‌ها و هم والدین آنها دارد. داشتن احساس ارزشمندی برای کودکان و پذیرفتن توانایی‌های کودکان و نوجوانان برای والدین. 

خواندن کتاب تقریباً را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 هم نوجوانان و هم والدین آنها مخاطبان این داستانند.

بخشی از کتاب تقریبا

- همه که نمی‌تونن بالاترین سنگ باشن.

این حرفی بود که بابابزرگ پارک به مامان زد. فکر کرده بودند من خوابم یا نمی‌شنوم یا نمی‌دانم. اما من گوشم تیز است.

ـ باید یه سِری سنگ زیر باشه که بتونی بقیهٔ سنگ‌ها رو روشون بچینی.

توی اتاقم نشسته بودم و عروسک‌های ارتشی‌ام را یکی‌یکی از روی طاقچهٔ لب پنجره می‌انداختم پایین. بابا گفته بود که دیگر بزرگ شده‌ام. برای همین، باهاشان بازی نمی‌کردم. فقط تِپ، تِپ، تِپ می‌انداختمشان پایین، روی تخت؛ اما یواش، که کسی صدایش را نشنود: تِپ... تِپ... . نمی‌دانم چرا، اما با شنیدن حرف‌هایشان حس کردم توی دلم سنگین شده. شاید هم بیرون بدنم سنگین شده بود. مثل اینکه چیزی از بیرون بهم فشار می‌آورد، درحالی‌که دوروبرم فقط هوا بود.

تِپ. تِپ.

وقتی بابابزرگ لیوانش را بلند می‌کرد، اگر خوب گوش می‌کردم، صدای تکان‌خوردن یخ را می‌شنیدم.

«تِپ.»

زمان زیادی گذشت. اتاق پذیرایی ساکت بود. کسی حرف نمی‌زد. فقط صدای یخ می‌آمد.

آخرین مرد ارتشم را که انداختم، بلافاصله جمعشان نکردم. بهشان خیره شدم، که روی تخت افتاده بودند. بعضی به پهلو، بعضی روی دلشان. کف پای بعضی‌هاشان می‌شد رد ماژیک سیاهی را دید. مال وقتی بود که یاد گرفته بودم اسمم را بنویسم: «الف»، اولین حرف «اَلبی».

پذیرایی آن‌قدر ساکت ماند که فکر کردم حتماً مامان رفته توی اتاقش و خوابیده و فقط بابابزرگ پارک آنجا نشسته و نوشیدنی‌اش را می‌نوشد و صبر می‌کند یخ‌ها آب شوند تا آن‌ها را هم بنوشد؛ مثل همهٔ وقت‌های دیگری که می‌آمد بهمان سر بزند. اما بعد مامان چیزی گفت و من فهمیدم خواب نبوده. خیلی آرام گفت، اما من شنیدم.

گفت: «اَلبی سنگ نیست.»

Maryam
۱۴۰۰/۰۲/۱۴

باز هم یک کتاب رئال جذاب و واقعا تاثیر گذار . این کتاب خیلی خیلی جالبه نتیجه های زیادی میشه ازش گرفت هشدار بیشتر کتاب های رئال هیجانی نیستند اگر یک رئال هیجانی می خواهید کتاب پایین رو بخونید !🤗

- بیشتر
『تی‌تی :)♡』
۱۴۰۰/۰۵/۲۹

تقریبا! کتاب دوست داشتنی من... 🌱❤ من کتابهای رئال زیادی خوندم ولی تقریبا یه اثر تاثیرگذار، زیبا، آرامبخش و دوست داشتنیه! دوتا کتاب هستن که تاثیر زیادی تو زندگیتون میذارن و من بشدت پیشنهادش میکنم؛ یکی همین تقریبا، کتابی از احساسات و

- بیشتر
N-a-r-g-e-s1386
۱۳۹۹/۱۰/۰۶

البی یک پسره خیلی خوبیه که در هر روز یک چیز جدید یاد میگیره و .....😍😍😍👄

sahar
۱۴۰۰/۰۲/۲۷

خیلی زندگی سختی داشته چون سخت ترین چیز تحقیر شدنه، از دست دادن چیز های مورد علاقته، از دست دادن دوستاته و تغییر. به نظرم کتابی بود که یک نوجوون رو درک می کنه حتی اگه این مشکلات رو هم

- بیشتر
آلیس در سرزمین نجایب
۱۴۰۲/۱۲/۱۰

به اَلبی سلام الکنی کنید. اَلبی یه پسر بچه‌ی «تقریبا» عادی کره‌ایه. بچه.ای که با تمام وجود تلاش می‌کنه اون‌«تقریبا» رو‌ کنار بزنه و برای خوشی دل پدر و مادرش عادی باشه. قلدری کردن برامون، ضعیف بودن در درس‌ها، هیچ

- بیشتر
Ali.Dnspr173
۱۴۰۱/۰۵/۰۵

⭐فوق العاده بود.⭐کاملاً حس یک بچه‌ی کوچیک رو می‌داد. ترجمه‌ی خوبی هم داشت. من چندبار خوندمش و به چند نفر دیگه معرفی‌ش کردم.😊 حتما بخوانید.

mthr
۱۴۰۱/۰۴/۱۴

کتاب تقریبا قشنگی بود:) تقریبا ‌که بد نیست به قول البی بهتر از هیچیه چقدر قشنگ این کتاب نشون داده بود که ادمای معمولیم میتونن مشکل داشته باشن چقدر قشنگ نشون داد از پیشرفت کم هم لذت ببریم از زندگی بد

- بیشتر
Sara
۱۴۰۱/۰۳/۰۶

کتاب خیلی قشنگی بود، مثل بقیه رمان هایی که خوندم مثلا از نظر مالی مشکل نداشتن و اتفاق غم انگیزی تو خانوادشون رخ نمی داد اما اونجوری که داستان از وسطاش شکل گرفت واقعا دلم براش سوخت خیلی بده که

- بیشتر
parnia bayat
۱۳۹۹/۱۱/۳۰

این کتاب می تونه یک پیشنهاد عالی برای والدین و نوجوانان علاقه مند به کتاب باشه👌🏻😍

یاسین شفیعی
۱۴۰۰/۰۵/۲۱

فوق العاده است

«بدون گذشتن از جایی که هستی، نمی‌تونی برسی به جایی که می‌خوای.»
🕊️📚kerm ketab
بدون اینکه جایی باشی که هستی، به جایی که می‌خواهی نمی‌رسی. و توی هر چیزی، بدون اینکه مدتی «تقریباً» باشی، به هیچ جایی نمی‌رسی.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«بدون گذشتن از جایی که هستی، نمی‌تونی برسی به جایی که می‌خوای.»
زهره
نمی‌تونی بدون گذشتن از جایی که هستی، بری جایی که می‌خوای.»
بنت الزهرا
«نمی‌تونی بدون گذشتن از جایی که هستی، بری جایی که می‌خوای.»
esmat
«باید کاریو بکنی که دوست داری، نه کاری که خوب بلدی.»
Vida
پایتخت آرکانزاس را نمی‌دانم. اهمیتی هم نمی‌دهم. آرکانزاس خودش برود پایتختش را یاد بگیرد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
ایمیل‌هایی که مدرسه می‌فرستد، هیچ‌وقت خوب نیست. معلم هیچ‌وقت برای مامان و بابا نمی‌نویسد: «اَلبی خیلی دوست‌داشتنیه! خوش‌حالم توی کلاسمونه! گفتم به شما هم خبر بدم!»
🕊️📚kerm ketab
بعضی وقتا بهترین راه برای خوب‌کردن اوضاع اینه که به خودت اجازه بدی یه‌کم ناراحت باشی
𝐑𝐎𝐒𝐄
«همه هر چند وقت یه بار به یه روز ناراحتی احتیاج دارن. بعضی چیزا ان‌قدر بزرگ‌ان که نمی‌شه ندیده‌شون گرفت. بعضی وقتا بهترین راه برای خوب‌کردن اوضاع اینه که به خودت اجازه بدی یه‌کم ناراحت باشی.»
.ً..
«بذار یه چیزی ازت بپرسم اَلبی. اگه این بچه بهت بگه ‘ تختخواب پُر از پَرِ سه‌پا’، ناراحت می‌شی؟» نمی‌خواستم بخندم ولی خنده‌ام گرفت. حتی کمی از آب دماغم هم زد بیرون. صورتم را با آستینم پاک کردم و گفتم: «نه!» آقای کلیفتون بدون اینکه سرش را برگرداند، از پشت سرش بهم یک دستمال‌کاغذی داد. پرسید: «چرا نه؟ چرا ناراحتت نمی‌کنه؟» «چون من یه تختخواب پُرِ...» آقای کلیفتون کمک کرد جمله‌ام را تمام کنم: «تختخواب پُر از پَرِ سه‌پا.» «آره.» فین کردم: «از اونا نیستم.» سرش را تکان داد. انگار حرف خیلی منطقی‌ای زده بودم. بعد گفت: «پس چرا وقتی یه نفر بهت می‌گه «خنگول»، ناراحت می‌شی؟»
🕊️📚kerm ketab
ـ همه که نمی‌تونن بالاترین سنگ باشن.
🕊️📚kerm ketab
این حرفی بود که بابابزرگ پارک به مامان زد. فکر کرده بودند من خوابم یا نمی‌شنوم یا نمی‌دانم. اما من گوشم تیز است.
🕊️📚kerm ketab
«من نمی‌گم که بعضی بچه‌ها بدجنس نیستن. بعضی وقت‌ها آدم‌ها حرفایی می‌زنن که واقعاً وحشتناکه.» سرم را انداختم پایین و به دستمال‌کاغذی‌ام نگاه کردم. «ولی تو می‌دونی کی هستی اَلبی. تو می‌دونی ارزشت چقدره. حداقل من امیدوارم که بدونی.» دستمال‌کاغذی را تا کردم. بعد دوباره تا کردم. بعد سه‌باره تا کردم. «و تویی که تصمیم می‌گیری چه کلمه‌هایی اذیتت کنن. اگه نظر منو بخوای، ’خنگول‘ نباید حتی یه ذره هم فکرتو مشغول کنه.»
زهره
همیشه بدترین اتفاقی که می‌افتد، اتفاقی است که فکر می‌کنی هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت نمی‌افتد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«همه هر چند وقت یه بار به یه روز ناراحتی احتیاج دارن. بعضی چیزا ان‌قدر بزرگ‌ان که نمی‌شه ندیده‌شون گرفت. بعضی وقتا بهترین راه برای خوب‌کردن اوضاع اینه که به خودت اجازه بدی یه‌کم ناراحت باشی.»
🕊️📚kerm ketab
ایمیل‌های مدرسه همیشه بد است، اما سعی می‌کنند پشت کلمه‌های قلنبه‌سلنبه‌ای که فهمیدنشان سخت است، قایمش کنند: استعداد نهانی. تلاش‌های مکرر. روش‌های گوناگون ارزیابی.
🕊️📚kerm ketab
آن‌وقت بود که آن حس عجیب آمد توی مغزم؛ همان که بعضی وقت‌ها می‌آمد سراغم. وقتی چیزی اول به‌نظرم واضح است، اما بعد تیره و گنگ می‌شود.
book worm
«باید کاریو بکنی که دوست داری، نه کاری که خوب بلدی.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«بعضی وقت‌ها آدما با انگیزه‌های درستی مهربونی نمی‌کنن.»
.ً..

حجم

۲۶۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۶۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان