کتاب چتر تابستان
معرفی کتاب چتر تابستان
«چتر تابستان» نوشته لیزا گراف(-۱۹۷۴) نویسنده آمریکایی است.
آنی ریچاردز میداند که هزاران چیز وجود دارد که باید مراقبشان باشد- تصادف با دوچرخه، آبله مرغون، حیواناتی که در باغ وحش از قفسهایشان فرار میکنند. برای همین است که مراقب بودن این اندازه مهم هست، حتی اگر به قیمت کنار گذاشتن چیزهایی که دوست دارد تمام شود؛ مثلا مسابقه دوچرخهسواری با دوستان، یا خوردن هات داگ. همه سعی میکنند به آنی بگویند که این اندازه مراقب نباشد و او اوضاعش مرتب است. اما آنها فکر میکردند که برادرش جرارد نیز اوضاعش مرتب بود اما او مرد.
با ورود همسایه جدید است که آنی میفهمد مراقبتهای او آن اندازهها هم که او فکر میکند موفق نیستند. شاید او بتواند به آنی کمک کتر که چتر غمهایش را ببندد...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
وقتی روی تپهٔ کاج، وسط سرازیری، درست همان نقطهای که از کنار صندوق پستی آقای نورمور میگذرد، ترمز دوچرخهات را خلاص کنی، میتوانی بدون رکاب زدن و کوچکترین درگیری چرخها، با یک حرکت تا جلو فروشگاه لیپی سُر بخوری. این سریعترین و لذتبخشترین راهِ رسیدن به آنجاست. باد توی گوشهات سوت میکشد و شکمت قلقلک میآید، انگار روی هوا شناوری؛ فکر میکنی از یک موشک هم سریعتری.
ولی من دیگر این کار را نمیکنم.
درست بالای تپه پیاده شدم و دوچرخهام را کنار خودم تا درِ فروشگاه کشیدم؛ این روش تقریباً پنج برابر روش قبلی که گفتم طول کشید ولی مطمئنتر و ایمنتر بود.
ساعت هفت و پنجاه و هشت دقیقه جلو در فروشگاه بودم؛ ساعت درونیام این را میگفت. در فروشگاه هنوز قفل بود. آقای لیپویتز و پسرش تامی، آن کنار مشغول جابهجا کردن جعبهها بودند. آقای "ل" مرا که انگشتهایم را بالا برده بودم و از شیشه توی فروشگاه را نگاه میکردم، دید. برای گذراندن این دو دقیقه سعی کردم ترمز دوچرخهام را تنظیم کنم که سرعتش به کمترین حد برسد.
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
نظرات کاربران
کتابی عالی ترجمه روان شخصیت پردازی خلاصه ولی گویا داستان درباره ی دختر بچه ایه که به تازگی برادرش رو از دست داده و نگرانی های عجیبی که درمورد اتفاقات و بیماری هایی که ممکنه براش پیش بیاد داره... نویسنده دربارهی موضوعی دردناک به
لیزا گراف رو از کلاف پر گره میشناختم....ولی از اینکه بعد اون کتاب اینو خوندم پشیمون شدم.نمیشه گفت کتاب بدی بود اما جذاب هم نبود....در واقع فضای ذهنیه کلاف پر گره زیباتر بود.
بخوووونین بخوووونین که ازین بچه ها خیلی خیلی زیادن که بعد از یه حادثه اینجوری افسردگیشونو نشون میدن پیدایش مرسی که گذاشتیش برا همه
کتاب در مورد یک دختر ده سالهست به نام آنی که برادرش، جرد رو در اثر یک بیماری نادر از دست میده. آنی در نتیجهی این اتفاق، دچار هراس از بیماری و به شدت محتاط میشه. اما این تنها مشکل
کوتاه اما نه چندان تاثیرگذار برای من . اگر هنوز رمان خوندن رو به طور حرفه ای شروع نکردید ، میتونه شروع خوبی براتون رقم بزنه .
🐉_ نسخه چاپی رو مطالعه کردم. آنی ریچاردز قصه ی ما، یه دختر پر شور و شوقه. یا بهتره بگم یه دختر پر شور و شوق بود. یعنی از زمانی که برادرش یکهو مرد، آنی خوشی هاش رو کنار گذاشت و
در یک کلام فوق العاده بود.
اون قدر عالی بود که نمی تونم توصیفش کنم.👍👍👍👍👍👍👍👌👌👌👌👌👌👌داستان این کتاب درباره دختر به اسم آنیه که برادرش مرده. از اون موقع خیلی سخت گیر می شه و سعی می کنه که از مریضی ها دوری کنه چون نمی خواد
کتاب خیلی خوبی بود آدم وقتی اوایل کتابه ممکنه زیاد از اون خوشش نیاد اما وقتی جلوتر میری خیلی از کتاب خوشتون میاد واقعا کتاب فوق العاده ای هست
واقعا فوقالعاده بود 👌👌👌 من خیلی از موضوعش خوشم اومد چیز های جالبی توی کتاب نوشته بود که تا بحال بهشون فکر نکرده بودم🌻 یک کتاب متفاوتی بود 🌟