دانلود و خرید کتاب جنگ چکاوک ها هیلاری مک‌کی ترجمه زانیار ابراهیمی
تصویر جلد کتاب جنگ چکاوک ها

کتاب جنگ چکاوک ها

معرفی کتاب جنگ چکاوک ها

کتاب جنگ چکاوک ها نوشته هیلاری مک‌کی و ترجمه زانیار ابراهیمی است. کتاب جنگ چکاوک ها را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب جنگ چکاوک ها

 این داستان مربوط به اوایل قرن بیستم است. سال ۱۹۰۲ که ملکه ویکتوریا به‌تازگی مُرده و معلوم شده که ادوارد هفتم، برخلاف انتظار همه و برخلاف پیش‌بینی مادرش، اصلاً آدم بی‌عرضه‌ای نیست. خبری از هواپیما یا آنتی‌بیوتیک نیست. هنوز اورست فتح نشده و قطب شمال کشف نشده است. خبری از پلاستیک نیست. ایده‌های مربوط به نسبیت تازه در ذهن اینیشتین شکل گرفته است، اما تقریباً کسی از آن اطلاع ندارد.

پیش‌زمینهٔ نیمهٔ دوم رمان جنگ چکاوک‌ها جنگ جهانی اول است. این جنگ خانمان‌سوز در تابستان ۱۹۱۴ آغاز شد و تا اواخر ۱۹۱۸ ادامه داشت.

کلاریسا و برادر بزرگترش پیتر در تابستان سال ۱۹۱۴ منتشرند که به کورنوال پیش پدربزرگ و مادربزرگشان بروند و تمام تابستان را با پسرعموی دوست‌داشتنی‌شان، روپرت بگذرانند. اما کم‌کم سایه شوم جنگ بر همه جا گسترده می‌شود. روپرت برای دفاع از کشور به جبهه می‌رود و زندگی عادی پایان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرد. 

کلاری احساس می‌کند که تابستان‌های زیبا و پر از آواز چکاوک‌ها دیگر باز نخواهند گشت. آیا خانواده او از چنگال این جنگ خانمان‌سوز جان سالم به در می‌برند؟

خواندن کتاب جنگ چکاوک ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانان بالای ۱۶ سال مخاطبان این کتاب‌اند.

 درباره هیلاری مک‌کی

هیلاری مک‌کِی برای این کتاب‌ها برندهٔ جایزه شده است: بینی مسحور (که امتیاز هنرسنجی دوستاره گرفت)، بینی در خفا (که امتیاز هنرسنجی سه‌ستاره گرفت)، بینی کوتاه (که امتیاز هنرسنجی چهارستاره گرفت). 

مک‌کی نویسندهٔ شش رمان دربارهٔ خانوادهٔ کاسون است: فرشتهٔ سافی، ستارهٔ ایندیگو، رز ماندگار، بعد از آن کادی، تا همیشه رز و جهان کادی. به‌علاوه، مک‌کی نویسندهٔ رمان آرزوی فردا است، که دنبالهٔ پرنسس کوچولوی فرانسس هودسون برنت است. هیلاری با خانواده‌اش در دربی‌شایر انگلستان زندگی می‌کند. 

 بخشی از کتاب جنگ چکاوک‌ها

عید پاک فرا رسید. عید پاک سال ۱۹۱۵. یک روز بعدازظهر پیتر بی‌آنکه از قبل اطلاع بدهد، از مدرسه به خانه آمد و سایمون هم به دنبالش وارد شد. کلاری ناگهان از راهرو صدای تالاپ‌وتولوپ و صحبت و صدای تلپی افتادن ساک‌ها بر روی زمین را شنید. با عجله از پله‌ها پایین آمد و پیتر و سایمون را دید.

«پیتر! سایمون! وای چه کار خوبی کردین اومدین!»

سایمون گفت: «سلام، کلاری.»

«سلام! وای پیتر، چی شده؟»

پیتر روی صندلی چوبی قدیمی در پای پله‌ها افتاده بود و تکان‌تکان می‌خورد، صورتش را از فرط درد درهم کشیده بود و پای چپ لنگش را می‌مالید. با صدایی از بین دندان‌های به‌هم‌فشرده‌اش گفت: «نتونستیم تاکسی بگیریم. پیاده اومدیم.»

«این‌همه راه از ایستگاه پیاده اومدین؟ با اون ساک‌ها؟»

«شلوغش نکن. اینجا چرا انقدر سرده؟ خونه سردتر از بیرونه.»

«آشپزخونه گرمه. گرم‌تر البته. من یه‌کم سوپ بار گذاشتم. فکر کردم یه تلاشی بکنم. بیاین بریم اونجا. کمکت کنیم بلند بشی؟»

پیتر گفت: «نه.» و با صورتی درهم‌کشیده دوباره روی پاهایش ایستاد. «البته تو و بونرز باید ساک‌ها رو بیارین. نذار پدر اون‌ها رو ببینه. کی می‌آد خونه؟»

«پدر؟ خیلی دیر می‌آد. بعضی وقت‌ها من می‌رم بخوابم که تازه سروکله‌ش پیدا می‌شه.» کلاری درِ آشپزخانه را برای پیتر باز نگه داشت و به سایمون اشاره کرد که داشت از کت‌وکول می‌افتاد؛ روی هر دست یک ساک و زیر بازوهایش هم دوتا ساک گذاشته بود. «یالا سایمون! بیا و خودت رو گرم کن.»

سایمون که لحظه‌ای مکث کرده بود و داشت با نگرانی کلاری را نگاه می‌کرد، گفت: «کلاری، من می‌تونم بمونم؟»

«بمونی؟»

پیتر از آشپزخانه غرید: «من که قبلاً گفتم می‌تونی بمونی. نیازی نیست از کلاری بپرسی. اون که مشکلی با این قضیه نداره.»

سایمون گفت: «می‌دونی، در خونهٔ ما قفله. اون‌ها هنوز پیش خاله‌م موندن، وانسا و مادرم رو می‌گم. و خالهٔ بزرگم هم خیلی از من خوشش نمی‌آد.»

کلاری فریادکنان گفت: «سایمون، ما خیلی خوشحال می‌شیم که تو اینجا بمونی! اما مسئله پدره. اون خیلی...»

پیتر جمله را تمام کرد: «دوستانه رفتار نمی‌کنه.»

کلاری موافقت کرد: «آره! یعنی نه! اما نمی‌دونم چی می‌گه. چرا خالهٔ بزرگت از تو خوشش...»

پیتر با جدیت توی حرفش پرید: «کلاری! بس کن!»

«ببخشید! ببخشید، سایمون!»

«عیبی نداره. مشکل اینه که وقتی اونجا هستم به یه چیزهایی می‌خورم و می‌شکنمشون. نمی‌دونم چرا.» مکث کرد و با تواضع به دست‌های بزرگ استخوانی خودش خیره شد که به چیزهایی می‌خورد و آن‌ها را می‌شکست. «می‌گه قدم زیادی بلنده.»

پیتر که گرم شده و سرحال آمده بود، گفت: «واقعاً هم قدت زیادی بلنده! اینجا کلاً وسیلهٔ زیادی نیست که بشکنی و پدر هم مهم نیست.»

کلاری که جرئت پیدا کرده بود، گفت: «اصلاً شاید متوجه نشه. اغلب کل روز نمی‌بینمش. بیا از این سوپی که پختم بخور. جو و سبزی‌های دیگه توش ریختم. اجاق هم داغه، می‌تونیم نون تُست کنیم. وای خیلی خوبه دوروبر آدم شلوغ باشه!»

سایمون قبل از اینکه بتواند بنشیند، یکی دو صندلی را زمین انداخت و گفت: «هر جا که بگین می‌تونم بخوابم. روی زمین، صندلی یا کاناپه. هر جا.»

پیتر گفت: «یه اتاق دیگه داریم که تخت داره. روپ شب کریسمس اونجا خوابید.»

سایمون که صورتش را روی کاسهٔ سوپ گرفته بود و قدرشناسانه توی بخار گرم 

un rat de bibliothèque
۱۴۰۰/۰۹/۱۲

داستان جدیدی بود برای من جنگ جهانی بسیار دخیله در این داستان بزرگ شدن شخصیت های داستان از بچگی تا بزرگسالی رو می تونین به خوبی لمس کنید و بخونید :)

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۴/۰۳

غم انگیز زببا و دلنشین👌🌟 جنگ جهانی موضوعیه که هر کتابی که راجبش میخونم قلبم درد میگیره😥

𝑽𝒊𝒐𝒍𝒆𝒕𝒕🌲🌫
۱۴۰۲/۱۱/۲۵

کتاب خوبی بود و دوستش داشتم...🛤 در طول داستان میتونین رشد و بزرگتر شدن شخصیت های کتابو به خوبی حس کنین🌲 روند اواسط داستان برای من کمی کند پیش می‌رفت ولی آخر و اوایل کتابو دوست داشتم⛰ پیشنهاد میکنم اگه به کتاب هایی

- بیشتر
HH
۱۴۰۱/۰۸/۱۴

خیلی کتاب جالب و خیلی طولانی است

Hermione:)
۱۴۰۳/۰۴/۳۰

خوندنش طولانی بود، مثل یه فیلم بزرگ شدن تک تکشون و حس میکردم. با گریه هاشون ناراحت میشدم، باباشو نفرین میکردم و باعاشون میخندیدم:) تجربه جذاب و شیرینی بود در عین حالی که غم انگیز بود جوری خوب بود که انگار

- بیشتر
روزنه های دانش
۱۴۰۳/۰۱/۰۲

کتاب غمگینی بود و من با این کتاب یه زندگی جدید رو تجربه کردم و من از رفتار پدر کلاری و پیتر به شدت ناراحت میشدم که قدر چنین بچه هایی رو نمیدونست فداکاری های کلاری غر زدن های پیتر،اعصاب

- بیشتر
roghayehhh
۱۴۰۲/۰۳/۰۵

کتاب قشنگی بود و کمی غمگین اما تعثیر گذار . من از طاقچه پیشنهاد میکنم نسخه ی صوتی اش را هم بزارند

Natalie
۱۴۰۳/۰۹/۱۹

من خیلی دوستش داشتم. از خوندنش لذت بردم .داستان در زمان جنگ جهانی و در انگلستان اتفاق میوفته و هم اطلاعاتی از سبک زندگی اون دوره بهتون میده و هم سادگی زندگی آدمها📚

roza
۱۴۰۲/۱۰/۱۵

بد نبود.

Ameliya
۱۴۰۲/۰۴/۲۰

چقدر این کتاب جالب بود👌🏻

«ما دخترها باید هوای همدیگه رو داشته باشیم.»
Book
«و بدین‌سان صبحگاه را بشارتی تازه و رخدادهایی دیگر خواهد بود.»
هانیه
«می‌تونی بگی ترس برش داشته. ترس از دنیا
روزنه های دانش
دخترها خیلی کارها می‌تونن بکنن، اما خیلی کم پیش می‌آد که بهشون اجازه بدن.
Book
آدم‌های کاملاً معمولی تلاش زیادی کردند تا آدم‌های مطلقاً معمولی دیگری را بکشند که در زندگی حتی یک بار هم آن‌ها را ندیده بودند.
Book
وانسا و کلاری با خستگی زیاد به یکدیگر تکیه دادند و گفتند: «فکر کنم باید خیلی خوشحال باشیم.» اما هر دو احساس خلأ می‌کردند.
Book
«دخترها خیلی کارها می‌تونن بکنن، اما خیلی کم پیش می‌آد که بهشون اجازه بدن.»
کتابخانه‌ی‌بنفش
آینده سرشار از امکان‌ها بود
Book

حجم

۲۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

حجم

۲۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان