دانلود و خرید کتاب دختر انار ایشا سعید ترجمه فاطمه پارسا
تصویر جلد کتاب دختر انار

کتاب دختر انار

نویسنده:ایشا سعید
امتیاز:
۴.۶از ۵۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دختر انار

کتاب دختر انار نوشته ایشا سعید است که با ترجمه فاطمه پارسا منتشر شده است. این کتاب روایت دختر کوچکی به نام اَمَل، در دهكده‌ای کوچک در پاكستان است. دهکده‌ی کوچک امل به اندازه‌ی یک نقطه روی نقشه هم نیست. امل عاشق یاد گرفتن است و مدرسه را دوست دارد همیشه در مدرسه مس‌ماند و به معلم کمک می‌کند. 

 او تشنه­‌‌ی خواندن و ياد گرفتن و عاشق شعر خواندن و نوشتن است. رویای امل این است که بتواند در آینده معلم شود. مادر امل بعد از به‌دنیا آوردن چهار دختر افسردگی گرفته است و همیشه خودش را در اتاق حبس می‌کند. امل از پدرش می‌خواهد به مدتی به مدرسه نرود و مراقب مادرش باشد اما همین تصمیم زندگی او را ناگهان تغییر می‌دهد.

خواندن کتاب دختر انار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب دختر انار

دوان‌دوان از حیاطِ شنیِ مدرسه گذشتم تا به سیما و حفصه برسم. خورشیدِ سوزان بر سرمان می‌تابید و چادر و موهایم را که زیر آن پنهان بود، گرم می‌کرد.

حفصه غرغرکنان گفت: «می‌خوام یکی از اون زنگ‌ها که تلویزیون نشون می‌ده برای خانم سعدیه بخرم. می‌دونین کدوم رو می‌گم؟ از همون‌ها که وقتی کلاس تموم می‌شه زنگ می‌زنه.»

من اعتراض کردم: «ولی همیشه که تا دیروقت توی کلاس نگهمون نمی‌داره.»

حفصه گفت: «هفتهٔ قبل رو یادته؟ هی دربارهٔ صور فلکی حرف زد و حرف زد. وقتی رسیدم خونه، برادرهام لباس‌هاشون رو عوض کرده بودن و نصف مشق‌هاشون رو هم نوشته بودن.»

پرسیدم: «ولی به نظرت جالب نبود؟ این‌که وقتی گم می‌شیم ستاره‌های آسمون کمک می‌کنن راهمون رو پیدا کنیم و این همه داستان قشنگ درباره‌شون هست؟»

حفصه گفت: «آخه وصل کردنِ چندتا نقطه توی آسمون به چه درد من می‌خوره؟ من می‌خوام اولین دکترِ خونواده‌مون باشم، نه اولین ستاره‌شناس.»

من و حفصه خیلی وقت بود که با هم دوست بودیم. از زمانی که او را نمی‌شناختم چیزی به یاد نمی‌آوردم. ولی وقتی این‌طور حرف می‌زد اصلاً درکش نمی‌کردم. برخلاف حفصه، من می‌خواستم همهٔ دانستنی‌ها را بدانم؛ مثلاً این‌که هواپیماها با چه سرعتی حرکت می‌کنند؟ چرا بعضی از آن‌ها دنبال خودشان ردی شبیه ابر باقی می‌گذارند و بقیه این‌طور نیستند؟ کفش‌دوزک‌ها هنگام باران‌های شدید کجا می‌روند؟ راه رفتن در خیابان‌های پاریس۹ یا نیویورک۱۰ یا کراچی۱۱ چه حسی دارد؟ چیزهایی که نمی‌دانستم آن‌قدر زیاد بودند که اگر همهٔ زندگی‌ام را هم وقف یادگیری می‌کردم فقط می‌توانستم ذره‌ای از آن‌ها را یاد بگیرم.

حفصه پرسید: «مامانت حالش چه‌طوره؟ مادرم می‌گفت کمرش درد می‌کنه.»

گفتم: «بدتر شده. دیروز اصلاً نمی‌تونست از رختخواب بیرون بیاد.»

حفصه گفت: «مادرم می‌گفت این نشونهٔ خوبیه. کمردرد یعنی بچه پسره. می‌دونم که اگه پسر باشه پدر و مادرت خوشحال می‌شن.»

گفتم: «برادر داشتن خوبه.»

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۵/۳۱

آخه یه کتاب چقدر میتونه قشنگ باشه😮😕❤️ یه ماجرای فوق العاده که از خوندنش سیر نمیشی🌵🍒🍭 انقدر جذاب بود که حتی نتونستم موقع غذا خوردن کنار بذارمش😅🐿️ قطعا یکی از بهترین کتاب های پرتقال هست📚🐥

bookisland_fatemeh
۱۳۹۹/۰۷/۲۶

بی نظیر بود... موضوعش مثل منم ملاله بود و درباره ی دختری به نام اَمَل که با همین مشکلات دست و پنجه نرم می کرد... حتما مطالعه کنید.

kimia
۱۳۹۹/۰۷/۲۴

لطفاً این رو توی طاقچه بی نهایت بذارید

𝒓𝒐𝒛𝒂
۱۴۰۰/۰۱/۰۸

هر چقدر بگم کمه😍 عالی بود❤ مخصوص کسانی که رئال دوست دارن🥺😍 به همه ی پرتقالیا پیشنهاد میکنم☁️🥂

Dr.Kimiya
۱۴۰۰/۰۷/۳۰

عالی بود یک دختر حتما باید این کتاب رو حداقل یک بار بخونه.

𝘱𝘦𝘵𝘪𝘵★𝘱𝘪𝘴𝘴𝘢𝘯𝘭𝘪𝘵
۱۴۰۰/۰۶/۱۱

عاشقشم ۱۰۰ بار هم بخونم برام تازه است البته من نسخه چاپی رو دارم ولی عالیه😍😍😍😍🥰🥰🥰🥰

nazi87
۱۳۹۹/۱۲/۱۷

خیلی کتاب قشنگی هست واقعا ادم با خوندن این کتاب میره تو حس و امل شخصیت اصلی داستان ملاله هست یکم یعنی بعضی از مشکلات اش با ملاله مشترک هست امل

دنیا
۱۴۰۱/۰۸/۰۵

این کتاب درمورد جسور بودن و شجاعت دختری به نام اَمَل رو نشون میده که تصمیم میگیره .......... بگذارید از اول داستان نقل کنم ........ مردی که تمام آن اهالی از آن میترسند جواد صاحب است مردی که حرف او باید

- بیشتر
Heartache
۱۴۰۰/۰۵/۲۳

واقعا کتاب عالی هست من خود کتاب رو دارم و لذت خوندش از نسخه الکترونیک بیشتره خیلیییییییی عالی حتما بخونید

mthr
۱۴۰۱/۰۴/۱۲

با صراحت میتونم بگم جزو بهترین ها بود🙂♥️ انقدر قشنگ شجاعت دختران محدود شده سرزمین ها رو توصیف کرده بود که نمیدونم چی بگم:) چقدر زیبا توصیف کرد دختران سرزمین ما رو که با وجود دست و پنجه نرم کردن با مشکلات

- بیشتر
از آخرین بعدازظهری که در مدرسه گذراندم این‌ها در خاطرم مانده: بوی تخته‌سیاهِ پُر از گردوخاک، صدای بچه‌هایی که پشت در ایستاده بودند و بیش از همه، این‌که چه‌قدر به زندگی معمولی‌ام عادت کرده بودم.
𝘙𝘖𝘡𝘈
من پسر بودم، باز هم مجبور بودم در خانه بمانم و لباس‌ها را تا بزنم و اتو کنم؟ اگر پسر بودم، پدرم باز هم به همین راحتی از من می‌خواست که رؤیاهایم را فراموش کنم؟
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
ولی این رو هم می‌دونم که تو خیلی قوی هستی.» قوی؟ قوی بودن چه معنایی داشت؟ مگر انتخاب دیگری هم داشتم؟
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
زندگی عادلانه نیست. شاید این حرف درست بود اما نباید با این توجیه همه‌چیز را می‌پذیرفتیم و با هر شرایطی کنار می‌آمدیم.
کاربر samin
می‌دانستم که تیغی بُران‌تر از پشیمانی در دنیا وجود ندارد.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
بیشتر مردمِ این اطراف با دیدن دختری که دوچرخه‌سواری می‌کند، چهره در هم می‌کشیدند. پدر و مادرِ حفصه هم درست‌وحسابی به او فهمانده بودند که دوست ندارند دخترشان دوچرخه‌سواری کند. او گفت: «وقتی برادرهام می‌تونن دوچرخه‌سواری کنن، من هم باید بتونم.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
همیشه انتخاب دیگه‌ای هم هست. اما تو چیزی رو انتخاب کردهٔ که ازش می‌ترسی، چون می‌دونی که کار درستیه، شجاعت یعنی همین.»
مریم قاسم پور
می‌دانستم که همه فرزند پسر می‌خواستند ولی دیگر از شنیدن این حرف‌ها خسته شده بودم. مگر همین زن روزی دخترِ کوچکی نبوده است؟
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
«متأسفم، اَمَل. ولی فعلاً باید همین کار رو بکنی. تو دخترِ بزرگِ خونواده‌ای. جات توی خونه‌ست.» می‌خواستم بگویم این انتخابِ من نبوده که دخترِ بزرگِ خانواده باشم، ولی زبانم را نگه داشتم. چرا شرایطی که خودم هیچ نقشی در ایجاد آن نداشته‌ام باید این‌طور بی‌رحمانه سرنوشتم را تغییر می‌داد؟ پدرم ادامه داد: «باید ببینیم چند روزِ آینده چی پیش می‌آد. ولی در هر صورت، یادت باشه که تو تا همین الان هم خیلی چیزها یاد گرفتهٔ. خیلی از دخترهای محله همین چیزهایی که تو بلدی رو هم نمی‌دونن. تو می‌تونی بخونی و بنویسی. دیگه چی می‌خوای بدونی؟»
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
بعضی وقت‌ها دلم می‌خواست آن‌قدر موشکافانه به همه‌چیز توجه نمی‌کردم. شاید در آن صورت، هرگز نمی‌فهمیدم که به نظر آن‌ها، دختر بودن تا این اندازه بد است.
Mahdokht
«خواهر من هم یه بار همین اشتباه رو کرد. اون‌قدر جست‌وخیز کرد که در نوشابه از جا پرید. لکه‌های نوشابهٔ گازدار هنوز روی سقف خونه‌مون هستن.» نبیله به من لبخند زد، به طرف ممتاز برگشت و گفت: «می‌بینی؟ من تنها کسی نیستم که این کار رو کرده. خیلی‌ها این اشتباه رو می‌کنن.» من هم به او لبخند زدم. به او نگفتم که وقتی این اتفاق افتاد، صفا فقط دو سالش بود.
ن. عادل
چه فایده داشت که تا این اندازه ثروتمند باشد و این‌همه آدم زیر دستش کار کنند، اما نتواند در باغچهٔ خودش باغبانی کند؟ این‌که آزادی نبود!
mahtab
او بخشی از وجودم بود. من نمی‌توانستم به این قانون عمل کنم. عُمَر هم نمی‌توانست. پس پنهانی یکدیگر را می‌دیدیم و با هم حرف می‌زدیم،
Mahdi
ناگهان احساس کردم که خسته‌ام. خسته از احساس ناتوانی. خسته از این‌که بابت توقع زیاد دیگران، نیازهای خودم را نادیده بگیرم. مثل این مرد. این غریبه که می‌خواست دل‌خوشی‌ام را بخرد و مرا از همین شادی کوچک هم محروم کند
Mahdi
«ای کاش؟ بابای منم همه‌ش غرغر می‌کنه که همیشه کلی پول حروم کتاب و لباس مدرسهٔ من می‌شه. ولی می‌دونه که اگه من رو بفرسته مدرسه، دردسرش خیلی کمتر از زمانیه که توی خونه باشم. اَمَل، نمی‌تونی فقط بگی ای کاش! باید اون‌قدر پافشاری کنی که قبول کنه.»
Mahdi
«وقتی برادرهام می‌تونن دوچرخه‌سواری کنن، من هم باید بتونم. تازه، شاید یه روزی من پا جای پای زینت عرفان بذارم و همهٔ پاکستان رو با دوچرخه بگردم.»
Mahdi
ناگهان احساس کردم که خسته‌ام. خسته از احساس ناتوانی. خسته از این‌که بابت توقع زیاد دیگران، نیازهای خودم را نادیده بگیرم. مثل این مرد. این غریبه که می‌خواست دل‌خوشی‌ام را بخرد و مرا از همین شادی کوچک هم محروم کند.
=o
این انار برای من نشانهٔ امید بود. اندکی شیرینی، پس از آن‌همه تلخ‌کامی.
=o
اگر من پسر بودم، باز هم مجبور بودم در خانه بمانم و لباس‌ها را تا بزنم و اتو کنم؟ اگر پسر بودم، پدرم باز هم به همین راحتی از من می‌خواست که رؤیاهایم را فراموش کنم؟
=o
چرا شرایطی که خودم هیچ نقشی در ایجاد آن نداشته‌ام باید این‌طور بی‌رحمانه سرنوشتم را تغییر می‌داد؟
=o

حجم

۱۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان