دانلود و خرید کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه رابرت بیتی ترجمه پریا پورمند
تصویر جلد کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه

کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه

نویسنده:رابرت بیتی
امتیاز:
۴.۸از ۱۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه

کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشهد نوشته رابرت بیتی و ترجمه پریا پورمند است. کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه

ویلا، اهل مردم جنگل است، او تبدیل شده است به بهترین دزد قبیله. یکی از بزرگان قبیله به اسم پادران شب‌ها بچه‌ها را برای دزدی می‌فرستد به خانه‌های روزگردها تا طلا و سکه و پول بدزدند، ویلا یاد گرفته است که اگر دزدی نکند ممکن است خودش و دوستانش به‌شدت تنبیه شوند. اما ویلا قلب مهربانی دارد او سعی می‌کند چیزهایی را بدزدد که روزگردها دلشان برای آنها تنگ نمی‌شود. دزدی از روزگردها آسان نیست زیرا آنها هرکه را نشناسند می‌کشند. او نمی‌داند تا کی زنده می‌ماند. 

کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه داستانی جذاب و پرکشش برای نوجوانان است که آنها را به دنیایی پر از هیجان و اتفاقت عجیب می‌برد.

خواندن کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه

همین که ویلا داخل لانه شد، با دستپاچگی از زیر نور مهتابی که از پنجره به داخل تابید، کنار رفت. در گوشهٔ تاریک محل غذاخوری دولا شد. همچنان که با چشم‌هایش تاریکی را برای پیدا کردن هر خطری می‌کاوید، پرهای کوچک پشت گردنش از ترس و اضطراب راست ایستادند.

با خودش گفت، پس نیش‌سفید کجاست؟ یعنی همهٔ روزگردها طبقهٔ بالا روی تختخواب‌هاشونن؟

نفسش را در سینه حبس کرد و به طرف دیگری خزید و توی اتاق اصلی لانه را نگاه کرد تا مبادا مهاجمانی آن‌جا باشند.

صبر کرد، همه جا را پایید و خوب گوش داد.

اگر این‌جا پیدایش می‌کردند ـ یعنی دقیقاً داخل لانه‌شان ـ حتماً دخلش را می‌آوردند. آن‌ها درختان جنگل را بریده و حیوان‌ها را شکار کرده بودند. آن‌ها مادرش، پدرش، خواهر دوقلویش و بسیاری دیگر از ساکنان لانهٔ درهٔ فراموش‌شدگان را کشته بودند. روزگردها فکر نمی‌کردند. آن‌ها لحظه‌ای دودل نمی‌شدند. هر چیزی را که نمی‌فهمیدند می‌کشتند؛ از گرگ‌هایی که شب‌ها برای عزیزانشان زوزه می‌کشیدند تا درخت‌های عظیمی که دستانشان را به سوی خورشید دراز می‌کردند. آن‌ها از جنگلی که به آن آمده بودند چیز زیادی نمی‌دانستند.

نفس عمیق و بی‌صدایی کشید و هم‌زمان صدای تیک‌تاک دستگاه کوکی روی طاقچهٔ بالای شومینه و ترق‌وتروق هیزم گداخته و رو به خاموشی داخل شومینه به گوشش خورد. دودی که از آن بلند می‌شد همان راهنمای ویلا برای پیدا کردن لانه بود.

بوی هوس‌انگیز چیز شیرینی به مشامش خورد. سعی کرد به آن اعتنایی نکند اما صدای قاروقور شکمش بلند شد. برگشت و ظرف گرد و سنگ‌مانندی را دید که روی طاقچهٔ تخت و چوبی بالای سرش گذاشته بودند. می‌دانست که نباید می‌گذاشت آن بو حواسش را پرت کند اما دیروز و امشب را با گرسنگی سر کرده بود.

رضا
۱۳۹۹/۱۱/۰۷

از این کتابا چاپ نکنین. ما رو از زندگی انداختید. نمیشه ازش چشم برداشت ❤❤❤🌷

کاربر ۲۸۶۳۳۷۷
۱۳۹۹/۱۱/۳۰

من این کتاب را از شهر کتاب تهیه کردم و خوندم و توصیه میکنم برای نوجوانان خود این کتاب را تهیه کنید

کاربر ۵۵۷۴۶۰۶
۱۴۰۱/۱۰/۱۷

بسیار جذاب !خیلی عالی!متنش خیلی جذاب بود نویسنده می‌تونست این کتاب را تو ۲جلد بنویسه ولی خلاصه کرده و به موضاعات مهم داستان تمرکز کرده .ولی چرا آخرش را اینجوری تموم کرد؟پس اعضای قبیله دره ی فراموش شدگان چی شد

- بیشتر
کاربر ۳۰۹۴۸۴۵
۱۴۰۱/۰۷/۲۲

به معنای واقعی فوق العاده بود 🌸🌸🌸حتما به نظرم نوجوان ها بخونن ✨✨✨✨

•نسرین‌طلا•
۱۴۰۲/۰۶/۲۱

نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و میتونم بگم شگفت آور و هیجانی و ماجراجویانه است که البته قسمت هایی خشن میشه و فکر می‌کنم برای بعضی از نوجوانانی که روحیه حساسی دارن، خوب نباشه. فراز و نشیب داستان خیلی خوب

- بیشتر
𝑽𝒊𝒐𝒍𝒆𝒕𝒕🌲🌫
۱۴۰۳/۰۳/۲۹

خیلی قشنگ و زیبا بود...🌲☁️ یه جوری مارو با خودش به اعماق جنگل می‌برد و با دنیای زیبا و متفاوت ویلا آشنا می‌کرد... به نظرم تجربه متفاوت و دوست داشتنی ای بود!

megan
۱۴۰۲/۰۶/۰۲

کتاب خیلی قدیمی ای عه ولی با این حال هنوزم دوستش دارم.. جنگیدن جنسیت نداره شما هم میتونین مثل ویلا باشین!!!

کاربر 7245321
۱۴۰۲/۰۶/۳۰

عالی بود مرسی من شخصا آشقش شدم

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۲۳

کتاب «ویلا» رمانی نوشته ی «رابرت بیتی» است که نخستین بار در سال 2018 انتشار یافت. دختری به نام «ویلا» از کوهستان «گریت اسموکی»، بهترین سارق در قبیله ی خود است. او زیر پوشش تاریکی، به خانه های مختلف می

- بیشتر
sana
۱۴۰۱/۱۰/۲۱

عالی هست

روز چه‌طور می‌توانست شب را درک کند؟ تاریکی از نور چه می‌فهمید؟ ا
B.A.H.A.R
فقط ما وجود دارد، نه من. قبیله بود که اهمیت داشت. فقط ما و آن‌ها وجود داشت. من نداشتند. من به معنای تنهایی بود، من بودن غیرممکن بود. من کسی بود که تنها و بی‌کس از بین می‌رفت و می‌مرد، یک فران فقط با همکاری و هم‌زیستی با بقیهٔ قبیله زنده می‌ماند.
پری ناز
ویلا دزدکی به حرف دو مردِ روزگردی گوش می‌داد که دربارهٔ صاف یا گرد بودن زمین بحث می‌کردند، سرش را به نشانهٔ مخالفت تکان داد. دنیا نه صاف بود و نه گرد؛ دنیا کوهستان بود.
کتاب خوان معرکه
مرد با تعجب به او نگاه کرد. «گوشت دیگه.» وقتی نگاه گیج و سردرگم ویلا را دید، گفت: «گوشت آهو.» ویلا جواب داد: «من پیش آهوها می‌خوابم. گوشتشون رو نمی‌خورم.»
B.A.H.A.R
توی دلش گفت، سنگ‌ها قوی و استوارن، اما این رودخونه‌ست که همیشه مبارزه رو می‌بره. با زیرکی به خودش تاب می‌ده، جاری می‌شه و خودش راهش رو انتخاب می‌کنه.
B.A.H.A.R
نمی‌تونی با جریان آب بجنگی. نمی‌تونی خلافش شنا کنی. اما تو باهاش شنا می‌کنی! به داخلش می‌لغزی. می‌چرخی، داخلش شیرجه می‌زنی و از آن بیرون می‌پری! از قدرت آب برای جلو رفتن استفاده کن!
B.A.H.A.R
مادربزرگش به او گفته بود چون پلنگ‌ها کمیاب و گریزپا هستند، آن‌ها را جادویی می‌دانند
B.A.H.A.R
کوه با دامنه‌ای سنگی و سراشیبی‌اش، همیشه به مردم فهمانده بود که نمی‌خواهد کسی ازش بالا برود.
B.A.H.A.R
دوباره سرش را روی خاک تیره، نرم و خیس بین ریشهٔ درختان و نزدیک ساحل رود گذاشت و چشمانش را بست. تاریکی، بی‌حسی را همراه خود می‌آورد که به او آرامش داد؛ نگاه کردن به منظرهٔ دنیای اطرافش آن حس را نداشت. دنیا بیش از حد رنج‌آور، خالی و پر از افکاری بود که باید تحملشان می‌کرد.
B.A.H.A.R
می‌دانست یک رود هیچ‌وقت به عقب برنمی‌گردد و او هم نای جنگیدن با آن را نداشت.
B.A.H.A.R
فرزندانشان دوقلو متولد می‌شدند، رابطهٔ بین دو قل رابطه‌ای مقدس بود. دوقلوها همیشه از همدیگر مراقبت و محافظت می‌کردند. هیچ عملی شرافتمندانه‌تر از حمایت از خواهر یا برادر دوقلو نبود و جرمی رذیلانه‌تر از رها کردن خواهر و برادر دوقلویت وجود نداشت. این پیوند ناگسستنی بود.
B.A.H.A.R
می‌دید که آن‌ها از جنگی زخم برداشته‌اند، اما زخم‌ها، راه رفتنشان را کُند نکرده بود.
B.A.H.A.R
بقیهٔ چیزهای دست‌ساز انسان‌ها را دور خودش جمع کرده و تا آخر کار هم به آن‌ها چسبیده بود. ترسِ از دست دادنِ سلطه بر آن‌ها، چنان به جانش افتاده بود که حتی با وجود آتش و دود، آن‌جا را ترک نکرده بود.
B.A.H.A.R
«اون ادعا می‌کنه که رهبر بزرگ قبیله‌ست! همیشه می‌گه ما باید کنار هم بمونیم، باید مراقب همدیگه باشیم! اما آیا خودش مراقب کسانی بوده که ما دوستشون داشتیم؟»
B.A.H.A.R
می‌دانست که مرگش نزدیک است، اما وقتی مرگ می‌آمد، ویلا راه را به او نشان می‌داد.
B.A.H.A.R
مقتدرانه به خودش گفت، ویلا، برو دنبال غنیمتت.
B.A.H.A.R
ناتانیل فریاد کشید: «بسه!‌ این‌جا زمین منه! شما حق ندارین این درخت‌ها رو ببُرین!» یکی از مردان، تبری را در دست گرفت و به طرف ناتانیل آمد و توی صورتش فریاد زد: «این‌جا یه کشور آزاده مگه نه!» یک مرد دیگر که داشت شاخه‌های درخت را قطع می‌کرد، گفت: «ما هر کاری دلمون بخواد می‌کنیم. مگه آزادی همین نیست؟»
B.A.H.A.R
مشخص بود که در نظر پاداران، گرگ مادر موجود بی‌مصرفی بود که فقط به اندازهٔ جایزه‌ای ارزش داشت که تازه‌واردها در ازای پوستش به او می‌دادند. او زبان روزگردها را آموخته بود، اما زبان گرگ‌ها را فراموش کرده بود. این موضوع او را به موجودی برتر تبدیل می‌کرد یا پست‌تر؟
B.A.H.A.R
اصلاً ممکن بود ویلا در عمق وجودش فرانی اصیل‌تر از رهبر قبیلهٔ فران‌ها باشد؟
B.A.H.A.R
اصلاً ممکن بود ویلا در عمق وجودش فرانی اصیل‌تر از رهبر قبیلهٔ فران‌ها باشد؟
B.A.H.A.R

حجم

۲۷۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

حجم

۲۷۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

قیمت:
۵۳,۲۰۰
تومان