کتاب خانواده ترسکی؛ جلد اول
معرفی کتاب خانواده ترسکی؛ جلد اول
کتاب خانواده ترسکی؛ جلد اول نبرد لیمونادی نام دارد. این کتاب درباره خبر جدیدی است که مدرسه به ایوان و جسی میدهد و تقریبا زندگی هردویشان را بهم میریزد: قرار است امسال ایوان و جسی باهم در یک مدرسه درس بخوانند!
ژاکلین دیویس تا به حال سه جلد از مجموعه خانواده ترسکی را منتشر کرده است. این کتاب را میتوانید با ترجمه نیلوفر خوشزبان بخوانید. این اثر در سال ۲۰۰۸ نامزد جایزه کتاب ماساچوست شد و سال ۲۰۱۱ توانست جایزه Maud Hart Lovelace را از آن خود کند.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب خانواده ترسکی؛ جلد اول
خانواده ترسکی؛ جلد اول داستانی جالب از روابط میان خواهر برادرها است که میتوانند گاهی فاجعههایی واقعی به بار بیاورد!
جسی، از ایوان کوچکتر است. اما امسال به خاطر مشکلاتی که در مدرسه پیش آمده است باید با ایوان همکلاس شود. هرچند به نظر جسی این خبر خیلی خیلی خوبی است، اما ایوان اصلا اینطور فکر نمیکند. خب، به نظر جسی، ایوان میتواند او را با تمام بچهها آشنا کند و کاری کند که در کلاس جدیدش جا بیفتد، اما به نظر ایوان، این ایده خیلی خیلی مسخره است!
جار و جنجالی که میان جسی و ایوان راه افتاده است، به این زودیها تمام نمیشود! اما در نهایت، تصمیم میگیرند یک نبرد لیمونادی داشته باشند! به این ترتیب که هرکسی زودتر بتواند به اندازه صد دلار لیموناد بفروشد، برنده شود! تازه میتواند صد دلار را هم برای خودش نگه دارد! خب مسلم است که نه ایوان و نه جسی نمیخواهند بازنده شوند!
کتاب خانواده ترسکی؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خانواده ترسکی؛ جلد اول داستانی جالب برای تمام نوجوانان دارد. اگر خواهر و برادری در خانه دارید و همیشه مشغول دعوا کردن هستید، حتما کتاب نبرد لیمونادی را بخوانید.
بخشی از کتاب خانواده ترسکی؛ جلد اول
خانم ترسکی در خنکای مطبوع دفتر کارش در طبقه بالا، نامه را یک دور خواند. گفت: «خب! انتظار این یکی رو نداشتیم.» به ایوان نگاه کرد. جسی حس کرد قیافه مامان نگران است. «ایوان، تو و جسی قراره امسال توی یه کلاس درس بخونین. هر دو توی کلاس خانم اُوِرتن هستین.»
جسی احساس آرامش کرد. هر دو در یک کلاس! اگر قرار بود فقط یک آرزو بکند، همین بود. قرار بود با ایوان همکلاس شود، و کنار ایوان همهچیز برایش آسانتر میشد. ایوان او را به همه کلاس چهارمیها معرفی میکرد. به همهشان میگفت که او هم از خودشان است؛ نه یک بچهننه کلاس دومی که جایش در کلاس آنها نیست.
اما ایوان خوشحال به نظر نمیرسید. انگار عصبانی بود. تقریباً با فریاد پرسید: «چرا؟»
خانم ترسکی نگاه گذرایی به نامه انداخت. «خب، کلاسها برای شروع سال به حدنصاب نرسیدن و چند نفر از کلاس چهارمیها که بنا بوده توی مدرسه بمونن ثبتنام نکردن چون از اینجا اسبابکشی کردن یا به مدرسههای خصوصی رفتن. اینه که مجبورن دو تا کلاس رو توی یه کلاس بزرگتر ادغام کنن.»
ایوان گفت: «خیلی نامردیه! من خانم اسکابی رو میخواستم. نمیخوام...» نگاهی به جسی کرد. «خیلی نامردیه!»
جسی تعجب کرده بود. خیلی خبر خوبی بود که! چرا ایوان متوجه نبود؟ آنها همیشه توی خانه با هم خوش میگذراندند. حالا میتوانستند در مدرسه هم خوش بگذرانند. به ایوان گفت: «خیلی باحال میشه.»
ایوان گفت: «اصلاً باحال نمیشه. مدرسه. باحال. نیست.» بعد پاهایش را به زمین کوبید و از پلهها پایین رفت و تا شب خودش را در اتاقش حبس کرد. بساط لیمونادفروشی هم آخرش راه نیفتاد.
و حالا، اینهم از این دو روز گذشته و ایوان هنوز خودش را حبس کرده، هرچند توی اتاقش نیست. نه با جسی حرف میزند و نه با او بازی میکند.
جسی هم به اتاقش رفت و همان کاری را کرد که همیشه وقتی ناراحت یا عصبانی یا غمگین یا سردرگم است، انجام میدهد. شروع کرد به خواندن تار شارلوت . این کتاب را نزدیک صد بار خوانده بود.
به جای خوبِ کتاب رسیده بود؛ به جای خوشحالکنندهاش. ویلبِر را «حیوان سرشناس» صدا زده بودند و خانواده زاکرمن و همه اهالی شهر توجهشان به او جلب شده بود. اما جسی حس خوب همیشگی را نگرفت؛ حس خوبی که معمولاً وقتی به سراغش میآمد که شارلوت این جمله را میگفت: به جرئت میتونم بگم نقشه من جواب میده و ویلبر نجات پیدا میکنه.
در عوض، احساس ناخوشایندی به جسی دست داد؛ احساسی که تَپ تَپ تَپ روی شانهاش میکوبید. و این احساس ناخوشایند بهخاطر این نبود که میدانست شارلوت در صفحه میمیرد.
بهخاطر ایوان بود. جسی نمیتوانست به حرفی که ایوان زده بود، فکر نکند.
تا جایی که یادش میآمد، ایوان قبلاً فقط یک بار به او گفته بود: «ازت متنفرم.» مامانبزرگ پیششان بود و ایوان توی تکلیف ریاضیاش به کمک احتیاج داشت. قیافهاش درمانده شده بود و لبهایش کجوکوله؛ همانطور که بعضی وقتها سر تمرینهای ریاضی یا املا یا نگارش این شکلی میشد. از آن قیافهها که به قول مامان «الانه که بترکه!» مامانبزرگ نتوانسته بود کمکش کند؛ چون اصلاً از موضوع سر درنمیآورد. بنابراین جسی نشانش داد که چطور باید هرکدام از مسئلهها را حل کند. خب، درستش این است که بگوییم جسی پرید وسط و مسئلهها را حل کرد. اینطوری به ایوان کمک کرده بود، مگر نه؟ مامانبزرگ، جسی را «دختر نابغه» صدا زده بود؛ اما ایوان ورق دفترش را از وسط پاره کرده و از پلهها دویده بود بالا و قبل از آنکه در را محکم پشتسرش ببندد، داد زده بود: «ازت متنفرم!» این قضیه مال سال قبل بود.
جسی کتاب را روی شکمش گذاشت و خیره شد به سقف. رفتار آدمها گیجکننده بود. جسی ترجیح میداد صد تا مسئله ریاضی حل کند، اما مجبور نباشد هفت روزِ هفته از احساسات پیچیده آدمها سر دربیاورد. اصلاً برای همین بود که او و ایوان اینقدر خوب با هم کنار میآمدند. ایوان صاف و پوستکنده به او میگفت: «ازت عصبانیام؛ چون فقط یهدونه نونبرنجی مونده بود و تو خوردیش.» بعد جسی میگفت: «معذرت میخوام. راستی! من تو اتاقم چند تا آبنبات دارم؛ میخوای؟» به همین سادگی.
ایوان حرفش را صادقانه میگفت. نه مثل دخترهای مدرسه؛ همان دخترهایی که آن گروه را راه انداخته بودند. جسی به پهلو غلتید تا از آن فکرها خلاص شود.
حجم
۵۷۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۵۷۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
یه کتاب بی نقص و جذاب🍊🧡
خب کتاب خوبی بود ولی خیلی منو به خودش جذب نکرد و ترجمهی خوبی نداشت و در کل بدک نبود 🌸 ولی خب سلیقه ای هست شاید بعضی ها هم خیلی دوستش داشته باشند ☺️ خلاصه ای از کتاب:جسی، با اینکه
کتاب خوبیه! مخصوصا کسایی که میخوان تازه کتاب خوندنو شروع کنن!! این کتاب تو تابستون که خیلیییی چسبید! داستان یه خواهر و برادره و یه نبرد لیمونادی🍋🍋
داستان در مورد یک رقابت بین خواهر و بردار هست که باید با فروش لیموناد در فصل تابستون پول جمع کنن و هرکی پول بیشتر داشته باشه برندهاس این وسط ها اتفاق های بامزهای هم میافته... این کتاب بیشتر برای بچه
کتاب خیلی عالی که درباره ی یک خواهر وبرادر به نام های جسی ترسکی و ایوان ترسکی بود . که با هم نبرد لیمونادی داشتن کتابو به شما توصیه می کنم سوالی داشتید در خدمتم چون یک کتابخوان حرفه ای
جسی، با اینکه یک سال از ایوان کوچکتر است، قرار است در کلاس چهارم همراه او باشد. ایوان اصلا از این موضوع راضی نیست. چرا که میترسد جسی او را خجالت زده کند. اما جسی نظر متفاوتی دارد؛ از آنجایی