کتاب ده شب پریشانی
معرفی کتاب ده شب پریشانی
ده شب پریشانی مجموعه داستانی اثر ناتسومه سوسهکی، از چهرههای شاخص ادبیات ژاپن است. داستانهای این مجموعه سبکی سورئال و فضایی مرموز و رویایی دارند و شما را به شدت درگیر خود میکنند.
درباره کتاب ده شب پریشانی
ده شب پریشانی مجموعهای است از ده داستان کوتاه یا رؤیا. شب اول، دوم، سوم و پنجم با جملهٔ یکسانی شروع میشود: «این رؤیایی است که دیدم.» رویاها فضایی سورئالیستی دارند. بعضیهاشان مفرح و شاد و بعضی مرموزند. مثلا در شب سوم، مشخص میشود مردی که کودکی را بر پشت خود حمل میکند کسی را کشته است.
این که سوسهکی تلاش میکرده انچه در رویا دیده شرح دهد یا این که ناخودآگاهش خودجوش در قالب رویا فرو رفته بوده را نمیدانیم. ما نمیدانیم این داستانها رویاهای نویسنده بودهاند یا داستان هایی تخیلی.
بر اساس یادداشتهایی که سوسهکی در سال ۱۹۰۷ یا ۱۹۰۸ نوشته ، چیزهایی را که بعدها در ده شب پریشانی پدیدار میشود با عجله و سرعت یادداشت کرده است. گفته میشود بعضی از توضیحات این یادداشتها در شبهای اول، سوم، چهارم، هفتم، هشتم و دهم به کار گرفته شده است.
ده شب پریشانی سوسهکی در مجلدی جداگانه به نام مورا ـ کومو (انبوه ابرها یا ابرهای فزاینده) جمعآوری شد و در تاریخ ۵ فوریهٔ ۱۹۰۹ به چاپ رسید. در تاریخ ۱۵ مه ۱۹۱۰، شرکت انتشارات شونیودو چهار اثر از سوسهکی شامل بانچو (مرغ شالیزار)، ایجیتسو شوهین، من کن توکورو دوکورو (سفرهایی در مانچوری و کره) و ده شب پریشانی را گردآوری کرد و با عنوان شیهن (چهار اثر) به چاپ رساند.
خواندن کتاب ده شب پریشانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به سبک سورئال علاقه دارید و دوست دارید داستانهایی شبیه نقاشیهای دالی بخوانید، ده شب پریشانی را از دست ندهید.
درباره ناتسومه سوسهکی
ناتسومه سوسهکی رماننویس و محقق زبان و ادبیات انگلیسی است. او در کنار موری اوگای۱ (۱۸۶۲ ـ ۱۹۲۲) از چهرههای شاخص در ادبیات جدید ژاپن است. در میان آثار او، من گربهام و ارباب عزیز بین تمام ژاپنیها مشهورند و حتی کودکان مدارس ابتدایی نیز آنها را خواندهاند. پرترهٔ او بر اسکناس هزار ینی نقش بسته است.
زمانی که سوسهکی در استان کوماموتو معلم پایهٔ پنجم دبیرستان بود، با بورسیهٔ دولتی به انگلستان فرستاده شد. در آن زمان ژاپن سیاست انزوای ملی خود را کنار گذاشته بود و داشت به کشوری مدرن تبدیل میشد.
او این نقطهٔ عطف تاریخی را در لندن پشت سر گذاشت. یکی از اولین چیزهایی که هنگام ورود به لندن توجه او را به خود جلب کرد سربازانی بودند که از جنگ بوئر باز گشته و در خیابانها تجمع کرده بودند. یک سال بعد قرن بیستم آغاز شد و امپراتوری بریتانیا تحت تأثیر مرگ ملکه ویکتوریا قرار گرفت. در سال ۱۹۰۲ ژاپن و بریتانیا توافق اتحاد ژاپن و بریتانیا را امضا کردند.
خوانش آثار مارکس، در کنار چیزهای دیگر، سوسهکی را نسبت به پیشرفت تمدن بدبین کرد. علاقهٔ او به علوم طبیعی به واسطهٔ دوستیاش با دانشمندی ژاپنی به نام ایکدا کیکونائه در لندن به وجود آمد.
او در موقعیتی بود که میتوانست وضعیت این دو کشور را با یکدیگر مقایسه میکند و تمدن ژاپنی را از منظری دیگر مورد بررسی قرار دهد. وقتی کار نوشتن رمان را آغاز کرد، تجربیاتش در انگلستان طبیعتاً در آثارش انعکاس یافت.
پس از بازگشت به ژاپن، در دبیرستان و در دانشگاه سلطنتی توکیو جانشین لافکادیو هرن شد. در آنجا به تدریس نظریهٔ ادبی پرداخت. سرانجام از پیشهٔ معلمی استعفا داد و نوشتن برای مجلهٔ آساهی شیمبون را آغاز کرد و تا پیش از مرگ، سالهای زیادی به این کار ادامه داد
بخشی از کتاب ده شب پریشانی
این رؤیایی است که دیدم.
با کودکی ششساله بر پشتم، راه میرفتم. مطمئن بودم او پسرم است، اما شگفت آنکه نمیدانستم چرا مانند راهبان بودایی تاس است و چشمانش نابیناست. از او پرسیدم چرا کور شده است و او پاسخ داد خیلی وقت است که کور است. صدایش بچگانه بود، اما مثل یک مرد جاافتاده که هیچ احترامی برای پدرش قائل نیست با من حرف میزد.
در امتداد شالیزاری نورس و در کورهراهی دراز راه میپیمودیم. گاهی مرغ حواصیل سفیدی در تاریکی میدرخشید.
پسر بر پشتم گفت: «فکر میکنم به شالیزار رسیدهایم.»
سرم را به پشت چرخاندم و پرسیدم: «از کجا میدانی؟»
«از جیغهای حواصیل فهمیدم.» آنگاه درست همانطور که او گفته بود حواصیل دو بار جیغ کشید.
هرچند او پسرم بود کمکم داشتم از او میترسیدم. باوجوداین عجیبوغریب بر پشتم، احساس میکردم نزدیک است اتفاق وحشتناکی برایم بیفتد. به اطرافم نگاه کردم، به دنبال جای مناسبی بودم تا این موجود را دور بیندازم. کمی جلوتر، جنگل بزرگی در تاریکی قرار داشت. فکر کردم شاید آنجا برای رها کردنش مناسب باشد که ناگهان صدای نیشخندی از پشتم شنیدم.
از او پرسیدم: «چرا میخندی؟» جوابم را نداد. در عوض گفت: «برایت سنگینم پدر؟» گفتم نه. و او گفت: «فکر میکنم بهزودی سنگینتر خواهم شد.»
در سکوت راهم را به سوی جنگل ادامه دادم. کورهراه مسیری پرپیچوخم بود در میان مزارع، که خروج از آن را دشوار میساخت. بعد از مدتی به یک دوراهی رسیدم. ایستادم تا کمی استراحت کنم.
پسربچه گفت: «باید اینجا یک سنگنوشته پیدا کنی.» درست بود. ستون سنگی مربعشکلی را دیدم که ابعادش تقریباً هشت اینچ [بیستسانتیمتر] در هشت اینچ بود. ارتفاعش تا کمر من میرسید. روی سنگ نوشته بود: چپ به سمتِ هیداریگاکوبو۲۱، راست به سمت هوتاهارا۲۲. در تاریکی حروف قرمز روی سنگ را بهوضوح میدیدم. سرخیشان به رنگ شکم سمندر آبی بود.
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
نظرات کاربران
لطفا از همین نویسنده کتاب من یک گربه هستم را بگذارید ممنونم
شاید برای یک ژاپنی که با کوهی از اسامی غریب فرهنگی آشنایی داره خوندنش خالی از لطف نباشه اما برای ما نه اصلا پیشنهاد ننیشه