کتاب سرباز ناساز
معرفی کتاب سرباز ناساز
کتاب سرباز ناساز نوشتهٔ ژیل مارشان و ترجمهٔ محمود گودرزی است. انتشارات خوب این رمان خارجی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سرباز ناساز
کتاب سرباز ناساز (Le Soldat Desaccorde) رمانی نوشتهٔ ژیل مارشان است. ژیل مارشان در این رمان داستانی عاشقانه در دل جنگ را روایت کرده است. راوی این رمان سربازی در جنگ جهانی اول است. نویسنده در این رمان از دشواری زندگی سربازان در جنگ، جبههها و جسدهای بیشمار حاصل از جنگ سخن نگفته است. تأکید نویسنده در این رمان بر احساساتی از که مردم در طول جنگ تجربه میکنند. کهمهسربازی که راوی داستان است، در ابتدای داستان مجروح میشود و دیگر نمیتواند در راه وطن بجنگد، اما شرایطی به وجود میآید تا از آن طریق بتواند دِین خود را به میهن ادا کند. نویسنده در کتاب حاضر یادآوری کرده است که جنگ پایانناپذیر است. این کتاب پر از توصیفات و فضاسازیهایی ملموس است که احساس همذاتپنداری را در مخاطب خود افزایش میدهد. این رمان در دستهٔ آثار ضدجنگ قرار میگیرد.
خواندن کتاب سرباز ناساز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی جنگی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرباز ناساز
«با نَفَسی که بالای کتری گم شد، زمزمه کرد: «الگا.» علت آن حالت بدن، چشمهای براق و تغییر نامشخص را فهمیدم. پرستار جوان آلمانی که دیگر آنقدرها جوان نبود و دیگر پرستاری نمیکرد، برای نشست صلحطلبان در پاریس به اینجا آمده بود. داویس چندین بار آمده بود سراغم تا از این فرصت برای دیدنش استفاده کنیم. وقتی دیده بود جواب نمیدهم، تصمیم گرفته بود تنها به دیدنش برود. این کار او نتیجهٔ خوبی داشت، چون از قرار معلوم حسابی به تفاهم رسیده بودند. با غلیان احساساتی که هرگز در او سراغ نداشتم دربارهاش حرف میزد. «تعداد ماجراهای عاشقانهای که در زندگیام به وجود آمده: یک.» نمیتوانستم حرفش را قطع کنم، تکگویی درازی دربارهٔ اهمیت نزدیک شدن ملتها، تجدید نظر در معاهدهٔ ورسای، خلع سلاح همهٔ کشورها و آشتی مردها و زنها تا آنسوی مرزها آغاز کرد. آب کتری میجوشید، داویس بیتاب بود، سرم تیر میکشید. دلم میخواست بهش بگویم آنقدر بلند حرف نزند و دست از سرم بردارد.
مکث کرد.
«خب، حالا که کمکم داری به خودت میآیی... نیامدهام زندگیام را برایت تعریف کنم. الگا ماجرای ویمی را برایم تعریف کرد. چه ماجرایی!»
توان نداشتم بگویم خودم همهچیز را میدانم. دوباره روی مبل نشستم. بهرغم سردرد، خوب میدیدم بلد است توجه مخاطب را به خودش جلب کند.
«از قرار معلوم هوا خیلی بد بوده. برف، گلولای و بازهم برف. و باز چیزهای سرد دیگر. کولاکی آنچنانی. همانطور که الگا توی نامههایش برایم تعریف کرده بود: او و نادیا لوسی را زیر پروبال خودشان گرفته بودند. تعداد بالها: چهار. این به کنار، فکر میکنم اصطلاحش بال مفرد است، زیر پروبال، و با توجه به این اصل که هرکدام با پروبال خود از او محافظت کردهاند، میشود دو بال. خلاصه، لوسی خیلی شکننده به نظر میرسیده، الگا میگفت: ‘مثل پرندهای زخمی.’ اوایلش حتی فکر کردهاند دختر عقلش را باخته و اگر نظر من را بخواهی نظرشان پربیراه نبوده. وقتی میرسند به ویمی، فرصتی برای بیکار ماندن نیست. شاید عقل و هوش لوسی کاملاً سر جایش نبوده، ولی عادتهای پرستاریاش را حفظ کرده و کارش را بلد بوده. الگا و نادیا همچنان مراقبش بودهاند و دقت کردهاند خوب استراحت کند و غذا بخورد. لوسی مدام اضطراب داشته، به همهجا نگاه میکرده، انگار که سعی کند فرار کند، درحالیکه اسیر هم نبوده.
«یک شب قضیه را فهمیدند. آنجا نبود. پریده و رفته بود. تعداد لوسیهای حاضر در رختخواب: صفر. اما صبح برگشته بود، سرتاپا گلآلود و یخزده. کمکش کردند خودش را گرم کند و دستی به سرووضعش بکشد، بهتر بود با آنهمه کثافت پزشکها را عصبانی نکند. شب بعد باز همان آش و همان کاسه. الگا و نادیا هرچه ازش سؤال میکردند، هیمل کوچولو حاضر نبود چیزی بهشان بگوید. یک روز صبح، وقتی برگشت عوض شده بود. لبخند میزد. اولین بار بود که لبخند میزد، طوری که نزدیک بود او را به جا نیاورند! از قیافهاش معلوم بود خوشحال است. برایشان تعریف کرد پرنس شاعرش را پیدا کرده و با او قرار گذاشته. اما فرصت ندارد ماجرایش را تعریف کند. تعداد سربازانی که از سرِ دیگر راهرو سرازیر میشوند: دو. بدون هیچ حرف و حدیثی لوسی را با خودشان میبرند.»
حجم
۱۵۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۵۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه