کتاب خاطرات جنگ خوک
معرفی کتاب خاطرات جنگ خوک
کتاب خاطرات جنگ خوک نوشتهٔ آدولفو بیویی کاسارس و ترجمهٔ رامین ناصرنصیر است. انتشارات خوب این رمان آرژانتینی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خاطرات جنگ خوک
آدولفو بیویی کاسارس در کتاب خاطرات جنگ خوک (Diary of the War of the Pig (Diario de la Guerra del Cerdo)) داستان زندگی پیرمردی ۶۰ساله به نام «دان ایزیدورو ویدال» را روایت کرده است. دان ایزیدورو ویدال راوی این داستان فراوانی شاهد ناپدید شدن یا کشته شدن دوستان خود هستند. دلیل حملهٔ جوانان به سالمندان کمبود منابع و مشکلات اقتصادی است. نویسنده در ایت اثر دیکتاتوری نظامی در آرژانتین را ترسیم کرده است؛ زمانهای مه که در آن، مخالفان سیاسی و منتقدان حکومت به شدت سرکوب میشدند. این رمان در ۴۹ فصل نگاشته شده است. «لئوپولدو توره نیلسون»، کارگردان مشهور آرژانتینی، در سال ۱۹۷۵ فیلمی با الهام از کتاب «خاطرات جنگ خوک» ساخت.
این رمان در دستهٔ آثار پادآرمانشهری قرار میگیرد. پادآرمانشهر (Dystopia) یک جامعه یا سکونتگاه خیالی در داستانهای علمی - تخیلی است که در آن، ویژگیهای منفی بر جهان حکمفرمایی میکندد و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست. در این جوامع همه جیز رو به نابودی و هرجومرج است. این جوامع در زمانهایی بد و شوم ترسیم میشوند. پادآرمانشهر نقطهٔ مقابل و وارونهٔ آرمانشهر است.
خواندن کتاب خاطرات جنگ خوک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آرژانتین و علاقهمندان به رمانهای پادآرمانشهری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خاطرات جنگ خوک
«گمان میکرد پایش که به خیابان برسد و راه بیفتد سمت خیابان گواتمالا، از شادی پر درمیآورد. از سر بیقراری، این لحظه را با لحظهای دورتر و خواستنیتر، لحظهٔ ملاقاتش با نلیدا، اشتباه گرفته بود. بهمحض آنکه پایش را از دروازهٔ بیمارستان بیرون گذاشت، فهمید که این دیدار محتمل است، اما قطعی نیست و متوجه اندوهش شد. شاید برای پرهیز از سرخوردگی بود که جلوجلو افسرده شده بود.
به سالگرو که رسید، پیچید سمت لاس اِراس. چرا سرنوشت نلیدا را به حیوانی مردنی گره بزند؟ هیچکدامشان از این رابطه طرفی نمیبستند. جز سرخوردگی چیزی در انتظار نلیدا نبود؛ ویدال میتوانست این را پیشبینی کند، اما نمیتوانست جلویش را بگیرد... رفتار رِی و دانته او را از پیری منزجر کرده بود. حس میکرد دیگر مثل قبل دوستشان ندارد. خود آنها هم دیگر مثل قبل نبودند. «همهچیز با گذشت زمان تغییر میکند؛ بیشتر از همه، آدمها.» در تصاویر واضحی که بهسرعت محو شد، دادگاهی را به یاد آورد که در آن دادستان که از خشم کف به لب داشت، او را به پیری متهم کرده بود. خاطرهای که از رؤیای کوتاهش بعد از اهدای خون برمیآمد، حالا غمگینش میکرد. نهتنها حالش جا نیامده بود، بلکه شدیداً احساس ضعف میکرد؛ حس میکرد آبمیوهای که دکتر تجویز کرده بود هم این غم را درمان نخواهد کرد. پیری درد بیدرمانی بود که برای امید و آرزو مجالی باقی نمیگذاشت. چطور میتواند خودش را فریب بدهد و نقشههایی بکشد که حتی در صورت تحقق بیفایدهاند یا نصفهنیمه رها میشوند؟ اصلاً چرا به راهش ادامه دهد و به خیابان گواتمالا برود؟ بهتر بود برود به خانهٔ خودش. متأسفانه نلیدا دنبالش میآمد و از او توضیح میخواست. جوانها نمیفهمند که بیآینده بودن تا چه حد پیران را از همهٔ آنچه در زندگی حیاتی است، محروم میکند. اندیشید: «بیماری و بیمار یکی نیستند، اما پیر و پیری عین هماند و چارهای جز مرگ ندارند.» حس ناامیدی مطلق، بهطرزی غیرمنتظره جان تازهای در او دمید. قدمهایش را تند کرد تا زودتر به خانهٔ نلیدا برسد، پیش از آنکه این فکر، مانند خاطرهٔ آن رؤیا، از ذهنش محو شود. دقیقاً بهعلت علاقهٔ شدیدش به نلیدا، او را متقاعد میکرد که عشقش به پیرمردی چون او، توهمی بیش نیست.»
حجم
۱۸۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۱۸۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه