دانلود و خرید کتاب آثار نایاب صادق هدایت جهانگیر هدایت
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب آثار نایاب صادق هدایت

کتاب آثار نایاب صادق هدایت

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۴از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آثار نایاب صادق هدایت

جهانگیر هدایت در کتاب حاضر آثارب نایاب عموی خود، زنده‌یاد صادق هدایت، نویسنده نامدار ایرانی را گردآوری کرده است. این اثر برای نخستین‌بار است که منتشر می‌شود و شامل آثاری از خود صادق هدایت و ترجمه‌های او اعم از داستان، طنز و چند پژوهش‌ فرهنگی است.

 درباره کتاب آثار ناب صادق هدایت.

 این کتاب دربردارنده آثار صادق هدایت در فصله سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۵ است که بعضی ‌از آنها با نام‌های مستعاری همچون منشی حضور، ق. مسکین‌جامه، پ. مازیار، ا. م، علینقی پژوهش‌پور، محمدرحیم گردان‌سپهر و یا ص. ه. امضا شده و در روزنامه‌ها و مجلات پراکنده چاپ شده است.

در ابتدای هر یک از این آثار مقدمهٔ کوتاهی آمده و اطلاعات بیشتری دربارهٔ اثر داده شده است. در این کتاب آن‌چه صادق هدایت نوشته ویراستاری نشده و اصالت نوشتهٔ هدایت حفظ شده است ولی در سایر موارد ویراستاری لازم انجام شده است.

 خواندن کتاب آثار ناب صادق هدایت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب نمایانگر فعالیت‌های متنوع و ارزشمند ادبی صادق هدایت حدود ۷۰ تا ۸۵ سال قبل است و بدون شک برای خوانندگان امروزی خواندنی است. 

 بخشی از کتاب آثار ناب صادق هدایت

ماه بی‌صاحب

ماه با صورت بی‌رنگ و قیافهٔ اخم آلود و یک چشم کور که از عشقبازی با خورشید به یادگار داشت دور زمین می‌گشت و دنبال او در فضا می‌غلطید.

قیافه اش نشان می‌داد که از این کار بی معنی به تنگ آمده اما جرأت نفس کشیدن ندارد، ناگهان مثل این که پایش دررفته یا کسی او را هول داده باشد تکانی خورد و پیش از آن که روبرگرداند و تکه تکه شدن ارباب قدیم خود را به چشم به بیند چندین میلیون بار معلق خورد. بعد تنها و بی تکیه گاه به راه افتاد، راهی که اول و آخرش پیدا نبود. وحشت و حرکت سریع او را گرم کرده بود. یخ‌های روی پشتش کم کم آب شد و علف سبزی سطح خاک‌ها را پوشاند. اما گرما کم کم بیشتر می‌شد. علف‌ها خشک شد. ماه حس می‌کرد که در تب ۲۵۰ درجه می‌سوزد. نمی‌دانست چه کند. گاهی از کنار بعضی ستاره‌ها می‌گذشت. آن‌ها چشمکی می‌زدند و دعوتش می‌کردند و ماه کمی راه خود را کج می‌کرد تا به طرف آن‌ها برود اما ناگهان یادش می‌آمد که حالا باید باز حلقه نوکری این ستاره را به گردن بیندازد و چنانکه تاکنون اسیر زمین بود تا عمر دارد دور این ستاره بگردد و تملقش را بگوید و دم او را توی بشقاب بگذارد به این جهت منصرف می‌شد و از او دوری می‌کرد. صدهزار سال گذشت و ماه بی صاحب هنوز سرگردان بود.



Reza
۱۴۰۲/۰۱/۰۱

بعد از مرگ صادق هدایت، کتابهایی درباره زندگی شخصی او چاپ شد و بی توجه به اینکه رازهایی ناگفته از او فاش میشد یا بدتر، نظرها و حدس‌های دوستان و فامیل و.. مبنای آیندگان برای رازهایی ( گاها غیر ضروری برای

- بیشتر
farzaneh barani
۱۴۰۱/۰۶/۲۵

چقدر مردم تو ایران آواره شدن شیمیایی شدن بی خانمان شدن به خاطر کینه توزی ها 8سال جنگ ایران وعراق و جنگ های و دیگه بزرگترین آفت همیشه جنگ داخلی و چند فرقه شدن آدم ها هست ... صادق هدایت چه

- بیشتر
علی انصاری
۱۴۰۰/۰۹/۲۶

مگه میشه نوشته یِ صادق هدایت باشه و جذاب و عالی نباشه ☘️☘️☘️

mohammad reza akbarian
۱۴۰۰/۰۶/۱۱

برای کسانی که وجهه دیگری بغیر از داستان نویسی از هدایت رو میخوان ببینن عالیه

کاربر 8916182
۱۴۰۳/۰۶/۲۲

صدا زیبا بهروز رضوی و نوشته های عالی صادق هدایت آدم رو مجنون می‌کنه

شاید یک دقیقه نگذشت که حس کرد با تمام طبیعت زندگی می‌کند و هوای نمناکی را که از روی شاخه درخت‌ها می‌گذشت با لذت و آرامش تنفس می‌کرد.
محمدرضا
چیزی که شگفت انگیز بود، ترس او به کلی ریخته بود؛ نه از ببر می‌ترسید و نه از پلنگ، بلکه برعکس مقدم آن‌ها را آرزو می‌کرد تا از درد و رنج او را برهانند.
محمدرضا
کدام آبادی؟ مغول‌ها که آمدند دیگر آبادی نگذاشتند!
محمدرضا
لهجه کثیف آن‌ها را بشنود، دشمن آب و خاک خودش، کشندگان نامزدش را ببیند
محمدرضا
لب‌های آتشین گلشاد را روی گونهٔ خودش حس کرد.
محمدرضا
لحظه‌ای درد بازویش را فراموش کرد.
محمدرضا
سرش را تکان داد و با لحن خیلی سختی به اهریمن بد گفت، به تمام طبیعت نفرین فرستاد. این طبیعت مکار و آب زیر کاه که این همه بلاها به وجود آورده بود این همه ناخوشی‌ها، طاعون، وبا، خوره،...، مغول.
محمدرضا
این میوه‌ها را از قدیم می‌شناخت. نوکر پیرشان اسفندیار که او را با برادر کوچکش به گردش می‌برد و همیشه از جهانگردی‌های خودش و از مردمان پیشین گفتگو می‌کرد
محمدرضا
این طبیعت دلربا و مکار پر از دام و شکنجه که از هر سو او را احاطه کرده بود و مانند یک مرده دم می‌زد تا شیرهٔ زندگی‌ها را در خودش بکشد!...
محمدرضا
زخم دستش می‌سوخت و تیر می‌کشید. اگر هیچ کدام آن‌ها هم نبود جای نیش «سپل»، از آن مگس‌های درشت می‌خارید و می‌سوخت.
محمدرضا
زخم دستش می‌سوخت و تیر می‌کشید. اگر هیچ کدام آن‌ها هم نبود جای نیش «سپل»، از آن مگس‌های درشت می‌خارید و می‌سوخت.
محمدرضا
لبخند پیروزمندانه‌ای زد چون کیفر خودش را کشیده بود. آیا دوستانش آن شش نفر دیگر جان به در برده بودند؟
محمدرضا
آن وقت با دست چپ خنجر خود را از غلاف بیرون کشید و به شکم مردکه مغول فروبرد که مانند شغال زوزه کشید، نعره‌ای وحشیانه بود و با دستمال سرخ روی شانه اش از اسب به زمین افتاد.
محمدرضا
سرکردهٔ مغول‌ها آن مردکهٔ درنده: «حبه نویان... چخاقوتو... چخاقتوئی خان!» نه هیچ کدام آن‌ها نبود. اسم او آن قدر سخت و مزخرف بود که از یادش رفته بود. می‌خواست آن مردکه را بکشد...
محمدرضا
همین کیف انتقام و افسونگری آن بود که در او حس زندگی تولید کرد.
محمدرضا
از این نژاد دیو و دد که جز شکنجه کردن، چاپیدن، کشتن و آتش زدن مقصد دیگری ندارند...
محمدرضا
دست‌های او را باز کردند. او اولین کاری که کرد جامه اش را بیرون آورد و روی تن لخت، تن شکنجه شده و خونین گلشاد انداخت، گلشاد در خون غوطه ور بود، خون گرم چسبناک از شریان‌های او بیرون می‌زد، گوشت قصابی شده، گوشت بریدهٔ تنش می‌لرزید، فاصله به فاصله می‌پرید!...
محمدرضا
شمشیر خود را بیرون کشید و در چشمهای گلشاد فرو برد... اوه، چه فریاد ترسناکی کشید! اطاق لرزید. او می‌دید، به چشم خودش دید که گوشها و بینی او را برید، خون فواره زد. بعد شمشیرش را در شکم او فرو کرد.
محمدرضا
موی بافته او مانند دم گاو پشت سرش آویزان بود. چه خندهٔ ترسناکی می‌کرد!
محمدرضا
همان وقتی که سر رسید، توی چهارچوب در، گلشاد را لخت و برهنه مادرزاد در بغل آن مردکهٔ مغول، ترک بیل مز، دید که دست و پا می‌زد، بازوهای لاغر خود را به سوی او دراز کرده بود و فریاد می‌کرد: ـ شاهرخ... شاهرخ کجائی؟.. به دادم برس!...
محمدرضا

حجم

۱۰۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

حجم

۱۰۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان