دانلود و خرید کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ رضا امیرخانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ اثر رضا امیرخانی

کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۴.۲از ۹۵۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ

کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ نوشته‌ی رضا امیرخانی سفرنامه و مجموعه خاطرات او از سفر به کره شمالی است که توسط انتشارات افق منتشر شده است.

درباره‌ی کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ

کره‌ی شمالی کشوری عجیب و پر رمز و راز است. از آن جهت که این کشور برای مردم دنیا جای ناشناخته‌ای است و اخباری که از آن به گوش می‌رسد هم عجیب و باورنکردنی است. از طرف دیگر کره‌ی شمالی که ارتباطش را با تمام دنیا قطع کرده است و مردمش را هم از ارتباط با دنیا منع کرده است، خود بر این باورها صحه می‌گذارد. همین موضوع عدم ارتباط با جهان خارج باعث شده تا روایت‌های ضد و نقیضی از این کشور در دسترس ما باشد. هنوز هم نمی‌دانیم واقعا کیفیت زیست مردم کره شمالی چطور است و آیا آن‌ها در یک کلام «خوشحال» هستند یا نه!

رضا امیرخانی که همراه هیئت موتلفه‌ی اسلامی به کره‌ی شمالی سفر می‌کند، خاطرات سفرش را در کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ نوشته است. رضا امیرخانی گفته که در این کتاب سعی کرده روایت‌هایی از کره شمالی به دست ما برساند که دور از غرض‌ورزی‌های غربی است. او بدون هیچ ابایی در مقدمه کتاب گفته که با هیئتی سیاسی به این سفر رفته. قدرت نگارش امیرخانی در بیان موضوعات مهم و پیچیده به زبانی ساده است. به حدی که اگر به علوم سیاسی هم علاقه‌مند نباشید، این کتاب امیرخانی را می‌توانید به راحتی بخوانید و درکش کنید.

تصویر رضا امیرخانی و کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ


کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

دوست‌داران سفرنامه از خواندن کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ لذت می‌برند. همچنین اگر به موضوعات سیاسی علاقه دارید و می‌خواهید بدانید پشت درهای همیشه بسته این کشور عجیب و مرموز چه خبر است، پیشنهاد می‌کنیم این کتاب را بخوانید. البته این را هم باید گفت کتاب‌های مختلفی مانند دختری با هفت اسم هم درباره این کشور نوشته شده است. اما باید بدانیم نویسنده این کتاب کسی است که از کشورش فرار کرده و طبیعتا اگر بخواهیم دیدی کامل‌تر داشته باشیم، نیاز است روایت متضادی هم با این کتاب بخوانیم. برای همین کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ اثر مهمی است.

بخشی از کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ

می‌گویم نه! ماه مبارک سفر نمی‌آیم... اصلاً برکاتی در ماه مبارک هست که در ماه‌های دیگر نیست... شما به ز من می‌دانید، باید از این فیوضات استفاده کرد... عمر برف است و آفتاب تموز...

حسین خودش چوب این منبرها را رنده کرده است. به تأسف سری تکان می‌دهد و می‌گوید:

ــ سفری بود به کرهٔ شمالی...

بیس‌جامپ و سقوط آزاد از منبر می‌پرم پایین؛ جوری که عبا و عمامه همان بالا جا می‌ماند!

ــ کرهٔ شمالی؟! می‌آیم! همین ام‌روز هم اگر باشد، می‌آیم.

ــ هنوز نگفته‌ام هم‌سفران‌مان را...

ــ می‌آیم... بدون شرط!

به فرودگاه امام خمینی که می‌رسیم تقریباً همه‌چیز همان‌جور است که حدس می‌زدم. سه نفر از حزب مؤتلفه آمده‌اند و دو نفر هم با تجهیزات عکاسی و فیلم‌برداری. من کت را گذاشته‌ام در کاور و کنار کیف دستی می‌آورم‌ش تا فردا در فرودگاه پیونگ‌یانگ بپوشم، اما باقی تقریباً همه مرتب و یک‌دست، کت و شلوار پوشیده‌اند. سلامی و علیکی. چشم می‌دوانم و حسین دعایی را نمی‌بینم. بعد از یکی از دوستان عکاس می‌پرسم که آقای دعایی نیستند؟ می‌خندد:

ــ چرا! هستند.

دوباره دور و بر را نگاه می‌کنم. خبری از سیدحسین نیست. دوست عکاس جواب می‌دهد:

ــ خودم هستم! سیدمجتبا دعایی!

می‌فهمم در جلساتی که پیش از سفر تشکیل شده است، حسین دعایی عذر آورده است و نیامده است و به جای او دو نفر از شرکت، یکی اخوی‌ش مجتبا و دیگری هم آقای سیدموسوی هم‌سفر خواهند بود. البته در اسنادِ سفر، من هم نفرِ سومِ شرکت هستم!

پروازمان دقایقی بعد از اذان مغرب خواهد بود. روزهٔ روز بیست و سوم را باز می‌کنیم و سوار می‌شویم. مجتبا برای جمع آب معدنی می‌گیرد و تهِ ثواب افطار را با یک بطری آب‌معدنی جاروبرقی می‌کشد. حسین هم زنگ می‌زند همان موقع. به‌ش می‌گویم:

ــ حسین جان! به نظرم کیلویی فروختی ما را. آب هم می‌دهی که وزن اضافه کنیم!! کاش سنگ نمک هم می‌دادی برادرت می‌آورد. سنگ نمک، از ملزوماتِ مال‌فروشی‌های دانش‌بنیان‌ست!

صبح فردا فرودگاه بیجینگ هستیم. هر چه باشد پکن در دهن بسیاری از اروپایی‌ها و امریکایی‌ها درست نمی‌چرخد. اتفاق خاصی نمی‌افتد. کتابی آورده‌ام و کمی هم سرگرم مطالعه.

معرفی نویسنده
رضا امیرخانی

رضا امیرخانی نویسنده‌ی جوان و خوش‌ذوقی است که در دهه‌ی هفتاد شمسی، در حوزه‌ی داستان‌نویسی ادبیات معاصر ایران ظهور کرد. او با انتشار رمان «ارمیا» خود را به مخاطبان داستان فارسی شناساند و با «منِ او»، موقعیت خود را به عنوان نویسنده‌ای شاخص در عرصه‌ی ادبیات داستانی تثبیت کرد.

نظرات کاربران

غوطہ‌ور🪐🌱🌊
۱۳۹۹/۰۸/۲۹

تموم شد کتاب و حقیقتا جذاب بود نویسنده دیدگاه های جدیدی رو درباره کره شمالی داد اینکه از عوامل اصلی وضعیت این کشور وجود تحریم هاست... تحریم های کمر شکن که واقعا بهشون آسیب زده درسته ما هم تحریم هستیم ولی از لحاظ

- بیشتر
اندیشه
۱۳۹۹/۰۸/۲۰

کتاب عالی.تقریبا همه کتابهای امیرخانی رو خوندم وبه نظرم ایشون سفرنامه نویس عالی هستن. قبل خوندن این کتاب حتما کتاب دختری با هفت اسم رو بخونید.

Azizi
۱۳۹۹/۰۹/۱۷

اولش که میخواستم بخونمش همش درگیر این بودم که نکنه با جهت گیری خاصی نوشته شده باشه...ولی با توجه به علاقه ای که نسبت به مردم بی گناه کره شمالی دارم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و تا آخر خوندمش. به نظرم

- بیشتر
احمد رضا
۱۳۹۹/۰۸/۱۳

یه کتاب عالی برای این که بفهمید ایران مثل کره ی شمالی هست یا نه ... . خیلی عالیه . درمورد تفکر ایشون هم بگم ... طبق متن همین کتاب یه پاشون این ور گسله ، یه پاشون اونور گسل .. یعنی چی ... یعنی

- بیشتر
اِیْ اِچْ|
۱۳۹۹/۰۷/۲۲

خیلی هیجان داشتم برای این کتاب، اونقد که وقتی منتشر شد سفارش آنلاین دادم و منتظر زمانی که برسه به شهرستان‌ها نموندم. ⬅️امتیازهایی که به کتاب دادم: ¶متن روان پنج از پنج به "نثر" امیرخانی ایراد نمیشه گرفت. ¶ جذابیت دو از پنج کتاب و

- بیشتر
hassan fatemi
۱۳۹۹/۰۸/۰۹

اولین تجربه از این نویسنده و سفرنامه، من رو مجاب کرد که هم درمورد کره شمالی بیشتر تحقیق کنم، هم کتاب های دیگه این نویسنده رو بخونم. در مورد نظر دادن درباره خوندن یا نخوندن هر کتابی، همین جمله کافیه که

- بیشتر
mhtb
۱۳۹۹/۰۸/۰۶

سومین کتابی بود که از ایشون خوندم و شاید اولین سفرنامه ای که میخوندم! کره شمالی نه فقط برای ایشون که برای هر مسافر دیگه ای فکر میکنم هنوز مجهولات زیادی داره. دقیقا مطابق اسمش من و شمای خواننده مثل خود

- بیشتر
صدف
۱۳۹۹/۰۷/۰۸

خدا رو شکر میکنم ک توی ایران بدنیا آمدم. واقعا تحمل شرایط توصیف شده توی کره شمالی خیلی سخت و دردناکه. سوال بزرگم شده اینکه الان تو این شرایط کرونایی چیکار دارن میکنن... اما بیشتر از هر چیزی دلم برای مردم کره میسوزه مردمی

- بیشتر
سعید رستگار
۱۳۹۹/۰۸/۳۰

همیشه دوست داشتم ببینم که در کره شمالی چه خبر هست؟ خصوصا زمانی که چند مدت پیش در ۷۵ امین سالگرد تاسیس حزب کارگر این کشور رهبرشان گفت ما یک کرونایی هم نداریم. پیش خودم می گفتم که مدیریت خوبی داره و

- بیشتر
ام باقر
۱۳۹۹/۰۷/۲۳

کتاب از سفر نویسنده یکبار با گروه رسمی و یکبار بادو دوست روایت می‌کند برای من جذابیت کارهای قبل رو با توجه به کشور مقصد داشت و خوشحال شدم که بعد از رهش کتاب بهتری از ایشون دیدم اما جذاب ترین قسمت

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۸۸۴)
ــ تو کجایی هستی؟! باید مال خاورمیانه باشی. کمی من من می‌کند. بعد گرم می‌گوید: ــ بد آوردم!! باید ایرانی باشی! می‌خندم و می‌گویم: ــ تو هم لهجه‌ات امریکایی‌ست اما باید اروپایی باشی... خیلی گرم می‌زند پشت کمر من و می‌گوید: ــ باختی! من اسراییلی‌م! ــ نباختم! اروپایی هستی دیگر... می‌خندد و می‌گوید: ــ واردی‌ها! شاد است. خنده‌مان گرفته است. می‌گوید: ــ من خبرنگارم. برای مذاکرات آمده‌ام. تو این‌جا چه کار می‌کنی؟ موشک؟!! دوباره قاه‌قاه می‌خندد. من هم. به خنده می‌گویم: ــ برای فاصلهٔ کوتاه ما و شما «مید این ایران» داریم!
aseman
به من اگر بود فتوا می‌دادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آن‌ها را به خانهٔ خود دعوت کند... و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی. یعنی هر نویسنده، سه ناشر و نویسنده می‌شناخت در جهان که در تحریمی‌ترین شرایط پول‌ش را در پاکت برای‌ش می‌فرستاد و هر چوپان با سه چوب‌دار آن‌طرف مرز رفاقت می‌کرد و واکسن دامی را با علوفه طاق می‌زد و هر دانش‌جو با سه استاد و دانش‌جو و این یعنی... و این یعنی بی‌اثر کردن هر تحریمی... این فرهنگ می‌خواست و امنیتی باهوش می‌خواست و دولت غیرتمامیت‌خواه می‌خواست و مهم‌تر از همه اعتماد به مردم می‌خواست...
aseman
تحریم و دیکتاتوری دو روی یک سکه‌اند. کشور تحریم‌شده ناچار به دام‌چالهٔ تک‌صدایی می‌افتد و تک‌صدایی شروعی‌ست برای دیکتاتوری.
S.Abolqasem
در دل‌م می‌گویم تحریم باید انسانِ مقاوم بسازد نه انسانِ دروغ‌گو اما می‌دانم که حرف‌م به شدت آرمانی است...
aseman
آیا آزادی سیاسی وجود دارد؟ نه. اما احساس عدم آزادی هم نیست وقتی هیچ انتخابی در کار نیست...
aseman
مقایسه نشدن، تقدس می‌آورد برای چیزی که مقدس نیست...
Hadis🌸
یحتمل سفر مربوط است به سیدحسن‌آقای خمینی. قاعدتاً باید خوش‌سفر باشد ایشان. حالا فوق‌ش کمی بحث انحراف مطرح است دیگر. یک‌بار دانش‌گاهی بودم و عده‌ای از دانش‌جویانِ مخالف ایشان مدام تأیید می‌خواستند از انحراف بیت امام... در کمال ناباوری با آن‌ها هم‌راهی کردم. گفتم من هم تا آن‌جا که در مورد زنده‌گی مرحوم سیداحمد آقا غور کرده‌ام، در مورد سیدحسن‌آقا قطعاً می‌توانم انحراف را تشخیص بدهم... (نفس از کسی در نمی‌آمد. ادامه دادم.) در نفحات نفت نوشته‌ام، دیدار علی پروین و امام را مرحوم سیداحمدآقا کارسازی کرد که از پرسپولیسی‌های اصیل بود. اما متأسفانه آقازادهٔ محترم ایشان از آبی‌ها حمایت می‌کنند... انحراف از این بالاتر؟!
احمد رضا
بخوانم بیت بی‌پایان بخوانم برای مردم افغان بخوانم برای مردم آوارهٔ خود از ایران تا به پاکستان بخوانم... از احوال‌م خبر داری؟ نداری دل‌بر... به کابل‌جان گذر داری؟ نداری دل‌بر مَ می‌میرم ز دردِ اشتیاق‌ت سر خاک‌م گذر داری؟ نداری دل‌بر... به هندوکش بُرُم قرآن بخوانم برای مردم افغان بخوانم برای مردم آوارهٔ خود دوبیتی‌های بی‌پایان بخوانم...
aseman
وارد شهر می‌شویم. ساخت‌مان‌های بلند کمی تصورم را از پیونگ‌یانگ به هم می‌زند. چیزی که عجیب است ندیدن اتومبیل شخصی است. اتوبوس‌های قدیمی، ترامواهای قدیمی و حتا اتومبیل‌های نظامی و اداری می‌بینیم، اما هیچ خبری از اتومبیل شخصی نیست. تابلوِ لاتین اصلاً نمی‌بینیم. همهٔ تابلوها به خط کره‌ای‌ند. نقشهٔ پیونگ‌یانگ را قبلاً به صورت آف‌لاین ذخیره کرده‌ام. نقشهٔ مبایل را پنهانی باز می‌کنم و گوشی را کنار پنجره می‌گیرم تا جی‌پی‌اس راه بیافتد. نقشهٔ آف‌لاین کامل نیست. اما دست کم جهت حرکت را متوجه می‌شوم. رودخانهٔ تدونگ را رد می‌کنیم و کنار هتل کوریا متوقف می‌شویم. هتل مثل همهٔ هتل‌های دنیاست. لابی مرتبی دارد. اول کاری که می‌کنیم چک کردن اینترنت وایرلس و وای‌فای است. از فرودگاه تا هتل، مدام چک می‌کردم گوشی را. هیچ جا هیچ شبکهٔ وای‌فای و وایرلسی وجود نداشت. جالب این‌جاست که هتل هم وای‌فای ندارد.
احمد رضا
موقع بیرون آمدن، مسؤول میزِ به‌داشت و درمان حزب جلو می‌آید و آرام مرا کنار می‌کشد. به من می‌گوید: ــ درست بنویس... حتماً درست بنویس... این مظلومیت مردم و ظلم جامعهٔ جهانی را درست بنویس... این هم نوعی از نگاه است که در خود حقایقی مستتر دارد. تحریم، ظالمانه‌ترین جنگ ام‌روزین است...
aseman
چه چیز کرهٔ شمالی برای ما، برای مخاطب ایرانی جذاب است؟ مخاطب چه سؤالی دارد؟ قسمتی را حدس می‌زند و قسمتی را شنیده است... پس به خلاف ظاهر و انتظار اولیه، سؤال باید جای دیگری باشد. سؤال اصلی این‌جاست. آیا ما دو کشور به هم شباهت داریم؟ آیا پس از تحریم‌های مهیب و شدید شباهت خواهیم داشت؟
aseman
در فتوای ره‌بر گرامی انقلاب نیز به وضوح بیان شده است. «به اعتقاد ما افزون بر سلاح هسته‌ای، دیگر انواع سلاح‌های کشتار جمعی، نظیر سلاح شیمیایی و سلاح میکروبی نیز تهدیدی جدی علیه بشریت تلقی می‌شوند. ملت ایران که خود قربانی کاربرد سلاح شیمیایی است، بیش از دیگر ملت‌ها خطر تولید و انباشت این گونه سلاح‌ها را حس می‌کند و آماده است همهٔ امکانات خود را در مسیر مقابله با آن قرار دهد. ما کاربرد این سلاح‌ها را حرام، و تلاش برای مصونیت بخشیدن ابناء بشر از این بلای بزرگ را وظیفهٔ همگان می‌دانیم.»
مسافر
وضیح می‌دهد که او باید با ما باشد. می‌خندد و فضا را عوض می‌کند: ــ شما کره‌ای بلد نیستید... بعد خاطره‌ای از ایران می‌گوید که در خیابان‌ها همه تا او را می‌دیده‌اند، می‌پرسیده‌اند: ــ کن یو اسپیک انگلیش؟! و بچهٔ خیابان ظفر با خوش‌حالی می‌گفته است کمی بلدم. می‌گفت اوایل فکر می‌کردم همهٔ ایرانی‌ها انگلیسی بلدند. اما بعدتر به تجربه دریافتم که همه همین سؤال را می‌پرسند و بعد سر تکان می‌دهند و راه‌شان را می‌کشند و می‌روند!
erfan erfan
همین که قبول دارند ره‌بران‌شان ابتدا بچه بوده‌اند و بعد مثل باقی قد کشیده‌اند و بزرگ شده‌اند به نظرم یک دست‌آورد انسانی باشد.
aseman
توضیح می‌دهد که با توجه به این‌که می‌دانیم شما در این ماه غذا نمی‌خورید، در این سفر برای ناهار شما هیچ تدارکی ندیده‌ایم! یک‌هو من و تیم مستندساز شرکت می‌پریم هوا! این همه تلاش کرده‌ایم و از ماه مبارک گریخته‌ایم! معلوم می‌شود که یا از سفارت پرس‌وجو کردند و یا از برخی اهل تسنن که سفر را مبطل روزه نمی‌دانند... برای این‌که خوب حساب کار دست‌شان بیاید، نفری یک آب‌معدنی برمی‌داریم و وسط صحبت‌هاشان می‌نوشیم.
aseman
چه‌جور باید ترجمه کنم آخر... یا علی مدد را چه‌جور می‌توانم به او بفهمانم؟!! شروع کردم به توضیح دادن. از نام مبارک امیرالمومنین پرسید و مانده بودم چه‌طور جواب بدهم به ری... نه دین داری، نه آیین داری ای ری! عاقبت گفتم «یا علی مدد» در نظر ما مثل این است که شما از روح جنابِ کیم ایل سونگ کمک بخواهی... خیلی خوش‌حال شد و یک تعظیمی هم به من کرد
حامد
دست‌ش را می‌گذارد روی شانهٔ من و آرام می‌پرسد: ــ تصاویر از اینترنت است؟ ــ بله دیگر... قبلاً گرفته‌ام و ذخیره کرده‌ام... ری می‌گوید: ــ من به تصاویر اینترنت نگاه نمی‌کنم... سه تایی بلند می‌گوییم نه و یک قدم عقب می‌رویم... اخلاقاً که نه، شرعا او خود را مجاز نمی‌داند که به تصاویر اینترنت ولو آف‌لاین و غیربرخط نگاه بیاندازد...
aseman
به من اگر بود فتوا می‌دادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آن‌ها را به خانهٔ خود دعوت کند... و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی. یعنی هر نویسنده، سه ناشر و نویسنده می‌شناخت در جهان که در تحریمی‌ترین شرایط پول‌ش را در پاکت برای‌ش می‌فرستاد و هر چوپان با سه چوب‌دار آن‌طرف مرز رفاقت می‌کرد و واکسن دامی را با علوفه طاق می‌زد و هر دانش‌جو با سه استاد و دانش‌جو و این یعنی... و این یعنی بی‌اثر کردن هر تحریمی... این فرهنگ می‌خواست و امنیتی باهوش می‌خواست و دولت غیرتمامیت‌خواه می‌خواست و مهم‌تر از همه اعتماد به مردم می‌خواست...
وحید
اسم‌ش را می‌پرسم: ــ کیم سوک چول! آرام به سیدموسوی می‌گویم: ــ اسمِ مترجم هم که همین بود! سیدموسوی می‌خندد و می‌گوید به نظرم اسم ره‌بر کبیرشان هم همین بود.
غوطہ‌ور🪐🌱🌊
بعد برای این‌که ارتباط بگیرم، به کسی که مشغول روزنامه خواندن است، با دست سیدموسوی را نشان می‌دهم و عکس‌ش را در روزنامه مشخص می‌کنم. زبان بین‌المللی. طرف هم به زبان بین‌المللی پشت‌ش را به من می‌کند و می‌رود. اصلاً نمی‌خواهند ارتباط بگیرند.
aseman

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۱۱۲,۵۰۰
تومان