کتاب ناصر ارمنی
معرفی کتاب ناصر ارمنی
کتاب ناصر ارمنی نوشتهٔ رضا امیرخانی است و نیستان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ناصر ارمنی
ناصر ارمنی تنها مجموعه داستان کوتاهی است که از امیرخانی منتشر شده است. از او اغلب داستان بلند و رمان چاپ شده بود. بنابراین این کتاب در بین کتابهای دیگرش متمایز و شاخص است و قطعاً طرفداران امیرخانی را راضی نگه میدارد. نام داستانهای این مجموعه عبارت است از: زمزم، انگشتر، رتبهٔ قبولی، یک پژوهش خشن، کوچولو، ناصر ارمنی، کمال، سه نفر، خیابان، سال نو و گوش شنوا.
سبک نگارش امیرخانی در این مجموعه داستان هم خاص است. شخصیت ناصر ارمنی هم به شکلهای دیگری در کتابهای دیگر امیرخانی حضور داشتند و او از این لحاظ در کتابهایش دست به شیطنت میزند.
خواندن کتاب ناصر ارمنی را به چه کسانی پیشنهاد میکنید
خواندن این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه و طرفداران داستانهای رضا امیرخانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ناصر ارمنی
هیچکس پیرمرد را درست نمیشناخت. هنوز هم او را درست نمیشناسند. هر روز صبح با همان قیافه منظم بیرون میزد. موهای جوگندمی، ریش بلند و مرتب مشکی، کت بلند، که بیشتر به سرداری میزد و آن تسبیح سفید. انگار قالب دستش بود. قالب آن انگشتان بلند و ظریف. آن را که به دور انگشتانش میانداخت، اگر کمی انگشتانش را باز میکرد تسبیح کیپ دستش میشد.
وقتی با کسی حرف میزد، تسبیح را دور انگشتهایش میانداخت. حرفش که تمام میشد دوباره تسبیح را از دانهٔ اول میگرفت و شروع میکرد به شمردن و تسبیح انداختن. نمیدانیم چه چیزی را میشمرد و یا چه ذکری را میگفت، اما معلوم بود که با تسبیح فقط نمیشمرد وگرنه وقتی حرف میزد، شمارهاش را نگه میداشت.
خانهٔ آقا ته کوچهٔ وزیر نظام بود. درست نمیدانستیم در کدام خانه زندگی میکند.
صبحها او را میدیدیم که از کوچه بیرون میآمد، آرام قدم میزد و تسبیح میانداخت. سرش پایین بود. اگرچه همه، کوچک و بزرگ به آقا سلام میکردند اما او با کسی سلام و علیک نداشت. همه وقت آمدن و رفتنش را میدانستند. چند دقیقه بعد از این که آفتاب میزد از خانه بیرون میآمد. آقارضای بقال از پنجرهٔ کوچک بقالی سرک میکشید تا ببیند آفتاب زده یا نه. تابستانها پیش از توزیع شیر کوپنی و زمستانها بعد از توزیع. بعد به بهانهای مثل جارو زدن و آبپاشی از مغازه بیرون میآمد و زیرچشمی به سر کوچهٔ وزیر نظام نگاه میکرد. آقا که از کوچه بیرون میآمد، آقارضا دست به سینه میایستاد تا آقا بیاید و به او سلام کند. خودش سالها بعد میگفت روزهایی که به آقا سلام نمیکرده برکت از کارش میرفته است. بعد آقا توی پیادهرو به سمت خیابان قدم میزدند. بسته به اینکه بهار باشد یا پاییز و آفتاب تا چه ساعتی بیرون زده باشد، آقا را در جایی در خیابان میدیدیم. همراه او میآمدیم سینه به سینه آقا. همیشه از همین راه میآمد. ما هم برای اینکه آقا را ببینیم راهمان را عوض نمیکردیم. اصل قضیه هم از همین جا شروع شد.
حجم
۱۰۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۰۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
نظرات کاربران
امیرخانی نویسنده ای که در نوشتن داستان بلند یا رمان،تبحر بیشتری داره تا نگارش داستان های کوتاه. از این حیث دادن چهار ستاره به این اثر، زین بابت بود. هرچند انسجام هرکدوم از داستانها و جذابیت موضوع اون میتونه آدمو
کتاب محتوای خوبی داشت، بعضی داستانها بسیار پر کشش بود..
فقط دوتا از داستان هاش خوب بود زمزم و ناصر ارمنی بقیه متوسط و بعضیا حتی پایین تر همچنان بیوتن" و "من او" در راس کتاب های امیرخانیه
داستان ها مفهومی و پر مغز است
راستش ۲ ۳ تا از داستانها رو به خوبی متوجه نشدم و احتمالا اشکال از درک منه.😅 ولی بعضی داستانها هم خیلی زیبا بودن مثل انگشتر، رتبه قبولی و خیابان. پایانبندیهاشون هم خاص بود.
عالی بود روان و دلنشین بود هرآنچه از یک داستان انتظار داری را برآورده می کرد
داستان جالب و خاصی داشت با کمی طنز خوب