دانلود و خرید کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند ژان‌پل دوبوآ ترجمه اصغر نوری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند

کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۳.۱از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند

کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند نوشته ژان‌پل دوبوآ، داستانی خواندنی درباره‌ی اتفاقات عجیبی است که ریتم زندگی ساده‌ی یک گزارشگر ورزشی را بهم می‌ریزد. 

کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند را با ترجمه‌ی روان اصغر نوری در اختیار دارید.

درباره‌ی کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند

ژان‌پل دوبوآ در کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند، از زندگی یک گزارشگر بوکس نوشته است. او زندگی ساده و آرامی دارد، اما ناگهان چند اتفاق پی در پی و عجیب، ریتم زندگی او را به هم می‌ریزد؛ اول مرد ناشناسی پیدا می‌شود که او را به مرگ تهدید می‌کند، بعد پدر دائم الخمرش که ده سالی بود او را ترک کرده بود، پیدایش می‌شود و بعد معشوقه‌اش، او را ترک می‌کند...

کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند داستانی است که از زندگی انسان‌های تنها، شکاف در روابط و مردم و زندگی مدرن شهری می‌گوید.

کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دوست‌داران ادبیات داستانی از خواندن کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند لذت می‌برند. 

درباره‌ی ژان‌پل دوبوآ

ژان‌پل دوبوآ ۲۰ فوریه ۱۹۵۰ در شهر تولوز در فرانسه به دنیا آمد. او نویسنده فرانسوی برنده جایزه گنکور فرانسه در سال ۲۰۱۹ است. ژان‌پل دوبوآ در حال حاضر گزارشگر رسانه نوول اوبزرواتور است و رمان و سفرنامه می‌نویسد.

بخشی از کتاب ماهی‌ها نگاهم می‌کنند

رفتم یک قهوه بخورم. هوای آفتابی زیبایی بود. سیگاری روشن کردم و پُک اول را به سلامتی بورژس زدم. دود مستقیم رفت هوا.

ذهنم درگیر مرد دیشب بود. فقط می‌توانست یکی از بوکسورهایی باشد که در مقاله‌ای باهاش بد تا کرده بودم. اگر حدسم درست بود، حتماً گاف‌های بزرگی در نوشتهام داده بودم که او آنطور لت‌وپارم کرد.

برگشتم به روزنامه تا گزارش‌هایی را که در دو ماه اخیر نوشته بودم بازخوانی کنم. بورژس تا چشمش به من افتاد، گفت: «هنوز داری ول می‌گردی، زیمرمان؟»

رفتم به آرشیو. این مکان همیشه بوی پائیز میداد. مجلد صحافی‌شده را برداشتم و ورق زدم: کلاً، پنج متن پیش پاافتاده راجع به پنج رقابت دسته‌های میان‌وزن یا سبک‌وزن، تمامشان هم بی‌اهمیت. مهاجم من، به طور حتم، سنگین‌وزن بود. با بررسی پرونده‌ها، دستگیرم شد که همهٔ مقاله‌هام کوتاه شده بودند. همیشه زیادی طولانی بودند و بی‌فایده. بورژس هر کجاشان را که دلش می‌خواست می‌زد. من آدمی نبودم که جنجال به پا کنم. خیالش راحت بود.

اُژانتاله، آسِ متقلب‌ها. لرزیدم. اژانتاله بی‌شک سنگین‌وزن بود، آن هم سنگین‌وزنِ همهٔ سنگین‌وزن‌ها. نوشته بودم: «سپتیموس اژانتاله، برای برنده شدن در مبارزه‌هایش، از مشت‌هایش نه، بلکه از دست‌ها و بازوهایش استفاده میکند. او رقیب‌هایش را با وارد کردن ضربه به زمین نمی‌اندازد، آن‌ها را بین بازوهایش فشار می‌دهد، تحلیل میبرد، خفه‌شان می‌کند، نمیگذارد بوکس بازی کنند. وقتی آن‌ها از جنگیدن خسته می‌شوند و زیر نگاه کور داوران تسلیم سرنوشت می‌شوند، سپتیموس آن‌ها را با یک یا دو ضربه حوالهٔ زمین می‌کند. اژانتاله یک متقلب مقدس است، آس متقلب‌ها.»

چطور توانسته بودم همچو چیزی بنویسم؟ به گذشته که فکر می‌کردم، این کلمات سطحی به نظرم از نوعی گستاخی سرسام‌آور می‌آمدند. خودم را قاطی چیزی کرده بودم که ربطی به من نداشت. اژانتاله یک حرف‌های بود. من روی رینگ نقش پلیس را نداشتم، چنین کار شاقّی به عهدهٔ داورها بود. این مقاله یک‌جور خبرچینی به نظر می‌آمد.

سپتیموس اژانتاله. حالا تقریباً مطمئن بودم که مهاجمم او بود. حتی اگر این ماجرا به دو ماه و نیم پیش برمی‌گشت. لابد برای پیدا کردن نشانی‌ام مشکل داشت. سپتیموس اژانتاله. آن شب را به خاطر می‌آوردم. او مقابل بلومانکانتز مبارزه کرده بود و درست با همین روشی که شرح داده بودم، فریبش داده بود. بلوم حتی یک چین هم به صورتش نیفتاده بود. فقط یک ضربه روی پشت گردنش جلو چشم داور. سپتیموس اژانتاله. شاید مقالهٔ من باعث شده بود کارش را از دست بدهد.

تصورش می‌کردم که راجع به من با زن و بچه‌هاش حرف میزد، بریدهٔ روزنامه را بلند می‌کرد و داد می‌زد: «واسه خاطر این بچه‌خوشگل ما بدبخت شدیم، واسه خاطر اون.» دیگر نمی‌خوابید، توی اتاق بالا و پایین میرفت و خشمش را نشخوار می‌کرد. طی تمرین‌ها، مربی‌اش دیگر با او حرف نمی‌زد و دوستانش با او مثل یک متقلب رفتار می‌کردند. دیگر کسی را پیدا نمی‌کرد تا با او مسابقه دهد. آن وقت با تمام زورش به کیسهٔ خاکش ضربه می‌زد و اسم من را زیرلب تکرار می‌کرد. نباید هیچ‌وقت راجع به او مقاله می‌نوشتم.

Mona
۱۴۰۱/۱۲/۲۴

اوایل کتاب انقدر درباره ورزش و کشتی نوشته بود که اگه بعنوان نمونه کتاب فقط صفحات اول میخوندم هیچوقت ادامه نمیدادم ولی خوشبختانه توی بینهایت خوندمش و از وسطهای کتاب تازه متوجه حس خوبش شدم.اگرچه با روحیه هر کسی سازگار

- بیشتر
simin kazemi
۱۴۰۳/۰۲/۱۹

انقدر مشکل نگارشی داره و «ها» رو بد به کلمه‌ی قبلیاش چسبونده که نتونستم بیشتر از ۵درصدشو بخونم!

مهسا
۱۴۰۱/۰۸/۲۵

داستان با ایده‌ی پدرکشی شروع میشه. اصراری به پرگویی و ساخت صحنه‌های با جزییات بالا نداره. به جاش تغییر فضا و مود رو به خوبی انجام می‌ده. پر از خرده‌روایته و همه‌ی روایتهای و اتفاق‌های داستان هم به نظرم به

- بیشتر
کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۲/۱۱/۱۵

خیلی مشکل نگارشی داره

taraneh moghaddam
۱۴۰۱/۰۳/۰۳

توصیف های جزیی متن داستان واقعا برام جذاب بود. کتاب خوبی بود و لذت بردم از خوندنش

BoOk WorM
۱۴۰۱/۰۸/۲۸

یه کتاب به‌شدت بی‌محتوا معنا و مفهومی نداره و سیر درست حسابی هم همینطور زندگی یه گزارشگر روزنامه که از مسابقات بوکس زیرزمینی گزارش‌های مخاطب جذب‌کن و غیرواقعی می‌نویسه معدود آدمهای زندگیش یکی بعد از دیگری می‌میرن و اون به زندگی مزخرف و

- بیشتر
روز که در اتاقم به آخر میرسید، یاد این جملهٔ سام شپارد افتادم: «هر نوری بهتر از تاریکی است
matbuat
خیلی چیزها از دستم در رفتند. از اتفاق‌ها در لحظهای که روی می‌دادند، هیچ سر در نیاوردم. نه اهمیتشان را ارزیابی کردم، نه نتایجشان.
Mitir
وجودم اندازهٔ ساحلی در زمستان تهی بود، شغلم زیاد خواستنی نبود، روی هیچ دوستی نمیتوانستم حساب کنم، و اگر امروز یا فردا ناپدید می‌شدم، هیچ‌کس متوجه نمیشد.
Mitir
هیچ دوستی نداشتم. لابد این به روش زندگی‌ام برمی‌گشت.
matbuat
باور نداشتم، اما امیدوار بودم رگبارها خاصیت شستن دردها را هم داشته باشند.
پریسا

حجم

۱۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۲,۵۰۰
تومان