دانلود و خرید کتاب صوتی ماهیها نگاهم میکنند
معرفی کتاب صوتی ماهیها نگاهم میکنند
کتاب صوتی ماهیها نگاهم میکنند نوشته ژانپل دوبوآ، با ترجمه روان اصغر نوری و صدای سروش کشاورز منتشر شده است. این کتاب داستانی خواندنی درباره اتفاقات عجیبی است که ریتم زندگی سادهی یک گزارشگر ورزشی را بهم میریزد.
درباره کتاب ماهیها نگاهم میکنند
ژانپل دوبوآ در کتاب ماهیها نگاهم میکنند، داستانی از شکاف مردم در زندگی مدرن را روایت میکند. این کتاب روایتگر یک گزارشگر بوکس است. او زندگی آرام و معمولیای دارد تا اینکه همه چیز ناگهان به هم میریزد؛ اول مرد ناشناسی پیدا میشود که او را به مرگ تهدید میکند، بعد پدر دائم الخمرش که ده سالی بود او را ترک کرده بود، پیدایش میشود و بعد معشوقهاش، او را ترک میکند.
این کتاب داستان پرکشش و با هیجان است که شما را با خود همراه میکند
شنیدن کتاب ماهیها نگاهم میکنند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات داستانی از شنیدن کتاب ماهیها نگاهم میکنند لذت میبرند.
درباره ژانپل دوبوآ
ژانپل دوبوآ ۲۰ فوریه ۱۹۵۰ در شهر تولوز در فرانسه به دنیا آمد. او نویسنده فرانسوی برنده جایزه گنکور فرانسه در سال ۲۰۱۹ است. ژانپل دوبوآ در حال حاضر گزارشگر رسانه نوول اوبزرواتور است و رمان و سفرنامه مینویسد. دوبوآ اولین رمانش را در سال ۱۹۸۴ منتشر کرد: گزارش روانکاوانهٔ یک حس آشفته. او تاکنون بیش از پانزده رمان، دو مجموعه داستان و سه کتاب نظری نوشته است. ژان پل دوبوآ تحت تأثیر چند نویسندهٔ آمریکایی چون جان فانته، کورمک مککارتی، فیلیپ راث، چارلز بوکوفسکی، جیم هریسون و بهویژه جان آپدایک است که این آخری را استاد خود میداند.
بخشی از کتاب ماهیها نگاهم میکنند
رفتم یک قهوه بخورم. هوای آفتابی زیبایی بود. سیگاری روشن کردم و پُک اول را به سلامتی بورژس زدم. دود مستقیم رفت هوا.
ذهنم درگیر مرد دیشب بود. فقط میتوانست یکی از بوکسورهایی باشد که در مقالهای باهاش بد تا کرده بودم. اگر حدسم درست بود، حتماً گافهای بزرگی در نوشتهام داده بودم که او آنطور لتوپارم کرد.
برگشتم به روزنامه تا گزارشهایی را که در دو ماه اخیر نوشته بودم بازخوانی کنم. بورژس تا چشمش به من افتاد، گفت: «هنوز داری ول میگردی، زیمرمان؟»
رفتم به آرشیو. این مکان همیشه بوی پائیز میداد. مجلد صحافیشده را برداشتم و ورق زدم: کلاً، پنج متن پیشپاافتاده راجع به پنج رقابت دستههای میانوزن یا سبکوزن، تمامشان هم بیاهمیت. مهاجم من، به طور حتم، سنگینوزن بود. با بررسی پروندهها، دستگیرم شد که همهٔ مقالههام کوتاه شده بودند. همیشه زیادی طولانی بودند و بیفایده. بورژس هر کجاشان را که دلش میخواست میزد. من آدمی نبودم که جنجال به پا کنم. خیالش راحت بود.
اُژانتاله، آسِ متقلبها. لرزیدم. اژانتاله بیشک سنگینوزن بود، آن هم سنگینوزنِ همهٔ سنگینوزنها. نوشته بودم: «سپتیموس اژانتاله، برای برنده شدن در مبارزههایش، از مشتهایش نه، بلکه از دستها و بازوهایش استفاده میکند. او رقیبهایش را با وارد کردن ضربه به زمین نمیاندازد، آنها را بین بازوهایش فشار میدهد، تحلیل میبرد، خفهشان میکند، نمیگذارد بوکس بازی کنند. وقتی آنها از جنگیدن خسته میشوند و زیر نگاه کور داوران تسلیم سرنوشت میشوند، سپتیموس آنها را با یک یا دو ضربه حوالهٔ زمین میکند. اژانتاله یک متقلب مقدس است، آس متقلبها.»
چطور توانسته بودم همچو چیزی بنویسم؟ به گذشته که فکر میکردم، این کلمات سطحی به نظرم از نوعی گستاخی سرسامآور میآمدند. خودم را قاطی چیزی کرده بودم که ربطی به من نداشت. اژانتاله یک حرفهای بود. من روی رینگ نقش پلیس را نداشتم، چنین کار شاقّی به عهدهٔ داورها بود. این مقاله یکجور خبرچینی به نظر میآمد.
زمان
۴ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۲۳۹٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۲۳۹٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
ترجمهی خوب اصغر نوری داستان رو خواندنی میکند.